Ana içeriğe atla

  
 
Print Friendly and PDF

Fahredin Iraki...Tasavvuf Istılahları

 

هو

رساله اصطلاحات

فخرالدّين ابراهيم عراقی

بِسْمِ‌اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم

و به نستعین

شکر و سپاس موجودی را که اعیان اشیاء را به ظهور نور خویش بنواخت، که «اللّٰه نور السموات والارض» و علم عشق در کشور عاشقی برافروخت و به معشوقی درتاخت، که «یحبهم و یحبونه» و نقش و اثر غیر از بسیط مملکت هستی بپرداخت که «لااله مع‌اللّٰه».

و صلوات غیرمتناهی بر حضرت افضل‌الرسل و اکمل‌الکمل، محمدالمصطفی - صلی‌اللّٰه علیه وسلم- و اصحاب و خلفاء او باد.

اما بعد: این کلماتی چند است، از مصطلحات و نبذه‌ای از مشهورات که در میان طایفۀ متصوفه- ایدهم اللّٰه بتوفیقه- در نثر و نظم وارد و واقع است و در این رساله آن بر سه مطلب بنا افتاد:

 

مطلب اول

در کلماتی که اکثرش مخصوص به محبوب است و بعضی از آن متعلق به محبّ:

میل: رجوع را گویند به اصل خود، بی‌شعور و آگاهی از اصل و مقصد، همچون رجوع طبیعی، چون جمادات به طبایع اربعه، که بی‌اختیار مایل اصلند، و همچون رجوع عناصر به اصل خود، بی‌اختیاری.

آرزو: میل است به اصل خود، با اندک آگاهی و علم به بعضی از اصل و مقصد.

مهر: میل به اصل خود است با وجود علم و آگاهی از یافت لذت دریافت مقصد.

محبت: دوستی را گویند، بی‌سبب و علاقه و بی‌حرکتی، با حق سبحانه و تعالی.

محب: صاحب محبت را گویند، با حق تعالی عام‌تر از آنکه طلب مقارن آن باشد یا نه؛ حینئذ طلب باشد و حینئذ طلب نباشد.

محبوب: حق تعالی را گویند وقتی که مستغنی از دوستی دانند او را مطلقاً بی‌قیدی.

طلب: جستن حق را گویند، اعم از آنکه دوست دارند یا نه، بلکه بیشتر از عبدیت و معبودیت بود.

طالب: جوینده حق را گویند، از راه عبودیت و محمدت کمال، نه از روی دوستی.

مطلوب: حق تعالی را گویند، وقتی‌که جوینده عام‌تر از آن باشد که به دوستی منسوب بود.

عشق: محبت مفرط را گویند.

سر: جذبه الهی را گویند، گاه سلوک بر او مقدم و گاه او بر سلوک.

نیل: دوستی حق‌تعالی را گویند با وجود طلب و جد تمام.

معشوق: حق‌تعالی را گویند وقتی که طلب کنند به جد تمام از آن جهت که مستحق دوستی او است من جمیع‌الوجوه.

عاشق: جویندۀ حق را گویند، وجود دوستی تمام و جد بلیغ.

شوق: انزعاج را گویند، در طلب معشوق، بعد از آنکه یافت و باز در زمان فقدان، بشرط آنکه اگر بیابد معشوق را انزعاج ساکن شود ولیکن عشق همچنان باقی باشد و از دوام یافت نقصان نپذیرد، بلکه زیادت شود در عشق.

اشتیاق: کمال انزعاج را گویند، در میل کلی و طلب تمام و عشق مدام، به طریقه‌ای که یافت و نایافت یکسان شود؛ نه دریافت ساکن گردد و نه در نایافت زیادت شود. بلکه حالی باشد سرمدا الی‌الابد و این اعلی مرتبه‌ای است از مراتب محبت که زیادت و نقصان وتبدیل را بدو راه نبود، نه در اتصال مشاهده و نه در افتراق مجاهده.

حسن: جمعیت کمالات را گویند در یک ذات، و این جز حق‌تعالی را نباشد.

جمال: ظاهر کردن کمالات معشوق است، به جهت زیادتی رغبت و طلب عاشق.

جلال: ظاهر کردن بزرگی معشوق است، از جهت استغناء از عاشق و نفی غرور عاشق و اثبات بیچارگی او و بزرگی معشوق.

لقا: ظهور معشوق است، چنانکه عاشق را یقین حاصل شود که اوست.

شکل: وجود حق‌تعالی را گویند.

لطف: پرورش دادن عاشق را گویند، بطریق مواسات و موافقت.

ملاحت: بی‌نهایتی کمالات الهی را گویند، که هیچکس به نهایت آن نرسد تا مطمئن شود.

ظرافت: ظهور انوار است از راه مشاهدات و مجرد از ماده.

شنگی: احکام طوالع و لوامع انوار است، از حضرت اللّٰه تعالی و تقدس در ماده.

شوخی: کثرت التفات را گویند.

شمایل: امتزاج جمالیات و جلاليات را گویند و سرعت ورود آن.

کرشمه: التفات را گویند.

شیوه: اندک جذبه الهی را گویند، در هر حالتی که باشد سالک را. لیکن گاه باشد و گاه نباشد، تا سالک مغرور و مغلوب نشود.

مکر: غرور دادن معشوق است عاشق را، گاه بطریق لطف و موافقت و گاه بطریق قهر و مخالفت.

فریب: استدراج الهی را گویند.

وفا: عنایت ازلی را گویند، بی‌واسطه عمل خیر و اجتناب از شر.

جفا: پوشانیدن دل سالک را گویند، از معارف و مشاهدات.

جور: بازداشتن سالک را گویند از عروج.

ناز: قوت دادن معشوق است عاشق را.

خشم: ظهور صفات قهر را گویند.

کین: تسلط صفات قهری را گویند.

جنگ: امتحانات الهی را گویند، به انواع بلاهای ظاهر و باطن.

صلح: قبول اعمال و عبادات را گویند و وسایط قریب.

پرده: مانعی را گویند که میان عاشق و معشوق باشد و از لوازم طریق باشد نه از جهت عاشق و نه از جهت معشوق.

حجاب: مانعی را گویند، که عاشق را از معشوق بازدارد، به نوعی از انواع، از جهت عاشق.

نقاب: مانعی را گویند که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم ارادت معشوق.

بام: محل تجلیات را گویند.

خانه: خودی خود را گویند، گه عینیت وجود است.

مستوری: تقدیس کنـه ماهیت الهی را گویند، که از ادراکات کافۀ عالمیان، و از انبیا، علیهم‌السَّلام، و از اولیا پوشیده است.

تبری: رد کردن اعمال عباد را گویند.

سلطانی: جریان احوال و اعمال را گویند.

سرکشی: مخالفت ارادت و مراد سالک را گویند، بحکم ارادت الهی.

تندی:صفت قهاری را گویند بر عاشق، چنانکه حکم الهی باشد، نه بر مقتضای مراد او.

امیری: ارادت سالک جاری داشتن است بر سالک.

توانائی: صفت فاعل مختار را گویند.

توانگری: حصول جمیع کمالات را گویند.

دستگاه: حصول جمیع صفات کمال است، با وجود قدرت بر همه صفتی.

تواری: احاطت و استیلای الهی را گویند.

تاختن: اتیان الهی را گویند.

ترکتاز: جذبه الهی را گویند، وقتی که سلوک مقدم باشد و بزحمت و مجاهدت بسیار کاری گشاده نشود، ناگاه جذبه‌ای در رسد و کرده‌های او را قبول کند و باقی احوال او تمام کند و به مقصد رساند.

     غارت: جذبۀ الهی را گویند. که بی‌واسطه بر سلوک و اعمال مقدم باشد به مثابتی که سالک مقهور باشد، تا به مقصد برسد. اگرچه از اوامر و اعمال بر وی جاری باشد.

تاراج: سلب اختیار سالک را گویند در جمیع احوال ظاهری و باطنی.

آشنائی: تعلق دقیقه ربوبیت را گویند، که با همه موجودات پیوسته است، چون تعلق خالقیت به مخلوقیت.

بیگانگی: اشتغال عالم الوهیت را گویند، که بهیچ‌وجه تقصر و بهیچ‌چیز مشابهت و مماثلت ندارد.

تکبر: بی‌نیازی است از انواع اعمال سالک.

شهر: وجود مطلق را گویند.

دیه: وجود مستعار را گویند.

کوی: مقام عبودیت را گویند.

محله: متصف شدن به صفات کمال را گویند.

آستان: اعمال و عبادات را گویند.

در: مطاوعت را گویند.

یار: صفت الهی را گویند، که ضروری است کافۀ مخلوقات را و هیچ اسم موافق‌تر از این نیست سالک را، زیرا کلمۀ توحید بر این اسم دایر است.

غمگسار: صفت رحمانی حق‌تعالی را گویند، که شمولی و عمومی دارد.

غمخوار: صفت رحیمی حق‌تعالی را گویند، که آن خصوصیتی دارد.

مهربان: صفت ربوبیت را گویند.

دلدار: صفت باسطی را گویند به سرور و محبت در دل.

دلبر: صفا قابضی را گویند، به اندوه و محنت در دل.

دلگشای: صفت فتاحی را گویند در مقام انس در دل.

جانان: صفت قیومی را گویند، که قیام جمله موجودات بدو است، که اگر آن دقیقه پیوسته موجودات را نبودی هیچ‌چیز وجود و بقا نیافتی.

جان‌افزای: صفت باقی ابدی را گویند که فنا را راه بدو نبود.

دوست: سبق محبت الهی را گویند، بر محبت سالک.

قد: استواء الهی را گویند.

قامت: سزاواری پرستش را گویند، که هیچکس را، جز حق‌تعالی این سزاواری نیست.

زلف: غیب هویت را گویند، که کس را بدان راه نیست.

موی: ظاهر هویت را گویند، یعنی وجود، که همه‌کس را به معرفت وجود او علم حاصل است و بدان راه نیست.

گیسو: طریق طلب را گویند.

پیچ زلف: اشکال الهی را گویند.

تاب زلف: اسرار الهی را گویند.

سر: صفت ارادت الهی را گویند.

پیشانی: ظهور اسرار الهی را گویند.

فرق: صفت حیات الهی را گویند.

ابرو: اهمال کردن و سقوط سالک است، از درجات، بواسطه تقصیری که از او در وجود آید.

کمان ابرو: عرض کردن سقوط است بر سالک، بسبب تقصیر و باز به حکم عنایت ساقط ناكردن از درجه و مقام.

جفت ابرو: سقوط سالك است از درجه و مقام بسبب تقصیر و باز تصعيد او به حکم جذبه و عنایت بمقامي و درجه‌اي كه بود.

طاق ابرو: اهمال کردن است در سقوط سالک از درجه و مقام بسبب تقصیر و گذاشتن سالک را در آن.

مژه: اهمال اعمال است مرسالک را، سراً و جهراً به حکم، حکمت الهی.

     تیر مژه: اهمال ناکردن سالک است، سراً و جهراً.

چشم: صفت سر بصیری الهی را گویند.

دیده: اطلاع الهی را گویند، بر جمیع احوال از خیر و شر.

چشم مست: ستر کردن الهی را گویند، بر تقصیر و خرده‌ای که از سالک در وجود آید و غیر او نیز، چنانکه هیچکس را بدان اطلاع نیفتد و آن معفو باشد.

چشم خماری: ستر کردن تقصیر سالک را گویند، از سالک، لیکن کشف آن بر ارباب کمال، که از او اکمل و اعلی و اجل باشند، گاه روش بزبان ایشان باشد و گاه نه.

چشم آهوانه: ستر کردن الهی را گویند، تقصیرات سالک را، از عین سالک ولیکن آگاه کردن سالک را از تقصیر که کرده باشد، و از آن نیز که از غیر او مستور است، و به حقیقت این غایت عنایت باشد که سالک از تقصیر بازایستاده باشد و تدارک تقصیر کند.

مطلب دوم

در اسامئی که میان عاشق و معشوق مشترک و دایر است و در اسمی اطلاق خصوصیت ندارد ولیکن از روی معانی گاهی خصوصیت گیرند و گاه نگیرند.

مجلس: آیات و اوقات حضور را گویند، با حق‌تعالی.

عشرت: لذت انس است، با حق‌تعالی و شعور و آگاهی از لذت.

طرب: انس است با حق‌تعالی و سرور دل در آن.

عیش: دوام حضور است و فراغت آن به تمامی.

شراب: غلبات عشق را گویند، با وجود اعمال، که مستوجب ملامت باشد و آن اهل کمال را باشد، که اخص‌اند، در نهایات سلوک.

شراب خام: عیش تام ممزوج را گویند، یعنی مقارن عبودیت.

شراب پخته: عیش صرف را گویند، مجرد از ماده.

شرابخانه: عالم ملکوت را گویند.

می: غلبات عشق را گویند، با وجود اعمال، که مقارن سلامت باشد و این خواص را باشد که در سلوک متوسط‌اند.

میخانه: عالم لاهوت را گویند.

میکده: قدم مناجات را گویند.

خمخانه: مهبط غلبات عشق را گویند، که عالم قلب است.

باده: عشق را گویند، وقتی که ضعیف باشد و این عوام را نیز باشد، و در بدایت سلوک بود.

ساقی: شرابدار را گویند.

قدح: وقت را گویند.

جام: احوال را گویند.

صراحی: مقام را گویند.

خم: موقف را گویند.

جرعه: اسرار و مقامات و جمیع احوال را گویند، که در سلوک از سالک پوشیده باشد.

مستی: فرو گرفتن عشق است، جمیع صفات درونی و برونی را و عبارت از او سکر اول است.

مست خراب: استغراق را گویند، بی‌هیچ آگاهی از هیچ وجه.

نیم مستی: آگاهی از استغراق را گویند و نظرداشتن بر استغراق خود.

خرابات: خرابی را گویند.

هشیاری: آفات است از غلبۀ عشق صفات درونی و بیرونی را و عبارت از او صحو اول است.

خمار: رجعت را گویند، از مقام وصول به قهر، نه بطریق انقطاع.

رندی: قطع نظر است، از انواع اعمال در طاعت.

قلاشی: معاشرت و مباشرات اعمال است، چنانکه اقتضای احوال است.

اوباشی: ترک ثواب است، هم از کردن طاعت و هم از اجتناب معصیت، در غلبه محبت.

لاابالی: باک نداشتن است، از هر نوع که پیش آید و گوید و کند.

شمع: نور اللّٰه را گویند.

کباب: پرورش دل است، در تجلیات.

صبوحی: محادثه را گویند.

غیوقی: مسامره را گویند.

شاهد: تجلی را گویند.

نقل: کشف معانی و اسرار را گویند.

صبح: طلوع احوال و اوقات را گویند.

بامداد: مقام گشتن احوال و اوقات را گویند.

شبانگاه: ملک شدن احوال را گویند.

روز: تتابع انوار را گویند.

شب: عالم غیبی را گویند و جبروت را نیز گویند و این عالم خطی است ممتد میان وجود و عدم، و بعضی گویند: که میان عالم خلق و امر، و بعضی گویند: میان عالم عبودیت و ربوبیت.

شب قدر: بقای سالک را گویند، در عین استهلاک به وجود حق‌تعالی.

شب یلدا: نهایت الوان انوار را گویند، که سواد اعظم بود.

عید: مقام جمع را گویند.

نوروز: مقام تفرقه را گویند.

کافر: صاحب مقام اعمال تفرقه را گویند.

کفر: تاریکی عالم تفرقه را گویند.

ترسا: معاني و حقايق را گويند، وقتي كه دقيق و رقيق باشد.

دیر: عالم انسانی را گویند.

کلیسیا: عالم حیوانی را گویند.

بت: مقصود و مطلوب را گویند.

ناقوس: یاد کردن و ذکر مقام تفرقه را گویند.

چلیپا: عالم طبایع را گویند.

توبه: بازگشتن از چیزی ناقص نازل را گویند، و روی آوردن به چیزی کامل عالی.

ایمان: مقدار دانش را گویند به حضرت حق‌تعالی.

اسلام: اعمال و متابعت را گویند.

دین: اعتقادی را گویند، که از مقام تفرقه سر بر کرده باشد.

زهد: اعراض را گویند، از زیادتی و فضول دنیاوی، لیکن وقتی که نفس را در آن شوقی باشد.

عبادت: اجتهاد سالک را گویند.

نماز: مطاوعت را گویند.

روزه و امساک: قطع التفات را گویند.

زکوة: ترک و ایثار را گویند و تصفیه را نیز گویند.

کعبه: مقام وصلت را گویند.

حج: سلوک الی‌اللّٰه را گویند.

بیابان: وقایع طریق را گویند.

طامات: معارف را گویند.

خرقه: صلاحیت را گویند و سلامت صورت را نیز گویند.

سجاده: سد باطن را گویند، یعنی هرچه روی نفس در آن باشد.

فروختن: ترک تدبیر و اجتهاد را گویند، با خدای عزوجل.

وام: مقادیر بی‌اختیاری را گویند.

گرو کردن: تسلیم وجود است، به حکم مقادیر و ترک تدبیر و اجتهاد به اختیار خود.

بدل کردن: عدول را گویند، از چیزی به چیزی به جهتی و غرضی از اغراض.

درباختن: محو کردن اعمال ماضیه را گویند از نظر باطن.

ترک کردن: قطع امل را گویند از چیزی.

رفتن: عروج را گویند، از عالم بشریت، به عالم ارواح.

برخاستن: قصد و عزیمت را گویند.

نشستن: سکینه را گویند.

آمدن: رجعت را گویند، به عالم بشریت، از عالم ارواح یا عالم استغراق و سکر.

درون: عالم ملکوت را گویند.

عقل: آلت تمییز را گویند، میان خیر و شر و نیک و بد.

فهم: آلت دریافتن را گویند.

بیرون: عالم ملک را گویند.

پائیز: مقام خمود را گویند.

بهار: مقام علم را گویند.

تابستان: مقام معرفت را گویند.

زمستان: مقام کشف را گویند.

گلزار: گشادگی را گویند مطلقاً، پس به هرچه اضافت کنند به آن اضافت کرده باشند و به آن بازخوانند.

بستان: محل گشادگی را گویند، عام‌تر از آنکه به چیزی مخصوص باشد، یا نه.

نرگس: نتیجه علم را گویند، که در دل پیدا شود، از طرب و فرح و مزید عمل.

گل: نتیجه عمل را گویند، که در دل پیدا شود.

لاله: نتیجه معارف را گویند، که مشاهده کنند.

شکوفه: علو مرتبه را گویند.

بنفشه: نکته‌ای را گویند، که قوت ادراک در آن کار نکند.

ریحان:نوری را گویند، که از غایت تصفیه و ریاضت حاصل شده باشد.

نشو: ترقی را گویند.

نما: عزت یافتن را گویند، از پرورش ربوبیت.

زردی: ضعف سلوک را گویند.

سرخی: قوت سلوک را گویند.

سبزی: کمال مطلق را گویند، باقی کلها بر این قیاس کنند، از این رنگ‌ها که گفته شد از هر قبیل که باشد، و تأویل از آن گیرند.

ابر: حجابی را گویند، که سبب وصول شهود باشد، بواسطه اجتهاد که بنمایند.

باران: نزول رحمت را گویند.

جویبار: مجاری عبودیت را گویند.

سپیدی: یک‌رنگی را گویند، که به توجه تام یابند و قطع ماسوی.

کبودی: تخلیط محبت را گویند، به هرچه غیر محبت باشد.

آب‌روان: فرح دل را گویند.

سیل: غلبۀ احوال دل را گویند که فرح و ترح باشد.

بوی: آگاهی از علاقه و پیوستگی دل را گویند، که در اصل بوده است، در مقام جمع اول، اکنون در حالت تفرقه افتاده است.

نسیم: باد آورد عنایت را گویند.

مطرب: آگاه کننده را گویند.

نای: پیغام محبوب را گویند.

دف: طلب معشوق را مر عاشق را گویند.

ترانه: آئین محبت را گویند.

نالۀ‌زار: حنین محت را گویند.

نالۀ‌زیر: آئین محب را گویند.

سماع: مجلس را گویند.

پای کوفتن: تواجد را گویند.

دست زدن: محافظت و مراقبت وقت را گویند، باقی سازها را از چنگ و رباب و غیر آن از روی کل بر این قیاس کنند و دقیق نظر را رسد که هریکی را علی‌الانفراد به معنی کشد. این مقدار بر سبیل اختصار گفته شد. بعضی از این اسامی به تأویل حاجت دارد و غیر بر ظاهر رانند، که معنی صحیح بیشتر به خواص تعلق دارد، تا از دهان چه بیرون آید و اذهان چه حکم کند.

چشم شهلا: ظاهر کردن احوال و کمالات و علو مرتبۀ سالک را گویند و غیر او و منبع شهرت از این مقام خیزد و این از مکر و استدراج کمتر خالی شود.

چشم ترک: ستر کردن احوال و مقامات و کمالات و علو مرتبۀ سالک را گویند از خودی سالك و غیر او و او را جز خدای تعالی نداند و این کمال مستوری است.

چشم نرگس: سر احوال و کمالات را گویند و علو مرتبۀ سالک، چه از خود که مردم او را دانند که ولی است ولیکن خود نداند، و چه خود ولایت خود را داند ولیکن او را ندانند و این دو قدم از یک جنس است.

روی: مرآت تجلیات را گویند.

ماه‌روی: تجلیات را گویند، در ماده، وقتی که در خواب باشد، یا در حال باخودی و عقل.

چهره: تجلیات را گویند، که سالک بر کیفیت آن مطلع شود و علم او در او باقی باشد.

رخ: تجلیات محض را گویند.

چهره گلگون: تجلیات را گویند، وقتی که در غیر ماده باشد، در خواب یا در حالت بیخودی.

خال سیاه: عالم غیب را گویند.

خط سیاه: عالم غیب‌الغیب را گویند.

خط سبز: عالم برزخ را گویند.

لب: کلام را گویند.

لب‌لعل: بطون کلام را گویند.

لب شکرین: کلام منزل را گویند، که انبیا را علیهم‌السلام بواسطۀ ملک باشد و اولیا را بواسطه تصفیه.

دهان: صفت متکلمی را گویند، ظاهراً.

دهان شیرین: صفت متکلمی را گویند، بطریق تقدیس از فهم وهم انسانی.

سخن: اشارت و انتباه الهی را گویند مطلقاً.

سخن شیرین: اشارت الهی را گویند، انبیا را بواسطه وحی و اولیا را بواسطه الهام.

دُرّ سخن: مکاشفات و اسرار و اشارات الهی را گویند، در ماده و غیر ماده، در محسوس و معقول.

گوهر سخن: اشارات واضح را گویند، در ماده و غیرماده، محسوس و معقول.

سخن چون گوهر: اشارات مدرکه را گویند در محسوس و ماده.

زبان: اسرار را گویند.

زبان تلخ: امری را گویند، که موافق طبع سالک نباشد.

زبان شیرین: امری را گویند، که موافق تقدیر باشد.

ذقن: محل ملاحظه را گویند.

زنخ: محل لذات را گویند از مشاهده.

چاه‌زنخ: مشکلات اسرار مشاهده را گویند.

غبغب: اقتران ملاحظه و لذت علم را گویند.

سیب‌زنخ: علم لذت را گویند از مشاهده.

بناگوش: دقیقه را گویند.

سلسله: اعتصام خلایق را گویند، به حضرت الهی، بطریق عموم.

دوش: صفت کبریای حق‌تعالی را گویند.

سینه: صفت علم الهیت را گویند.

برچون سیم: پروردن سالک را گویند، وقتی که پرورش موافق طبع او باشد و قطعاً مخالفت ظاهر نشود که تکلیف و کلفت در آن از مخالفت پرورش باشد با طبع سالک.

میان: سابقه‌ای را گویند، که در میان طلب و مطلوب مانده باشد، از سیر و مقام و حجاب و غیره.

میان باریک: حجاب وجود سالک را گویند، وقتی که حجابی دیگر نمانده باشد.

موی میان: نظر سالک را گویند بر قطع حجب از خود و غیره.

دست: صفت قدرت را گویند.

انگشت: صفت احاطت را گویند.

ساعد: صفت قوت را گویند.

بازو: مشیت را گویند.

هدیه: نبوت و ولایت را گویند و هر نوع که باشد از اصطفا و اجتبا.

بعثت: وحی را گویند، به الهام صریح.

سلام: درود و محمدت را گویند.

پیام: اوامر و نواحی را گویند، که خلایق بدان عمل کنند و آن بطریق وجوب بود، ان‌شاء‌اللّٰه توفیق رفیق گردد.

مطلب سوم

در کلماتی چند که مخصوص به عاشق و احوال او است و اگرچه بعضی در نوعی به معشوق تعلق گیرد.

وصال: مقام وحدت را گویند، مع‌اللّٰه، در سرا و ضرا.

کنار: دریافت اسرار و دوام مراقبت را گویند.

بوس: استعداد قبول کیفیت کلام را گویند، علمی و عملی، صوری و معنوی.

فراق: غیبت را گویند، از مقام وحدت.

هجران: التفات به غیرحق را گویند درونی و بیرونی.

غم: بند اهتمام طلب معشوق را گویند.

اندوه: حیرت را گویند، در کاری که ندانند وجد و فقد آن.

حزن: حالتی را گویند که در دل پدید آید بعد از مفارقت و باعث طلب باشد، باهتمام تمام و متأسف از مفارقت.

کلبۀ احزان: وقت حزن را گویند.

غم کده: مقام مستوری را گویند.

محنت: زحمت و الم را گویند، که از سبب معشوق به عاشق رسد، اختیاری و غیراختیاری.

میدان: مقام شهرت را گویند.

چوگان: تقدیر جمیع امور را گویند، بطریق جبر و قهر.

گوی: مجبوری و مقهوری سالک را گویند، به حسب حکم تقدیر.

تظلم: استعانت و استغاثت بردن است، به حضرت الهی، از شیطان نفس، یا از تقصیر خود.

ناله: مناجات را گویند.

فریاد: ذکر به جهر را گویند.

وللا: علامت کمال عاشق را گویند، که زبان و بیان از آن قاصر باشد و به حقیقت، از راه نبود از غایت اضطرار راه برآید.

فغان: ظاهر کردن احوال درون را گویند.

رنج: وجود امری را گویند، که برخلاف ارادت دل بود.

درد: حالتی را گویند، که از محبوب طاری شود و محب طاقت حمل آن ندارد.

بیمار: قلق و انزعاج درون را گویند.

مردن: طرد و راندگی را گویند، از حضرت حق سبحانه.

راحت: وجود امری را گویند، که موافق ارادت دل باشد.

زندگی: قبول و اقبال را گویند، به حضرت حق سبحانه و این زندگی به تدریج ابدی شود.

تندرستی: برقرار ماندن دل را گویند، و قوای درون و بیرون.

ناتوانی: بی‌قدرتی و دست نارسیدن را گویند، بهرچه مراد و مقصود باشد.

افتادگی: ظهور حالات الهی را گویند، و رویت عدم قدرت از ادای عبودیت، بسزای آن حضرت.

خرابی: قطع تصرفات و تدبیرات عقل را گویند، به توجه و تسلیم تمام.

بیهوشی: مقام طمس را گویند که محو صفات شود.

مدهوشی: استهلاک ظاهر و باطن را گویند، در عشق.

دیوانگی: ظفر احکام عشق را گویند، بر صفات عاشق در اعمال که مقام محفوظ است.

بندگی: مقام تکلیف را گویند.

آزادی: مقام حیرت را گویند.

بی‌نوایی: ناتوانی را گویند.

فقیری: عدم اختیار را گویند که علم و عمل، از او مسلوب شده باشد.

سعادت: خواندن ازلی را خوانند.

شقاوت: راندن ازلی را گویند.

دوری: شعور به معراف کیفیات عالم تفرقه و دقایق آن را گویند.

نزدیکی: شعور به معارف اسماء و صفات و افعال الهی را گویند.

کاهلی: بطئی‌السیران را گویند، و این‌گاه باشد که بسبب دانستن طریق باشد سالک را و کمال سالک باشد و این چنین سیر اکمل سیرها بود، که به رجعت محتاج نباشد. و گاه باشد که به سبب تقصیر سالک باشد که دیر عبور کند و این سیر نازل‌ترین سیرها باشد.

شتاب: سرعت سیر را گویند، بی‌شعور به معرفت دقایق و مقامات و این سیر گاه به حکم جذبه باشد و گاه به حکم اجتهاد سالک، در اعمال و ریاضات و عبادات و تصفیه.

پاکبازی: توجه خالص را گویند، که نه در اعمال صواب خواهد و نه علو مرتبه، بلکه خالص خدای را کوشد.

حضور: مقام وحدت را گویند.

غیبت: مقام اثنینیت را گویند.

گرمی: حرارت محبت را گویند.

سردی: برد نفس را گویند، و این نهایت مقام محبت است.

خواب: فنای اختیاری را گویند، در بشریت، از افعال.

بیداری: عالم صحو را گویند، جهت عبودیت.

شتر: انسانیت را گویند.

قطار: نوعیت را گویند.

محمل: آرام تکلیفی را گویند.

علف: شهوات و مشتهیات نفس را گویند، و هرچه نفس را در آن حظی باشد.

ساربان: راهنمای را گویند.

زر: ریاضت و مجاهدت را گویند.

سیم: تصفیۀ ظاهر و باطن را گویند.

شست و شو: برداشتن خرده‌ها را گویند، که از تقصیر در وجود آمده باشد، و صفای حضور عاشق و معشوق.

جست و جو: خرده‌گیری را گویند، از هر طرف که باشد.

گفت و گو: عتاب محبت‌آمیز را گویند.

گوهر: معانی و صفات را گویند.

و باللّٰه التوفیق و صلی اللّٰه علی محمد و علی آله و صحابه و عترته و سلم تسلیما.

Bu blogdaki popüler yayınlar

TWİTTER'DA DEZENFEKTÖR, 'SAHTE HABER' VE ETKİ KAMPANYALARI

Yazının Kaynağı:tıkla   İçindekiler SAHTE HESAPLAR bibliyografya Notlar TWİTTER'DA DEZENFEKTÖR, 'SAHTE HABER' VE ETKİ KAMPANYALARI İçindekiler Seçim Çekirdek Haritası Seçim Çevre Haritası Seçim Sonrası Haritası Rusya'nın En Tanınmış Trol Çiftliğinden Sahte Hesaplar .... 33 Twitter'da Dezenformasyon Kampanyaları: Kronotoplar......... 34 #NODAPL #Wiki Sızıntıları #RuhPişirme #SuriyeAldatmaca #SethZengin YÖNETİCİ ÖZETİ Bu çalışma, 2016 seçim kampanyası sırasında ve sonrasında sahte haberlerin Twitter'da nasıl yayıldığına dair bugüne kadar yapılmış en büyük analizlerden biridir. Bir sosyal medya istihbarat firması olan Graphika'nın araçlarını ve haritalama yöntemlerini kullanarak, 600'den fazla sahte ve komplo haber kaynağına bağlanan 700.000 Twitter hesabından 10 milyondan fazla tweet'i inceliyoruz. En önemlisi, sahte haber ekosisteminin Kasım 2016'dan bu yana nasıl geliştiğini ölçmemize izin vererek, seçimden önce ve sonra sahte ve komplo haberl

FİRARİ GİBİ SEVİYORUM SENİ

  FİRARİ Sana çirkin dediler, düşmanı oldum güzelin,  Sana kâfir dediler, diş biledim Hakk'a bile. Topladın saçtığı altınları yüzlerce elin,  Kahpelendin de garaz bağladın ahlâka bile... Sana çirkin demedim ben, sana kâfir demedim,  Bence dinin gibi küfrün de mukaddesti senin. Yaşadın beş sene kalbimde, misafir demedim,  Bu firar aklına nerden, ne zaman esti senin? Zülfünün yay gibi kuvvetli çelik tellerine  Takılan gönlüm asırlarca peşinden gidecek. Sen bir âhu gibi dağdan dağa kaçsan da yine  Seni aşkım canavarlar gibi takip edecek!.. Faruk Nafiz Çamlıbel SEVİYORUM SENİ  Seviyorum seni ekmeği tuza batırıp yer gibi  geceleyin ateşler içinde uyanarak ağzımı dayayıp musluğa su içer gibi,  ağır posta paketini, neyin nesi belirsiz, telâşlı, sevinçli, kuşkulu açar gibi,  seviyorum seni denizi ilk defa uçakla geçer gibi  İstanbul'da yumuşacık kararırken ortalık,  içimde kımıldanan bir şeyler gibi, seviyorum seni.  'Yaşıyoruz çok şükür' der gibi.  Nazım Hikmet  

YEZİDİLİĞİN YOKEDİLMESİ ÜZERİNE BİLİMSEL SAHTEKÂRLIK

  Yezidiliği yoketmek için yapılan sinsi uygulama… Yezidilik yerine EZİDİLİK kullanılarak,   bir kelime değil br topluluk   yok edilmeye çalışılıyor. Ortadoğuda geneli Şafii Kürtler arasında   Yezidiler   bir ayrıcalık gösterirken adlarının   “Ezidi” olarak değişimi   -mesnetsiz uydurmalar ile-   bir topluluk tarihinden koparılmak isteniyor. Lawrensin “Kürtleri Türklerden   koparmak için bir yüzyıl gerekir dediği gibi.” Yezidiler içinde   bir elli sene yeter gibi. Çünkü Yezidiler kapalı toplumdan yeni yeni açılım gösteriyorlar. En son İŞİD in terör faaliyetleri ile Yezidiler ağır yara aldılar. Birde bu hain plan ile 20 sene sonraki yeni nesil tarihinden kopacak ve istenilen hedef ne ise [?]  o olacaktır.   YÖK tezlerinde bile son yıllarda     Yezidilik, dipnotlarda   varken, temel metinlerde   Ezidilik   olarak yazılması ilmi ve araştırma kurallarına uygun değilken o tezler nasıl ilmi kurullardan geçmiş hayret ediyorum… İlk çıkışında İslami bir yapıya sahip iken, kapalı bir to