Ana içeriğe atla

  
 
Print Friendly and PDF

Keşkül Üç...Şeyh Bahâi

 

 

هو

كشكول

بهاءالدين محمد بن حسين عاملي

شيخ بهائي

دفتر سوم


سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
سرور آدميان ، و شفيع روز رستاخيز، كه - درود بر او و خاندانش باد! - گفت : دنيا، خانه بلا و منزلگاه روزى اندك و درد و رنج است . كه دلهاى نيكبختان ، از آن گسسته باد! و از دست بدبختان بركنده . نيكبخت ترين مردم ، آنست كه از دنيا دورى كند و آن كه بدان دل بندد، هلاك شود. خوشا به حال آن ! كه از آن بپرهيزد و به توبه روى آورد. و بر شهوت چيره آيد. پيش از آن كه دنيا او را به آخرت اندازد. و در درون تاريك زمين جاى گيرد. و نتواند به خوبى هايش بيفزايد و از بدى هايش بكاهد. سپس به حشر آيد، و از آنجا يا به بهشت رود، كه نعمت آن جاودانه است يا به دوزخ ، كه عذابى پايان ناپذير دارد.
در حديث از پيامبر(ص ) آمده است كه خدا گفت : چون بنده خداشناسى سركشى كند، خدا ناشناسى را بر او چيره گردانم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
ابوحمزه ثمالى گفت : امام على بن الحسين (ع ) را در حال نماز ديدم كه ردا از دوشش افتاد. اما، بدان توجه نكرد و نماز به پايان برد. در آن باره به ايشان گفتم . فرمود: واى بر تو! آيا مى دانى كه در حضور چه كسى هستى ؟! نماز بنده اى پذيرفته نخواهد شد، مگر آن كه بدان توجه تمام داشته باشد. گفتم : فدايت شوم ! چنين كه گويى ، ما هلاك خواهيم شد. گفت : چنين نيست . كه پروردگار، نماز شما را با نوافل به كمال رساند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
به خط...از
(عنوان بصرى ) كه پير نودو چهار ساله اى بود- گفته شده است كه : من ، سالها با مالك بن انس ، رفت و آمد داشتم . و چون جعفربن محمد الصادق (ع ) آمد، به نزد او رفت و آمد مى كردم و دوست داشتم تا از او بياموزم ، چنان كه از مالك مى آموختم . تا روزى گفت : من مردى هستم كه مرا زير نظر دارند. و در لحظات شب و روز، ذكرهايى دارم . مرا از ذكر خويش باز مدار! از مالك بياموز! و به نزد او برو! چنان كه پيش از اين مى رفتى . من از اين رويداد، اندوهگين شدم و از نزد او بيرون آمدم و به خويش گفتم : اگر به فراست ، خيرى در من احساس مى كرد، مرااز درك حضور خويش باز نمى داشت . پس ، به مسجد پيامبر (ص ) رفتم و بر او درود گفتم و فرداى آن روز به مسجد بازگشتم و دو ركعت نماز گزاردم و گفتم : خدايا! خدايا! از تو مى خواهم كه دل ابوجعفر را به من مايل كنى و از علم او روزى من سازى ، تا به راه راست تو هدايت شوم . و از آنجا به خانه ام بازگشتم . و به نزد مالك نرفتم ، زيرا، دلم از مهر ابوجعفر سرشار بود و از خانه بيرون نيامدم مگر براى نمازهاى مقرر، تا بى تابى بر من چيره شد.
چون سينه ام تنگى گرفت . ردا و نعلين پوشيدم و پس از نماز عصر، عازم خانه ابوجعفر شدم . چون به در خانه اش رسيدم و اجازه ورود خواستم ، خادمش بيرون آمد و گفت : چه مى خواهى ؟ گفتم : سلام مرا به آن بزرگوار برسان ! گفت : به نماز ايستاده است . بر در خانه اش نشستم . زمانى نگذشت كه خادم بيرون آمد و گفت : خدا تو را بركت دهاد! درون آى ! داخل شدم و بر او سلام كردم و پاسخ سلام من باز داد. و گفت : خداى بر تو ببخشايد! بنشين ! زمانى سر به زير انداخته بود. سپس سر برداشت و گفت : كنيه ات چيست ؟ گفتم : ابوعبدالله . گفت : خدا كنيه ات را برايت نگه دارد! و به تو توفيق دهد! اى ابوعبدالله : چه مى خواهى ؟ با خود گفتم : اگر در زيارت كردن و سلام بر او و اين دعا كه در حق من كرد، بهره ديگر نبرده بودم ، همين نيز در كمال زيادى بود. سپس ، سر برداشت و گفت : خواست تو چيست ؟ گفتم : از خدا خواسته ام تا بر دل تو اندازد، كه مرا از علم خويش بهره اى برسانى و اميد دارم كه خواهش مرا درباره عنايت تو پذيرفته باشد.
پس گفت : ابوعبدالله ! دانش ، به آموختن نيست . و همانا كه آن ، نوريست كه از اراده خدا بر دل مى تابد و او را هدايت مى كند. اگر خواهى كه دانش ‍ بياموزى ، نخست ، در خاطر خويش حقيقت بندگى را طلب كن ! و آموخته خويش را به كار دار! و از خدا بخواه ، تا فراستى در تو ايجاد كند.
گفتم : بزرگوارا! گفت : ابوعبدالله ! بگو! گفتم : حقيقت بندگى چيست ؟ گفت : سه چيزست . (يكى اين كه ): آن چه خداوند به بنده داده است ، از آن خود نداند. چه ، بنده ، مالك چيزى نيست . بندگان ، اموال را از آن خدا مى دانند و به فرمان خدا به كار مى برند. (ديگر اين كه ): بنده ، تدبير كار خويش نسازد، و نيز اين كه بدانچه خدا امر فرموده است بپردازد. و از آن چه نهى كرده است . باز ايستد.
حال ، اگر بنده ، بخشيده خدا را از آن خود نداند، بخشش او در راه هايى كه خدا امر فرموده است ، بر وى آسان مى شود. و چون بنده ، كار خويش به خداى خود باز گذارد، مصيبت هاى دنيا بر وى آسان شود. و چون بنده به آن چه خدا امر فرموده است ، بپردازد، و از نهى شده هاى او باز ايستد، در اين صورت ، در دنيا، خودنمايى و فخر نمى كند. و چون خداوند، بنده اى را به اين سه گرامى دارد، دنيا و شيطان و مردم ، بر او خوار مى آيند. و دنيا را، به فزونى و افتخار نمى خواهد و عزت و شرفى را كه نزد مردم است ، طلب نمى دارد. و روزگار خويش را تباه نمى كند. و اين ، نخستين درجه پرهيزگارى ست . كه خداوند فرموده است :
(تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين ).
گفتم : اى ابوعبدالله ! مرا سفارش فرماى ! و او گفت : ترا به نه چيز سفارش ‍ مى كنم . و همانا اينست سفارش من ، به مريدان راه خدا. و از خدا مى خواهم كه ترا در به كار بستن آن ، موفق بدارد. (ازين نه گانه ) سه سفارش ، در پرورش نفس است و سه ، در بردبارى و سه ، در علم . آنها را ياد بگير! و از سستى در كار آنها بپرهيز.
گفت : اى
(عنوان )! و من به سخن او دل سپردم . اما، آنها كه در رياضت است . زنهار! از خوردن شبهه ناك بپرهيز! كه نادانى و ابلهى بار آورد و جز به هنگام گرسنگى ، مخور! و چون خورى ، از حلال خور! و نام خدا بگوى ! و حديث پيامبر (ص ) كن ! آدمى ، هيچ ظرفى را بدتر از شكم پر نمى كند و چون به خوردن ناگزير شوى ، ثلثى را به خوردن اختصاص ده ! و ثلثى را به نوشيدن و ثلث ديگر را به نفس كشيدن .
اما، آن سه كه در بردبارى اند. اگر كسى ترا گويد: اگر يكى گويى ، ده بشنوى ، او را بگوى : اگر ده گويى ، يكى نشنوى . و آن كه ترا دشنام گويد، او را بگوى : اگر آن چه گويى ، راست گويى ، از خدا بخواه ! تا مرا ببخشايد. و اگر در آن چه گويى ، صادق نيستى ، از خدا بخواه ! تا بر تو ببخشايد. و چون كسى ترا سخن بد گويد، به دعا پاسخش گوى ! و اما آن سه ، كه در علم اند: آن چه ندانى ، از دانشمندان پرس . و از اين كه به قصد آزمون از آنان چيزى بپرسى ، بپرهيز! و از اين كه به راى خود كار كنى ، بپرهيز! و در هر آن چه بر تو پيش آيد، راه احتياط برگزين ! از حكم كردن بين مردم بپرهيز! آن چنان كه از شير گريزى . و گردن خويش را پل مردمان مساز! اى ابوعبدالله ! برخيز! ترا پند دادم و ورد من تباه مساز! كه من مردى هستم بر نفس خويش بخيل و سلام بر آن كس كه راه راست را پيروى كند. همه اين ، از خط
(س ) نقل شد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
آنان كه زيج روحانى را در اختيار دارند، از زيج نشينان جسمانى ، قدرشان والاتر است . آنان را تصديق كن ! و به آن چه كه اجتهادشان به آن مى رسد، دلبسته باش ! تا، از فوايد روحانى آن برخوردار شوى .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از كميل بن زياد نقل شده است كه از سرورمان - اميرالمؤمنين - پرسيدم كه اى اميرمؤمنان ! خواهم ، تا نفس را به من بشناسانى ! و او گفت : اى كميل ! خواهى كدام نفس ، ترا بشناسانم ؟ گفتم : اى سرور! مگر جز نفس ‍ يگانه ، نفس ديگرى هست ؟ گفت : اى كميل ! نفس ، چهار گونه است : گياهى رشد كننده ، حيوانى حسى ، گوياى قدسى ، كلى الهى . و هر يك از اين ها، پنج نيرو و دو خاصيت دارند.
و اما گياهى رشد كننده (ناميه نباتى ): پنج نيرو دارد: ماسكه (خوددارى كننده )، جاذبه (كشنده )، هاضمه (هضم كننده )، دافعه (دور كننده )، مربيه (پرونده ) و دو خاصيت : فزونى و كمى . و انگيزش آن ها از كبد است .
و حسى حيوانى (حسيه حيوانيه ) و آن ، پنج نيرو دارد: شنوايى ، بينايى ، بويايى ، چشايى و بساوايى و دو خاصيت : خرسندى و خشم . و انگيزش ‍ آن ها از دل است .
و گوياى قدسى (ناطقه قدسيه ) كه پنج نيرو دارد: انديشه و ياد و دانش و بردبارى و زيركى (نباهة ) و دو خاصيت آن : پاكدامنى و حكمت است . مركز فعاليتى ندارد، و اين نفس ، شبيه ترين اشياء، به
(نفوس ملكيه ) است .
كلى الهى (كليه الهيه ) و آن ، پنج نيرو دارد: بقا، فنا، خوشى در شفا، عزت در لذت و فقر در بى نيازى و صبر در گرفتارى و دو خاصيت آن ، خرسندى و تسليم است . و اين ، مرتبه ايست كه از خدا آغاز مى شود و پايان آن نيز به خدا مى رسد. و پروردگار گفته است :
(نفخت فيه من روحى ) و فرموده است : (يا ايها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية ) و عقل ، حد وسط نيروهاى مزبور است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در نهج البلاغه آمده است كه از اميرالمومنين (ع ) از
(قدر) پرسيدند، گفت : راهى تاريكست ، آن را مسپاريد! بار ديگر پرسيدند. گفت دريايى بزرگست . خويش را به كامش ميفكنيد! سپس پرسيدند. گفت : رازيست خدايى . خود را به رنج گشودنش ميندازيد.
شعر فارسى
حكايت

آن عرابى به شتر قانع و شير

 

در يكى باديه بد مرحله گير

 

ناگهان ، جمعى از ارباب قبول

 

شب در آن مرحله كردند نزول

 

خاست مردانه به مهمانيشان

 

شترى برد به قربانيشان

 

روز ديگر، ره پيشينه سپرد

 

بهر ايشان شتر ديگر برد

 

عذر گفتند كه : باقى ست هنوز

 

چيزى از داده دوشين ، امروز

 

گفت : حاشا! كه زپس مانده دوش

 

ديگ جود آورم امروز به جوش !

 

روز ديگر، به كرم دارى پشت

 

كرد محكم ، شترى ديگر كشت

 

بعد از آن ، بر شترى راكب شد

 

بهر كارى زميان غايب شد

 

قوم چون خوان نوالش خوردند

 

عزم رحلت ز ديارش كردند

 

دست احسان و كرم بگشادند

 

بدره زر به عيالش دادند

 

دور ناگشته هنوز از ديده

 

ميهمانان كرم ورزيده

 

آمد آن طرقه عرابى از راه

 

ديد آن بدره در آن منزلگاه

 

گفت : اين چيست ؟ زبان بگشودند

 

صورت حال بر او بنمودند

 

خاست نيزه به كف و بدره به دوش

 

از پى قوم ، برآورد خروش

 

كاى سفيهان خطا انديشه !

 

وى لئيمان خساست پيشه !

 

بود مهمانيم از محض كرم

 

نه چو بيع از پى دينار و درم

 

داده خويش زمن بستانيد!

 

پس ، رواحل به ره خود رانيد

 

و رنه ، تا جان بود اندر تنتان

 

در تن از نيزه كنم روزنتان

 

داده خويش گرفتند و گذشت

 

وان عربى ز قفاشان برگشت

شعر فارسى
از مثنوى :

تو، چه دانى قدر آب ديدگان ؟

 

عاشق نانى تو، چون ناديدگان

 

گر تو اين انبان زنان خالى كنى

 

پر زگوهرهاى اجلالى كنى

 

طفل جان ، از شير شيطان باز كن !

 

بعد از آنش با ملك همراز كن !

 

تا تو تاريك و ملول و تيره اى

 

دان ! كه با تو لعين ، همشيره اى

نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
دو مرد شنيدند كه كالايى را جار مى زنند. يكى از آن دو، به ديگرى گفت : اگر از آن چه با خود دارى يك سوم به من دهى و به پولى كه دارم بيفزايم ، آن را مى خرم . و ديگرى گفت : اگر يك چهارم آنچه با تست ، به پولى كه من دارم ، بيفزايم ، پول كالا را دارم .
راه حل اين مساءله و نظاير اين ، آنست كه مخرج يك سوم را در مخرج يك چهارم ، ضرب كنند و از حاصل آن ها، يك كم كنند و مانده ، بهاى كالاست .
هرگاه ، ربع را از حاصل ضرب كم كنيم ، مانده كه 8 است ، پول يكى از آن هاست و اگر از حاصل ضرب ، ثلث را كمك كنيم ، بقيه كه 9 است ، پول آن ديگريست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام على (ع ) به مردى كه از او خواهش پند دادن داشت ، فرمود: از آنان مباش ! كه بى آن كه نيكى كنند، اميد رستگارى آخرت دارند. و با طول آرزو اميد توبه دارند. در دنيا، همچون وارستگان سخن مى گويند و همچون دلبستگان عمل مى كنند. اگر بدانان بخشيده شود، سيرى ندارد و اگر از آنان باز داشته شود، خرسند نمى شود. نهى مى كنند و نهى نمى پذيرند و ديگران را فرمان مى دهند به آن چه كه خود، عمل نمى كنند. نيكوكاران را دوست دارند. اما همچون آنان عمل نمى كنند. گناهكاران را دشمن مى دارند و خود، يكى از آنانند. مرگ را به سبب بسيارى گناه ، ناخوش دارند. چون بيمار شوند، از كارهاى ناپسند خود، پشيمان مى شوند و چون سلامتى را بازيابند، به كار ناپسند مى پردازند
اگر در آسايش باشند، خودپسند مى شوند. و چون مبتلا شوند، ماءيوس ‍ مى گردند. چون آنان را بلايى رسد، دست به دعا بردارند و چون آسايشى يابند، مغرورانه سرپيچى كنند. گمانشان بر آنان چيره است و آن چه يقين است ، بر آنان دسترسى ندارد. بر ديگرى به كوچكترين گناه ، ترسان شوند و خود، به بيش از آن چه كه او دست زده است ، دست يازند. چون بى نياز شوند، سرمستى و فتنه انگيزى كنند. و چون نيازمند شوند ماءيوس و خوار گردند. چون دست به كارى زنند، كوتاهى كنند و چون چيزى خواهند، زياده روى كنند. چون شهوت بدانان روى آورد، گناه را پيش اندازند و توبه را پس . چون درد و رنجى روى آور شود، از چارچوب دين فراتر روند. پند را به توصيف مى نشينند، و خود، پند نمى گيرند. در نصيحتگرى مبالغه مى كنند و خود موعظه نمى شوند. در گفتار، راهنمايند و در كردار، اندك ورزند. به ناپايدار همچشمى دارند و در پايدار، سهل انگارند. غنيمت را غرامت مى شمرند و غرامت را غنيمت مى دانند. بر مرگ ، ترسانند و به چاره اى دست نمى زنند. گناه كوچك ديگران را بزرگ شمرند و بزرگ تر از آن را كه خود ورزيده اند، كوچك . طاعت كوچكتر خويش را بزرگ شمارند و بزرگ تر از آن را كه ديگران داشته اند، كوچك . مردم را طعنه زنند و عيب خويش پوشند. به بيكارگى گذراندن با ثروتمندان را بهتر از همنشينى نيك با نيازمندان دانند. به سود خويش بر ديگران حكم كنند. و به سود ديگرى ، بر خود حكم نكنند. ديگران را راهنمايى كنند، و خود را گمراه . فرمانبرى شان مى كنند و سركش مى شوند. وفادارى مى خواهند. و وفا نمى كنند. بر مردم ، به چيزى جز خداى ترسانند و از خدا بر مردم نترسند. جامع
(نهج البلاغه ) گفت : اين سخن ، پندى گوارا و سخنى بليغ است كه بينندگان را بينايى مى دهد و نگرنده انديشمند را به عبرت وا مى دارد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز امام على (ع ) فرمود: برادرت را به نيكى كردن بر وى سرزنش كن ! و بدى او را با بخشش ، به خودش بازگردان !
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
يوسف نحوى گفت : دست سه گونه است : دست سفيد، دست سبز و دست سياه . دست سفيد: آغاز در كار نيكست و دست سبز: پاداش به تكار نيكست و دست سياه : نيكى همراه با منت است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
ديگرى گفته است : (گاه ) دو نام متضاد به يك معنى ديده مى شود. مثل : فروتنى و بزرگوارى با پاداش دادن به نيكوكاران ، بدكاران را زجر ده !
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
و گفته اند: آن كه راز خويش بپوشاند، خوبى را در اختيار دارد. و نيز: مالى كه ترا پند دهد، از دست تو نرفته است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
اگر مخرج كسرهايى را كه در آن ها حرف عين هست ، (مثل : ربع ، سبع ، تسع ، و عشر) در يكديگر ضرب كنى ، عدد حاصل ، مخرج مشترك كسرهاى نه گانه است . و آن ، 2520 است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
گفته شده است كه مخرج كسرهاى نه گانه را از امام على (ع ) پرسيدند. گفت : شمار روزهاى سال را در شمار روزهاى هفته ضرب كنيد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
حاصل ضرب هر عددى ، از حاصل ضرب دو عدد بالا و پايين آن در يكديگر، يك شماره بيشتر است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از نهج البلاغه : خرد خويش را زنده كرد و نفس خويش را ميراند تا، زبريش نرم شد و در شتيش لطافت يافت . و درخششى عظيم در او به وجود آورد. و راه را بر او روشن ساخت و او را به سلوك در راه حق رهبرى كرد و درهاى بيچارگى را بر او بست . و پاهايش را استوارى داد و او را در ايمنى و آسودگى قرار داد و دلش را به خويش متوجه ساخت . و پرورگار خويش را خرسند گردانيد، به عذرى گرامى تر از صدق .
دل ، گاه روى كند و گاه ، روى گرداند. چون روى آورد، او را به نوافل واداريد! و چون روى گراند، واجبات را كفايت كنيد! اگر پروردگار، معصيت را به عقوبت وعده نداده بود، بنده را واجب بود كه به شكرانه نعمت ، گناه نورزد.
ترجمه اشعار عربى
از بشار بن برد
اگر دوست خويش را در هر كارى نكوهش كنى ، نكوهش نشده اى نماند. و اگر بارها آب پرخاشاك ننوشى ، تشنه خواهى ماند. و كدامين كس را چشمه گوارا هست ؟ يا تنها بزى ! يا به دوست خويش پيوند! زيرا دوست ، گاه ، خطا ورزد و گاه از خطا بپرهيزد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
مهلب را پرسيدند: دورانديشى چيست ؟ گفت : غصه ها را فرو بردن ، تا فرصت ها پديد آيند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : بوزينه بد را نيز بهنگام برقص ! و اين كلام حكايت مشهورى دارد، كه آن را در
(توبره ) نيز آورده ام .
شعر فارسى
از نشناس

بخت آنم كو؟ خواب آلوده برخيزى شبى

 

ناله ام بشناسى و گوشى به فريادم كنى

نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
برهان تخليص : اين كمونه در
(شرح تلويحات ) آورده است كه : اگر دو خط نامتناهى و متقاطع ، چنان باشند كه يكى از مركز كره اى خارج شود و كره ، چنان حركت كند كه خط ماربر مركز كره در صفحه دو خط موازى خودش باقى بماند، بايد اين خط، از خط ديگر خلاص شود. يعنى : نقطه تقاطع ، بدان نقطه منتهى مى شود كه در بى نهايت است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در
(عيون الاخبار) آمده است كه امام رضا (ع )، اين ابيات را بر ماءمون خوانده است :
اگر به نادانى كسى فروتر از خويش دچار آيم ، از رويارويى با نادانى او باز مى ايستم . و اگر به خرد در پايه خودم بود، بردبارى مى ورزم ، تا از او فراتر باشم . و اگر در خرد و فضل از من برتر باشد، حق تقدم و فضيلت او را بر خويش مى شناسم .
فرازهايى از كتب آسمانى
در كتاب
(ادب الكاتب ) آمده است كه : طرب ، آن سبكبالى ست كه از شدت سرور، يا شدت غم ، به انسان روى آورد و چنان كه عامه مى پندارند، تنها، به هنگام شادمانى روى نمى دهد.
ترجمه اشعار عربى
نابغه گفته است :
در پى آنان مرا طربناك بيند. همچون واله يا ديوانه اى به طرب آمده .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
صوفى يى را گفتند: خرقه ات نفروشى ؟ و او گفت : اگر صياد، دام خويش ‍ بفروشد، به كدام وسيله شكار كند؟
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در كتاب
(مستظهرى ) آمده است كه : هارون الرشيد، شبى همراه با عباس قصد ديدار فضيل بن عياض كرد. و چون به در خانه وى رسيدند، شنيدند كه مى خواند: (ام حسب الذين اجتر حوا السيئات ان نجعلهم كالذين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياحم و مماتهم ساء ما يحكمون ) پس ، هارون الرشيد، عباس را گفت : اگر چيزى سودمندان افتد، همين بود. آنگاه ، عباس ، فضيل را گفت : اميرالمؤمنين را اجابت كن ! فضيل گفت : اميرالمؤمنين نزد من چه مى كند؟ سپس در را باز كرد و چراغ خاموش كرد و هارون گرد خانه مى گشت تا دست هارون بر او قرار گرفت . فضيل گفت : آه ! چه دست نرمى ست ! اگر از عذاب قيامت نجات يابد! سپس گفت : براى پاسخ روز قيامت حاضر باش ! چرا كه بايستى با هر مرد و زن مسلمانى به پيشگاه خداوند پيش بروى . گريه هارون شدت يافت و عباس گفت : اى فضيل ! خاموش باش ! كه اميرالمؤمنين را كشتى و فضيل گفت : اى هامان ! تو و يارانت او را كشتيد. و هارون گفت : تو را (هامان ) نخواند، جز اين كه مرا نيز (فرعون ) شمرد. آنگاه هارون او را گفت : اين هزار دينار كابين مادرم است و خواهم كه از من بپذيرى . گفت : نه ! اميد است كه پروردگار از جزايى كه به مادرت داد، ترا نيز دهد. آن را از هر كس كه گرفته اى ، وى را بازده ! و رشيد برخاست و بيرون رفت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سخنان امام على (ع ): چون شكم از مباح پر شود، چشم از شناخت صلاح كور شود. چون بلايى بر تو روى آرد، بر آن بنشين ! چه ، تلاش تو، بر آن مى افزايد. چون بينى كه پيوسته بلا بر تو فرود آيد، بدان ! كه خداوند ترا بيدار كرده است . اگر خواهى ترا فرمان برند، آن خواه ! كه بر آن توانا هستى . اگر آن چه خواهى نيست ، آن خواه ! كه هست . چون زاهدى از مردم بگريزد. او را طلب كن ! با دشمن خويش مشورت كن ! تا از راى او، اندازه دشمنى و نيتش را بدانى .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
پادشاهى گفت : آن كه ما را سرورى داد، مالش بستانيم و آن كه با ما دشمنى ورزيد، سرش برگيريم درباره پادشاهان گفته اند: آنان گروهى اند، كه پاسخ سلام را در سخن ، بسيار مى شمرند و زدن گردن را مجازاتى كوچك مى دانند.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : دين و حاكم و سپاه و مردم همچون خيمه و ستون خيمه و ميخ و طناب اند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى فرزندش را گفت : اى پسركم ! دانش را از دهان مردان علم بگير! چون آنان ، بهترين شنيده هاى خود را مى نويسند و بهترين نوشته هاى خويش را به خاطر مى سپرند و بهترين محفوظات خود را بيان مى دارند.
سخن عارفان و پارسايان
ابوذر كه - خدا از او راضى باد!- گفت : روز تو، همانند شتر توست . هرگاه سر به سوى تو دراز كند، همه بدنش به سوى تو مى آيد. منظور اينست كه هرگاه در آغاز روز، كار نيكى انجام دهى ، تا به آخر، چنان خواهد بود.
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
جوان را مى بينى كه برترى جوان ديگر را تا زنده است ، انكار مى كند. اما، چون درگذشت ، مى كوشد، تا نكته اى از او را با آب زر بنويسد.
ترجمه اشعار عربى
شاعرى در
(هجو) گفته است :
دوستى داريم كه ريش دراز بى فايده اى دارد، كه همچون برخى از شب هاى زمستانى دراز و غم انگيز و سرد است .
ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است :
دلدار به ديدارم آمد. و دلم بدو مايل بود. گفتمش مرا بوسه اى ده ! گفت : بستان ! و مترس !
ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است :
عاشقان ! از خنده دندان نمايش بپرهيزند! چشم سحر انگيزش شما را به شك واداشته است اما، او مى خواهد به سحر، شما را از سرزمينتان براند.
ترجمه اشعار عربى
از عبدالله بن معتز
پلك هايى ظريف دارد و دلى از سنگ . گويى پلك هايش عذرخواه سختى دل اويند.
ترجمه اشعار عربى
از صلاح (صفدرى ):
فروغ چهره اش مى گويد: از خستگان من كسى در جمع شما هست ؟ چهره گل تباه شد و اكنون روزگار منست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
ابو حازم ، به نزد عمر بن عبدالعزيز آمد و عمر او را گفت : مرا پندى ده ! گفت : بر پهلو بخواب و مرگ را نزديك سر خويش حس كن ! سپس بنگر! كه دوست دارى تا در آن ساعت چه چيز در تو باشد؟ همان را بگير! و بنگر! كه چه چيز را خوش ندارى كه در تو باشد؟ و آن را رها كن ! شايد كه مرگ تو نزديك باشد!
حكايات تاريخى ، پادشاهان
صالح بن بشر زاهد به نزد
(مهدى ) (خليفه ) آمد. مهدى او را گفت : مرا پند ده ! گفت : آيا پيش از تو، پدر و عمويت در اين مجلس ننشستند؟ گفت : بلى ! گفت : آيا از آن ها كارهايى سر نزد كه بر ايشان اميد رستگارى بود؟ و كارهايى سر نزد كه بيم هلاك بر آن ها مى رفت ؟ گفت : بلى . گفت : بنگر! در هر آن چه اميد رستگارى ست . آن را بگير! و هر آن چه را كه در آن بيم هلاك است ، رهاكن !
حكايات تاريخى ، پادشاهان
عبدالله بن مسلم به نزد هارون الرشيد آوردند - كه هارون در انديشه كشتن او بود - عبدالله گفت : به آن كس سوگند كه تو در نزد او خوارترى تا من در نزد تو و او بر كيفر تو تواناتر است تا تو بر من . مرا نخواهى بخشيد؟ و هارون او را بخشيد.
شعر فارسى
از حافظ:

همتم بدرقه راه كن ! اى طاير قدس !

 

كه درازست ره مقصد و من نو سفرم

 

سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نوف بكايى گفت : شبى ، اميرالمؤمنين على (ع ) را ديدم كه از بستر خويش ‍ برخاسته ، به ستارگان مى نگرد. و گفت : اى نوف ! در خوابى ؟ يا بيدار؟ گفتم : اى اميرمؤمنان ! بيدارم . گفت : اى نوف ! خوش به حال پرهيزگاران در دنيا! و دوستداران آخرت . آنان كه زمين را فرش و خاك آن را بستر و آبش ‍ را بوى خوش و قرآن را شعار و دعا را دثار خويش ساختند. سپس ، همچون مسيح (ع ) دنيا رابه قرض الحسنه دادند.
اى نوف ! داوود نبى ، شبى در همين ساعت برخاست و گفت : اين ، هنگامى ست كه چون بنده اى خدا را بخواند، به استجابت پيوندد. مگر اين كه ماءمور باج و تعقيب و شحنه باشد. يا به لهو و لعب مشغول باشد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام على (ع ) فرمود: چهار خوى ، از نادانى ست : خشم گرفتن بر آن كه خاطرت از او خشنود نيست همنشينى با كسى كه همتاى او نيستى ابراز نيازمندى نزد كسى كه ترا بى نياز نمى سازد و سخن بيهوده گفتن .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : عاقل را سزاوار است كه بداند كه خيرى در مردم نيست . و نيز بداند كه از آن ناگزيرست . و اگر اين بداند، چندان كه مقتضى ست با آنان در آميزد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى ، حكيمى را دشنام داد. حكيم تغافل كرد. مرد گفت : منظور من تويى و حكيم گفت : و چنين است كه از تو چشم پوشيدم .
و گفته اند: زبان عاقل در پس دل اوست و دل نادان ، در پس ‍ زبانش .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : صبر دو گونه است : صبر آن چه ناخوش آيند است و صبر بر آن چه كه دوست داشتنى ست . اما، شديدتر از اين دو، صبر نفوس ‍ است .
فرازهايى از كتب آسمانى
قطب ، در
(شرح شهاب ) گفته است : روايت شده است كه پروردگار، دعاى دو گروه از مردم را مستجاب مى دارد. چه مؤمن باشند و چه كافر. يكى دعاى مظلومانست و ديگرى دعاى درماندگان . و بدين سبب است كه خداى تعالى فرمود: (امن يجيب المضطر اذا دعاه ) (يعنى : آيا آن كيست كه دعاى بيچارگان را به اجابت مى رساند؟)
پيامبر (ص ) فرمود: دعاى مظلوم مستجاب است و اگر گفته شود: مگر خدا نفرمود:
(و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال ) (يعنى : و كافران جز به حرمان و ضلالت دعوت نمى كنند) پس چگونه دعايشان مستجاب مى شود؟ گوييم : اين آيه ، به دعاى كافران در دوزخ بر مى گردد و در آنجا، نه اشك سود دهد و نه دعا پذيرفته شود. و خبرى كه ما آورديم ، مربوط به دنياست .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
همه كسانى كه
(ديدن ) را در اثر انعكاس (ديده شده ) در (بيننده ) و نقش پذيرى آن ، در چشم مى دانند، قائل به (انعكاس ) و (نقش پذيرى ) حقيقى نيستند.
معلم دوم - ابونصر فارابى - در رساله جمع بين راى افلاطون و ارسطو، گفته است كه منظور هر يك از اين دو نفر، آگاهى دادن بر اين حالت ادراكى ست و خواسته اند به تشبيه بيان كنند. نه اين كه شعاعى خارج شود و نقش پذيرى حقيقى صورت گيرد. بلكه براى تنگى عبارت ، (ناچار) بوده اند كه چنين تعبيرى را به كار گيرند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
صاحب حالى گفته است : مردم گويند: چشم بگشاييد تا ببينيد! و من گويم : چشم ببنديد تا ببينيد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف

فلسفه ، كلمه ايست يونانى به معنى : دوستدارى دانش و (فيلسوف )، در اصل (فيلاسوف ) است به معنى : دوستدار دانش . فيلا دوستدار و سوف : دانش .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
روايت شده است كه : پيامبر (ص ) به ديدار جوانى كه به احتضار افتاده بود، رفت . و او را گفت : خود را چگونه مى بينى ؟ گفت : به خدا اميدوارم و بر گناهان خويش مى ترسم . پيامبر (ص ) فرمود: اين دو چيز در قلب كسى بدين حال نمى گنجد. مگر آن كه خدا او را به اميدش مى رساند و از آن چه بيم دارد، ايمنش مى دارد.

ترجمه اشعار عربى
شعر:
پروردگارا! در دلى كه به اندازه خردلى جز مهر تو باشد، دانم كه آن دل بيمارست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث است كه : ايمان بنده اى به كمال نمى رسد، مگر اين كه آن چه را كه نمى شناسد، بيش از آن چه مى شناسد، دوست بدارد.
ترجمه اشعار عربى
صاحب بن عباد گفته است :

رق الزجاج و رقت الخمر

 

و تشا كلا فتشابه الامر

 

فكانما خمر و لا قدح

 

و كانما قدح و لا خمر

و عراقى ، اين مضمون را به فارسى ، چنين سروده است :

از صفاى مى و لطافت جام

 

در هم آميخت رنگ جام و مدام

 

همه جام است و نيست گويى مى

 

يا مدام است ، نيست گويى جام

و ديگرى ، نزديك به مضمون دو بيت (صاحب ) چنين سروده است :
جامى كه به لطف نوشيدم و گمان بردم كه به جاى شراب هوا در آن ريخته اند. شرابى سبك بود. چنان ، كه گويى جام پر و خالى ، يكسان بود.
ترجمه اشعار عربى
امام فخر رازى ، در مجلس درس خويش بود كه بناگاه ، كبوترى كه بازى او را دنبال مى كرد، وارد شد و پناه جويان ، خويش را به دامان او افكند.
(ابن عنين ) در اين زمينه شعرى سرود كه برخى از ابيات آن ، چنين است :
كبوترى به نزد سليمان روزگار آمد كه پرتو مرگ از بالهاى صيادش ‍ مى درخشيد. آيا چه كسى اين كبوتر سبزگون را آموخته بود كه خانه تو حرم امن هر پناه جوى ترسانى ست ؟
ترجمه اشعار عربى
ماءمون ، اين ابيات را براى پيكى سروده است كه به نزد معشوق خويش ‍ فرستاده :
مشتاقانه ترا فرستادم و تو به ديدار نايل شدى . و به تو بدگمان شدم . چشم تو، زيبايى چهره اش را دريافت و گوش تو از نغمه او بهره مند شد. نشان آن ديدار را در چشم تو مى بينم گويى چشمانت از زيبايى رخسارش ‍ دزديده اند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
سور چرانى ، فرزند را گفت : پسركم ! اگر در مجلسى ، جا، بر تو تنگ بود، كسى را كه در كنار تست ، بگو: مبادا جاى شما را تنگ كرده باشم ! و او، از جاى خود مى جنبد و جا بر تو باز مى شود.
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
بر گونه هايش سپيدى و سرخى به هم آميخته اند. گفته شد: چيست ؟ و گفتم : خط و خال حسن ! كه جا دارد دلم را به نگاهى بدهم .
شعر فارسى
شاعرى سروده است :

تنم از ضعف چنان شد، كه اجل جست و نيافت

 

ناله هر چند نشان داد كه : در پيرهنم .

نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
دانش موسيقى ، دانش ست كه به وسيله آن ، نغمه ها و
(ايقاع ) و چگونگى تركيب آوازها و شيوه گرفتن آلات موسيقى را مى شناسم . و موضوع آن ، صوت است از حيث تاءثيرى كه در روح دارد، به اعتبار نظمى كه دارد: و (نغمه ) صوتى ست كه در مدتى از زمان ، به طول انجامد. همچنان كه حروف ، در كلمات جريان مى يابند. رديف هايش (هفده ) و اوتارش (هشتاد و چهار) است . اما (ايقاع ) اعتبار زمانى صوت است . و از نظر شرعى ، آموختن اين دانش مانعى ندارد. و بسيارى از فقيهان نيز در اين فن ، سرآمد بوده اند اما شرع مطهر ما كه - بر قاضيانش ‍ درود باد! - عمل آن را منع كرده است و كتابهايى كه در اين فن تصنيف شده است ، تنها بهره علمى دارند. و آن كه موسيقى عملى مى داند، نغمه هايى را كه از هر ساز به حسب اتفاق شنيده شود. مورد بحث قرار مى دهد. و نوازندگان ، نغمه ها را آن گونه كه از آلات طبيعى همچون گلوى انسان ، يا آلات موسيقى شنيده شود، مورد بحث قرار مى دهند و آن چه كه مى گويند كه الحان موسيقى از برخوردهاى فلكى گرفته شده است ، از جمله رموز است . زيرا، در افلاك برخوردى نيست و نه كوبيدنى هست و نه صدايى .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
نامه ايست كه
(غزالى ) به نظام الملك نوشته است و در آن ، خواهش او را كه پذيرفتن تدريس در نظاميه بغداد از سوى غزالى بود و در آن وعده منصب هاى عالى داده شده بود، پاسخ گفته است . غزالى ، پس از آن كه زهد پيشه كرد، از تدريس در نظاميه دست كشيد.
(بسم الله الرحمن الرحيم : و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات ). بدان ! كه مردم ، در توجه كردن به آنچه بدان روى آورده اند، سه دسته اند. نخستين ، عوام اند، كه به دنياى گذرا اكتفا كرده اند. و پيامبر (ص ) آنان را باز داشته است . در سخن خويش كه فرموده است : هيچگاه دو گرگ درنده با گله گوسفند چنان نكنند، كه مال دوست و اسرار افكار با دين وى كنند. و گروه دومين خواص قوم اند، كه آخرت را بر دنيا برترى نهند و دانند كه آخرت بهتر است و از اين رو، در دنيا به كار نيك پردازند. پيامبر (ص ) اينان را نيز به كوتاهى در عمل نسبت داده است كه فرموده است : دنيا بر آخرت جويان حرام است . و آخرت بر دنيا جويان . و اين دو، بر خدا جويان . و گروه سوم ، ويژگان اند، و آنانند كه دانسته اند كه بالاى هر چيزى ، چيز ديگرى است و آن ، ناپايدار است و انسان دانا، ناپايدار را دوست ندارد. و به حقيقت دانسته اند. كه دنيا و آخرت ، برخى از آفريده هاى خدايند و مهم ترين امور دنياى ، دو امر ميان تهى اند. يعنى : خوردن و زناشويى كردن . و در اين دو كار، همه حيوانات با آدميان شريكند. و رتبه والايى نيست . بدين سبب ، از آن ، روى برتافته اند و به پروردگار خويش ‍ روى آورده اند. و بر آن ها، اين معنى آشكار شده است كه : (الله خير و ابقى ) و حقيقت (لا اله الا الله ) بر آنان روشن شده است . و نيز اين معنى دانسته اند كه : هر كس به كسى جز خدا رو كند، از (شرك خفى ) خالى نيست . و همه موجودات در نظر آنان به دو دسته اند. خدا و غير خدا. و آن دو را كفه هاى ترازوى خويش ساخته اند و دلشان ، زبان آن ميزان است
چون بينند كه دلشان به كفه خداوندى مايل است ، به سنگينى كار نيك خويش حكم كنند و هر گاه بينند كه به كفه ديگر مايل است دانند كه كفه گناهانشان سنگين شده است .
همچنان كه گروه نخست ، در برابر گروه دوم
(عامى )اند، گروه دوم نيز در قياس با گروه سوم عامى اند. و بدين ترتيب ، سه گروه به دو گروه در مى آيند.
اكنون گويم كه وزير، مرا از مرتبه بالا، به مرتبه فرودين خوانده است حال آن كه ، من ، او را از مرتبه فرودين ، به مرتبه بالا مى خوانم كه آن اعلا عليين است .
و راه به سوى خدا، از بغداد و توس و از همه جا به خدا، يكى ست هيچيك ، از ديگرى نزديك تر نيست . و از پروردگار مى خواهم كه او را از خواب بيخبرى بيدار كند! كه از امروز، در فردايش بنگرد. پيش از آن كه كار از دستش برود. والسلام .
ترجمه اشعار عربى
صلاح صفدى گفته است :
مپنداريد! كه معشوقم از سر مهربانى مى گريد. از مهربانى نمى گريد، كه شمشير نگاه خويش را آبدار مى كند.
و شريف قزوينى اين مضمون را چنين سروده است :

نه از رحمست ، اگر تر ساخت جانان چشم فتان را

 

براى كشتن من آب داده تيغ مژگان را

شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
ابوسعيد اصفهانى ، شاعرى ظريف و پسنديده بود و گوشى سنگين داشت . وقتى ، كسى او را مخاطب ساخت و ابوسعيد گفت : بلندتر بگو! زيرا، سنگينى گوش من ، همانند سنگينى روح تست . او از جمله شاعران صاحب بن عباد بود كه ثعالبى در يتيمة الدهر از او ياد كرده است و شعرش ‍ در نهايت خوبى ست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
اصمعى گفت : شنيدم ، كه باديه نشينى مى گفت : پروردگارا! مادرم را ببخش ! گفتم : از چه پدرت را نگويى . گفت : پدرم حيله اى داند تا خويش ‍ را برهاند. مادرم زنى ضعيف است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
حكيمى را گفتند: چرا دنيا را ترك گفتى ؟ گفت : چون از زلالش بازداشته شدم ، از درد آن نيز خوددارى كردم .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
عارفى را گفتند: بهره خويش از دنيا برگير! كه تو ناپايدارى . گفت : حال كه چنين است لازم آمد بهره خود بر نگيرم .
ترجمه اشعار عربى
خدايش خير دهاد! - كه نيكو سروده است :
گمان كن به خواسته هاى خويش رسيده اى ! و بر روزگار فرمانروايى دارى . مگر روزگار كوتاه عمر را مرگ در پى نيست ؟ و نه اينست كه آدمى ، هر چه به كف آورد، از وى مى گيرند؟
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
اسكندر گفت : خرد بر عاقل بهتر حكم مى راند. تا شمشير بر نادان
حكاياتى كوتاه و خواندنى
چون عبدالملك بن زيات - وزير متوكل - پس از شكنجه هاى بسيار در گذشت . در جيب او كاغذى يافتند، كه بر آن ، اين ابيات ابوالعتاهيه نوشته بود:
از روزها به يكديگر راهى ست . همچنان كه چشم به خواب مى بيند. شتاب نورزيد! مهلتى ! كه دنيا دولتى است كه از دودمانى به دودمانى انتقال مى يابد. اگر زمان هم به دير بيانجامد، مرگ پيرامون تو دور مى زند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ثمامة بن اشرس گفت : از سوى هارون الرشيد، به تيمارستان گسيل شدم ، تا نارسايى هاى آنجا را بهبود بخشم . در ميان ديوانگان ، جوانى زيباروى ديدم كه به نظر مى آيد، ديوانه نيست . با او سخنى گفتم . و او گفت اى ثمامه ! تو مى گويى : بنده بايد پيوسته بايد شكر نعمت خداوندى بگويد. و چون به گرفتارى دچار شود، شكيبايى ورزد. گفتم : چنين است . ديوانه گفت : اگر تو مست بودى و خوابيدى و غلام تو برخاست و ترا ناخواسته آزرد. بگو ببينم كه اين نعمتى است كه بايد آنرا سپاس گويى ، يا بليه اى است كه بايد بر آن شكيبا باشى ؟. ثمامه گفت : شگفت زده ماندم و ندانستم كه چه گويم ؟. جوان سپس گفت : پرسش ديگر. گفتم : بگو! گفت آن كه به خواب رود، چه وقت لذت خواب را دريابد؟ اگر گويى : پس از بيدار شدن ، آن معدوم است . و لذتى ندارد. اگر گويى : پيش از خواب . آن نيز چنين است و اگر گويى : در حال خواب . در آن هنگام ، شعور درك لذت را نداشته است . ثمامه گفت : مبهوت ماندم . و پاسخى نداشتم .
آنگاه گفت : پرسش ديگر. گفتم : چيست ؟ گفت : هر گروهى
(نذيرى ) دارد، پس ، پيامبر سگان كيست ؟ گفتم : ندانم . آنگاه گفت : اينك ! پاسخ پرسش ها: اما پاسخ پرسش نخستين سه گونه است . يا نعمتى ست و مى تواند آن را سپاس گويد. يا گرفتارى ست و مى تواند بر آن بردبار باشد. و يا گرفتارى ست و بايد از آن دورى كرد، تا گرفتار ننگ آن نشد. و اما پاسخ پرسش دومين : مورد مزبور محال است . زيرا خواب درد است و با وجود درد، لذتى متصور نيست . و اما پرسش سوم : آنگاه جوان سنگى از آستين بيرون آورد و گفت : ترساننده اش اينست و سنگ را به سوى من انداخت . اما سنگ به خطا رفت . آنگاه گفت : اى سگ حقير! (نذير) ترا از دست داد. ثمامه گفت : دانستم كه او نيز عقل خويش از دست داده است ، بازگشتم و پس از آن ، ديوانه اى را نديدم .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
بهلول نشسته بود و كودكان او را مى آزردند و او مى گفت :
(لا حول و لا قوة الا بالله ) و تكرار مى كرد. چون آزردن او به دراز كشيد، برخاست و با عصاى خويش به آنان حمله برد و مى گفت : به سردار سپاه حمله مى برم و باكى ندارم كه بمانم ، يا كشته شوم .
كودكان ، از ترس ، به روى هم مى افتادند. بهلول گفت : سپاه شكست خورد. اميرالمؤمنين گفته بود: در جنگ پشت نكنيم و از پى گريخته نرويم و مجروح را نيازاريم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به اميرالمؤمنين : من به تجربه دريافته ام كه صبر، عاقبتى پسنديده دارد. دلتنگ نباش ! و ابراز ناتوانى مكن ! كه در اين صورت ، پيروزى در ميان ناتوانى و دلتنگى نابود مى شود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بر بازوبند قابوس و شمگير به خط او نوشته بود: اگر بيوفايى ، سرشت آدميانست ، پس ، به هر كس اعتماد داشتن عجزست و اگر مرگ بناچار خواهد آمد، تكيه كردن به دنيا نادانى ست و اگر تقدير حتمى ست ، پس ، دورانديشى بيهوده است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : اگر جوياى عزتى ، آن را در اطاعت بجوى ! و اگر بى نيازى خواهى ، از قناعت بخواه ! آن كه خداى را اطاعت كند، پيروزيش ‍ افزون شود و آن كه قناعت پيشه كند، فقر از او دور شود.
فرازهايى از كتب آسمانى
در
(شرح شهاب ) از (راوندى ) نقل شده است كه : در اخبار آمده است از دميدن صبح ، تا طلوع خورشيد، خواب ، ناپسند است . چه ، آن ، وقت تقسيم روزيست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : دنيا سراى رنج هاست : آن كه در طلب دنيا شتاب ورزد، خويشتن به رنج افكنده است و آن كه درنگ كند، ياران خويش را.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : آن كه ترا براى كارى دوست دارد، با انجام آن ، رهايت كند.
نيز از سخنان حكيمانست : مجلس خاصان انس دارد، نه محفل پر جمعيت .
و نيز از سخنان بزرگانست : از دوستان انصاف طلبيدن ، انصاف نيست .
شاعرى گفته است : اى دوستدار دنيا! دنيا از روبرو ترا فريفته است ، و چون رو بگرداند، ترا پشيمان سازد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
در
(تلويحات ) از افلاطون الهى نقل شده است كه گفت : چه بسيار كه به هنگام رياضات ، با خويش خلوت مى كردم و در احوال موجودات مجرد از ماديات مى نگريستم . و بدنم ، در گوشه اى مى افتاد، گويى كه من نيز مجرد بوده ام . و از پوشش هاى طبيعى ، عريان هستم . و در ذاتى فرو رفته ام و جز همان ، به هيچ چيز ديگرى نمى انديشم و جز آن ، به چيز ديگرى نمى نگرم . و خويش را بيرون از چيزهاى ديگر مى ديدم . بدين هنگام ، خويش را در زيبايى و نور و روشنى و درخشش و خوبى هاى شگفت آور مى ديدم . كه هر كسى را مبهوت مى دارد پس ، بدان ! كه من ، جزئى از اجزاى عالم علوى روحانى كريم شريف ام و زندگى پرتكاپويى دارم .
سپس ، از آن عالم ، به عالم الهى بالا رفتم و به حضرت ربوبيت رسيدم ، و گويى ، در آن جا گرفته ، يا، بدان آويخته ام . و فراتر از عالم نورانى عقلانى ام . و گويى در آن جايگاه شريف ايستاده ام و آن جا را سرشار از نور و روشنى مى بينم كه زبان ، طاقت توصيف آن را ندارد. و گوش ، توان شنيدن وصف آن را. و چون در آن عالم غرق شدم ، و نور بر من غلبه كرد، چندان نگذشت ، كه از آن مرتبه ، به عالم انديشه فرود آمدم و در اين هنگام ، انديشه ، حجاب آن نور شد و شگفت زده ماندم كه چگونه از آن عالم فرو افتادم ؟ و عجب داشتم كه چگونه خويش را سرشار از نور ديدم ؟ با آن كه با همان كالبد پيشين بودم . در اينجا، به ياد گفته
(مطريوس ) افتادم كه ما را امر مى كرد كه همواره در جستجوى گوهر نفس شريف و ارتقاء عالم عقل باشيم .
شعر فارسى
شاعرى چه نيكو سروده است :

هر چيز كه هست ، آن چنان مى بايد

 

ابروى تو گر راست بدى ، كج بودى .

فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب
(عدة الداعى و نجاح الساعى ) : ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق (ع ) به مفضل بن صالح گفت : اى مفضل ! خدا را بندگانى ست كه پنهانى ، خالصانه به وى پردازند و او نيز با نيكويى خالصانه ، به آنان پردازد. و آنان ، كسانى هستند كه در روز رستاخيز، نامه عملشان از كردار زشت خاليست . و آنگاه ، كه در پيشگاه خداوندى درآيند، آنان را از رازهاى پنهانى كه با او داشته اند، سرشار كند. گفتم : سرور من ! چرا چنين است ؟ فرمود. آنان فراتر از آنند كه فرشتگان نگهدارنده از آن چه ميان او و آنانست ، آگاه شوند.
مضمونى نظير اين گفته اند و گمان كنم از بابا فغانى ست :

بيا! كه در دل تنگ من از خزينه عشقت

 

امانتى ست ، كه روح الامين نبوده امينش

از ديگرى ست :

عاصى اندر خواب ، نام توبه نتواند شنيد

 

گر بداند عشقبازى عفوش با گناه

لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
باديه نشينى را گفتند: فرداى قيامت پروردگار، به حسابت رسيدگى مى كند. گفت : اى فلان ! مرا شاد كردى . زيرا چون كريم به حساب رسيدگى كند، بخشندگى كند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
حكايت شده است كه : عارفى ، پارچه اى بافت و در بافت آن دقت به كار داشت . چون آن را فروخت ، به علت عيب هايى كه داشت ، به او باز گرداندند و او گريست . اما مشترى گفت : اى فلان ، مگرى ! كه بدان راضيم . و او گفت : گريه من از اين نيست . بلكه از آن مى گريم كه در بافت آن ، كوشش بسيار كردم و به سبب عيب هاى پنهانى ، به من باز گردانده شد. و از آن مى ترسم تا عملى كه چهل سال در آن كوشيده ام نپذيرند.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى را پرسيدند: چگونه صبح خويش را آغاز كردى ؟ گفت : با تاءسف بر ديروز و بيزارى بر امروز و خوار داشتن فردا.
ترجمه اشعار عربى
شعر:
مردمى را مى بينم ، كه به اندكى از دين بسنده مى كنند و به اندكى از زندگى خرسند نيستند. با يارى گرفتن از دين ، از دنياى شاهان بى نياز باش . آنچنان كه پادشاهان ، با روى آوردن به دنيا، از دين بريده اند.
سخن عارفان و پارسايان
يحيى معاذ رازى در مناجات خويش گفت : پروردگارا! با همه گناهكاريم ، دور نيست ، كه اميد من به بخشش تو، بر درستى عملم غالب آيد. چه ، در كارهايم به بى ريائى خويش اعتماد داشته ام . و چگونه نترسم ؟ كه به تباهى شناخته شده ام و در گناهان خويش همواره به عفو تو تكيه كرده ام و چگونه نبخشى ؟ كه به بخشش موصوفى .
با كندن ريشه بدى ها از سينه خويش ، ريشه بدى ها را از سينه ديگران بكن !
حكاياتى كوتاه و خواندنى
در كتاب
(ورام ) آمده است كه دو فرشته به هم رسيدند. يكى ، به ديگرى گفت : ماءمور شده ام ، تا ماهيى را كه فلان يهودى دوست دارد، به سوى او برانم . ديگرى گفت : ماءمور شده ام ، تا روغن به چراغ فلان زاهد بريزم .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
حاصل تفاضل مربعات دو عدد، برابر است با حاصل ضرب تفاضل آن دو، در مجموع آن دو عدد
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
از پيش چشم رفته خود را از ياد مى بريد. و دل او در گرو محبت شماست . شما چون مسافر كشتى ايد. كه چون پياده شد، همسفر خويش را فراموش ‍ مى كند.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
به
(علف )، (حشيش ) نگويند. مگر هنگامى كه خشك شده باشد.

سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از كتاب
(غررالحكم ) از سخنان اميرالمؤمنين (ع ): دوست نيز انسانى ست . تنها، كسى غير از تست . زن ، فتنه است فتنه تر آن كه انسان از او ناگزيرست . شركت در مال ، آشفتگى انگيزد و شركت در راى ، به درستى انجامد. آن چه سبب مى شود، كه ناتوان به مقصود رسد، همانست كه توانا را از مطلوب باز مى دارد.
خدمتگر تو، چون خدا را نافرمانى كرد، او را بزن ! و چون تو را نافرمان شد، ببخش ! از هر چيز، تازه اش را برگزين ! و از دوستان ، كهنه ترينشان را. كار نيك را با از ياد بردنش زنده سازيد! كه منت نهادن ، آن را تباه سازد.
نيت خالى از تباهى ، بر عاملان آن ، دشوارتر از كوشش طولانى ست . چون موى سياهت به سپيدى گرايد، خوشى هاى جوانيت مى ميرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ديو جانس ديد كه زنى را سيل مى برد و او به ياران خويش گفت : اينجاست كه ضرب المثلى صدق مى كند كه مى گويد: بگذار شرى را شر ديگرى بشويد. و نيز ديد كه زنى آتش حمل مى كند و گفت : حاملى بدتر از محمول !
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديو جانس ، زنى را ديد كه آرايش كرده ، از خانه بيرون مى آمد. و گفت : آمده است تا ديگران بينندش ، نه او ديگران را بيند. و نيز دخترى را ديد كه نوشتن مى آموخت و گفت : اين زهرى است كه زهر مى نوشاند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
يكى از ياران اسكندر گفت : شبى اسكندر، يارانش را خواند، تا ستارگان را به آنان نشان دهد. و خواص و مسير هر يك را بگويد. آنان را به باغى برد و در حين راه رفتن با دست ، به ستارگان اشاره مى كرد. كه بناگاه در چاهى فرو افتاد. و گفت : آن كه به دانش بالاى سر بپردازد، از زير پاى خويش ‍ غافل مى ماند.
سخن عارفان و پارسايان
حسن بصرى را گفتند: دنيا را چگونه مى بينى ؟ گفت : انتظار گرفتارى ها، مرا از توقع به آسايش باز داشته است .
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان حسن بصرى : اى فرزند آدم ! تو در اسارت دنيايى . به خوشى هايى راضى شده اى كه در گذرست . و به نعمت هايى كه ناپايدارست . و به سلطنتى كه ماندنى نيست . پيوسته خويش را وبال گرد مى آورى و براى ديگران به جمع مال مى پردازى . چون بميرى ، و بال را به گور خويش مى برى و مال را به خاندان خود رها مى كنى .
ترجمه اشعار عربى
دعبل شاعر را گفتند: وحشت را در چه مى بينى ؟ گفت : در نگريستن به مردم . آنگاه ، اين شعر، خواند:
مردم چه زيادند! نه ! بل ، بسياركم اند. و خدا مى داند، كه در اين دعوى ، دروغ نگويم . زيرا، چون چشم مى گشايم ، و انبوه آنان را مى بينم . يكى را به كام خويش نمى بينم .
سخن عارفان و پارسايان
عمر بن عبدالعزيز در دعاى خويش مى گفت : پروردگارا! مرا به نيازمندى به خويش ، بى نياز كن ! و به بى نيازى از خويش ، نيازمند مدار!
حكايات تاريخى ، پادشاهان
عمربن عبدالعزيز، به
(عدى بن ارطاة ) نوشت : از ميان (بكر بن عبدالله ) و (اياس بن معاويه ) يكى را قاضى بصره كن ! چون (عدى ) نامه به هر يك نمود، از پذيرفتن خوددارى كرد. پس ، آن دو را حاضر كرد و بر آن اصرار ورزيد. اما، (بكر) گفت : بخدايى كه جز او نيست ! من ، منصب قضا را شايسته نيستم . و اياس ، از من سزاوارترست . و اگر در اين گفته راست گويم . پس چگونه بپذيرم ؟ و اگر دروغ گويم ، دروغگو شايسته داورى نيست . و اياس گفت : مردى را بر پرتگاه دوزخ چندان بداشتيد كه كفاره سوگندى را فديه خويش ساخت . و (عدى ) گفت : چون به اين نكته راه بردى ، تو سزاوارترى و آنگاه او را قضا داد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون
(اياس ) به شام رفت . كودكى كم سال بود. پيرمردى كه با وى دشمنى داشت ، از وى به قاضى شكايت برد و اياس ، بر دشمن پرخاش ‍ كرد. و قاضى او را گفت : بر او مدارا كن ! كه مردى پيرست . اياس گفت : حق از او بزرگ ترست . قاضى گفت : خاموش باش ! اياس گفت : اگر خاموش ‍ بمانم ، چه كسى از سوى من سخن خواهد گفت ؟ قاضى گفت : حق را با تو نمى بينم . اياس گفت : لا اله الا الله ! قاضى ، به نزد عبدالملك (بن مروان ) رفت و او را آگاه كرد. و عبدالملك گفت : كار او بساز و از شام بيرون كن كه آشوبى نيانگيزد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
براى آسان ساختن مصيبت ها و كم كردن سختى ها، راه هاى گوناگون است . اگر مصيبت با دورانديشى همراه شود، و با عزم و اراده ، با آن ، برخورد كنند، رويدادش سبك مى شود و از تاءثير و زيان آن مى كاهد.
ديگر، آن كه به هنگام رويدادن مصيبت ، فناى جهان را به ياد دارى ، و به اين نكته توجه كنى ، كه : دنيا پايدار نيست و هيچ آفريده اى نمى ماند و بدانى كه هر روز كه مى گذرد، از عمر تو كاسته مى شود. و مى گذرد، تا پيمانه عمر تو خالى مى شود. و تو از آن ، بيخبرى . شاعر گفته است :
روزگار، خويش را تسلى ده ! كه هيچ چيز پايدار نمى ماند و غم هاى تو نيز. شايد كه خدا، پس از اين ، از سر رحمت ، نگاهى به تو بيندازد.
ديگر اين كه سختى هاى بزرگ تر از گرفتارى تو وجود دارد. و ديگر اين كه بدانى كه سختى هايى كه بر انسان فرود مى آيد، نشانه برترى اوست و محنت هايش ، نشانه شرافت او.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
اميرالمؤمنين (ع ): فرمود: دانايى مرد، در شمار روزى اوست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
شاعرى گفته است : رنج هاى مرد، نشانه فضل اوست . چنان كه آتش بوى عنبر را آشكار مى كند.
و كمتر اتفاق افتاده است كه محنت فاضل ، جز به دست جاهل پديد آيد و گرفتارى
(كامل ) تنها از سوى (ناقص ) است .
شعر فارسى
شاعرى گفته است :

ترا تا هست ناهموارى يى در خود، غنيمت دان !

 

درشتى هاى دور چرخ را كان هست سوهانش .

ترجمه اشعار عربى
شاعرى ديگر گفته است :
پيش آمدهاى روزگار، مرا ادب آموختند و انسان با ادب از پندها بهره مند مى شود. ناراحتى و نعمتى بر من نگذشت ، مگر اين كه از هر دو بهره مند شدم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
با پيروى از پيامبران و اولياى گذشته و نيكان ، انسان در مى يابد، كه هيچيك از آنان ، در طول عمر، از گرفتاريهاى پياپى ، بر كنار نبوده اند. و در اين مورد، خويش را در رديف آنان مى گذارد و تو را به مرتبه اى آگاه مى كند، كه بالاترين مراتب است .
حسين بن على (ع ) را پرسيدند: چه كسى به ارزش ، برترين مردم است ؟ گفت : آن كه نينديشد كه دنيا در دست كيست .
يكى از بزرگان گفته است : اين مرگ ، نعمت هر صاحب نعمتى را تيره مى دارد. پس ، نعمتى طلب كنيد! كه مرگى با خود نداشته باشد.
امام حسن (ع ) فرمود: مرگ ، دنيا را رسوا ساخت . كه نگذاشت هيچ خردمندى به شادكامى روزگار بگذارند.
حكايات پيامبران الهى
چون ابراهيم (ع ) را به منجنيق نهادند، تا به آتش اندازند، جبرئيل به حضور وى آمد و گفت : حاجتى دارى ؟ گفت : اما، نه به تو.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
گفته اند:
(هوى ) و (شهوت ) با آن كه در علت معلول و اتحاد در دلالت و مدلول ، يكى اند. در عين حال ، متفاوت اند. چه (هوى ) ويژه راى ها و اعتقادهاست و (شهوت ) به درك لذت ها اختصاص دارد. و (شهوت ) از پى آمدهاى (هوى ) است و شهوت ، خاص تر است و (هوى ) گمراه تر و آن ، عام ترست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
زنى عرب گفته است : اى آدمى ! پس از سختى ، گشايش است . صبر را بنوش ! هر چند كه صبر، تلخست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
كسى گفت : دانش كسى را حاصل نشود، مگر آن كه دكان خويش ويران كند و دوستان را رها سازد و از وطن خويش دور شود، و آموختن را غنيمت داند.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
سيميا، جادوگرى غير حقيقى ست و آن ، ايجاد تجسم هاى خيالى ست ، كه وجود ندارد. و گاه ، به يك سلسله از كارهايى اطلاق مى شود، كه تجسمات خيالى را در حس ايجاد مى كند و تصويرهايى در جوهر هوا به وجود مى آورد. كه به تندى ، پايان مى يابد. زيرا، جوهر هوا، به سرعت تغيير مى كند و پايدار نمى ماند.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
شيخ در كتاب
(شفا) در فصل ششم از مقاله نهم از كتاب حيوان گفته است : زنى چهار سال پس از سالهاى حمل ، فرزند زاد كه دندان بر آورد و بزيست .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
ارسطو گفته است : مدت
(حمل ) در همه حيوانات ، مشخص است . مگر انسان .
جالينوس گفته است : من در مقدار زمان حمل ، جستجوى بسيار كرده ام و زنى را ديدم كه پس از 184 روز زاييده است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به امام على (ع ): دو حال وجود دارد: سختى و آسايش . و نعمت و رنج همواره بر يكديگر مباهات مى كنند. اگر روزگار، جوانمرد اديب ماهر را خيانت كند، او خيانت نمى ورزد. اگر رنجى به من برسد، همانند سنگ سخت ، بردبار مى مانم . چه ، دانم كه نعمت و محنت هيچيك پايدار نمى مانند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
سمنون محب حكايت كرد كه : در همسايگى ما، مردى بود، كه كنيزكى را سخت دوست داشت . قضا را دختر بيمار شد و مرد، براى او غذا مى پخت . بارى ، به هنگامى كه ديگ را بهم مى زد، دخترك آهى كشيد، و ملعقه از دستش افتاد. مرد، با انگشت خويش بهم زدن ديگ را ادامه داد، تا گوشت هاى انگشتش ريخت و او، اين حال در نيافت . اين داستان ، و حكايتى همانند اين ، در عشق مخلوق ، راست آمده است . اما صحت آنها درباره عشق به خدا شايسته ترست . زيرا، بينايى باطنى ، راست تر از بينايى ظاهرى ست . و جمال حضرت پروردگار از هر جمال ديگر سزاوارتر است . جمالى كه خالص و ناب است . در حالى كه جمالهاى ديگر آشوفته و ناقص است .
و خداى عارف رومى (مولوى ) را پاداش نيك دهد كه گفت :

هر كس پيش كلوخى سينه چاك

 

كاين كلوخ از حسن گشته جرعه ناك

 

باده دردآلودتان مجنون كند

 

صاف اگر باشد، ندانم چون كند؟

 

شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
صولى حكايت كرده است كه : كسى مرا گفت : به زيارت حج مى رفتيم ، به قصد نماز، از راه ، كناره كرديم ، كه غلامى به نزد ما آمد و گفت : در ميان شما كسى از مردم بصره هست ؟ او را گفتيم : همه ما بصرى ايم . و او گفت : مولاى من بيمارست و شما را مى خواند. گفت به سوى او رفتيم ، و او را ديديم كه بر كنار چشمه اى فرود آمده است و چون آمدن ما را حس كرد، با ناتوانى سر برداشت و چنين خواند: اى از وطن دور مانده ! كه بر غم هاى خويش مى گريى . چون هنگام سفر فرامى رسد، دردهاى بدنت افزون مى شود.
سپس ، دير زمانى بيهوش افتاد. و پرنده اى بر درختى كه بر او سايه افكنده بود، نشست و به ترنم پرداخت . مرد، چشم باز كرد و به خواندن مرغ گوش فرا داد و چنين خواند:
گريه پرنده اى كه بر شاخه نشسته است نيز غم را افزون مى كند دردهاى ما يكى ست ، و هر يك بر دلارام خويش مى گريد.
سپس ، به سختى نفسى كشيد و جان داد. و ما، او را غسل داديم و كفن كرديم و به خاك سپرديم و از غلام درباره او پرسيديم و او گفت : اين ، عباس بن احنف بود و وفاتش به سال 193 بود. كه طبعى لطيف و روحى سبك و احساسى دقيق داشت و منظرش زيبا بود و بيانش دلنشين .
ترجمه اشعار عربى
از سيد رضى - خدا از او راضى باد -:
از براى اين مردم ، از فرجام خويش دور مانده ام . و بدين خرسندم كه بى همنشين بمانم . با فقر، نزديكان از تو دورند و در بى نيازى ، دوران به تو نزديك مى شوند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان :
آن كه رغبتش بر توست ، يارى تو بر او واجب آيد. آن كه بهره ثروتش را از خود دريغ دارد، آن را در اختيار داماداش مى گذارد. بخشش ، دشمنان را دوست مى كند و بخل ، بغض فرزندان را بر مى انگيزد.
فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب
(احياى علوم دين ) كتاب نكوهش غرور:
دهمين مهلكات ، غرورست . و گروه ديگر، غرورشان در
(فقه ) بزرگست و گمان كرده اند، كه آنان ، ميان خدا و بندگانش حكم اند. از اين رو، در رفع حقوق مردم به حيله دست زده اند و اين نوع ، براى همه آنان ، مگر زيركانشان ، عموميت دارد. و اينك ! به نمونه هايى از آن ، اشاره مى كنيم : مثلا: گويند هنگامى كه زن ، مهريه خويش را به شوهر بخشيد، شوهرش در برابر خدا نيز برى ء است . كه اين مورد، كلا خطاست . زيرا، ممكن است شوهر، با بدرفتارى خود، كارها را بر زن تنگ گيرد و زن ، بناچار، طلب رهايى كند و مهر خويش ببخشد تا رها شود. و اين ، برائت به طيب خاطر نيست . در صورتى كه خداوند فرموده است : (و فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا) و طيب خاطر، آنست كه شخص به دلخواه خود و نه به ضرورت و اكراه ، چيزى را ببخشد. و گرنه ، به حقيقت ، مصادره اى بيش نخواهد بود. زيرا، زن ميان دو ضرر مردد است . و آن را كه سبك تر است ، بر مى گزيند. آرى ! قاضى دنيوى از دلها آگاه نيست . و اكراه باطنى كه مردم بر آن آگاه نشوند، اكراه به حساب نمى آيد. اما، آنگاه كه بزرگترين قاضى در عرصه قيامت به داورى پردازد، حكم قاضى اين جهانى ، نه پاداش داده مى شود و نه موجب برائت شوهر خواهد بود. و همچنين مالى كه از كسى گرفته شود، حلال نخواهد بود، مگر به طيب خاطر. از اين رو، اگر كسى در حضور ديگران ، از كسى مالى بخواهد و آن كه از او خواسته شده است ، در حضور ديگران شرم كند كه ندهد. اما از سرزنش مردم بترسد، و دادن مال نيز او را بيمناك كند و ميان اين دو مردد است . و سرانجام ، تسليم مال را انتخاب كند، و آن ، رنج سبكتريست . و بدهد. ميان اين حالت و مصادره نيز تفاوتى نيست . زيرا، كه معنى مصادره ، آنست كه بدن را با زدن به درد آورند كه آن درد، بر درد درونى ، كه دادن مالست ، فزونى گيرد، و رنج كمتر را برگزيند. و كسى را در موضع شرمسارى قرار دادن ، و از او خواستن ، زدن دلست به تازيانه . و در نزد خدا، ميان زدن ظاهرى و زدن باطنى ، فرقى نيست . زيرا، باطن ، نيز در نزد او، ظاهر است .
همچنين ، اگر كسى ، مالى را به كسى بدهد، تا از شر زبان او رها شود، يا از سرزنش خلاصى يابد، آن مال حرام است . و همين طور است هر مالى كه به اين صورت گرفته شود. و از اين قبيل است ، مالى كه مرد در پايان سال ، به همسرش ببخشد، تا زكات ساقط شود.
فقيه مى گويد: زكات ساقط شد. اگر منظور آن باشد، كه مطالبه حكومت يا ماءمور از او ساقط شود، راست است . اما اگر بخواهد با آن كار، از مسؤ وليت رستاخيز مبرا شود، و همانند كسى شود، كه مالى نداشته است يا به حسب احتياج ، چيزى را فروخته است ، نسبت به فقيه دين و مفهوم زكات جاهل بوده است . اگر راز زكوة ، پاك كردن مالست از آلايش بخل - كه بخل ، مهلك است - پيامبر (ص ) فرمود: سه چيز مهلك است : بخلى كه پيروى بشود و پيروى از هوى و خودپسندى . و همانا كه با اين كار، از بخل پيروى شده و پيش از آن ، پيروى نمى شده و به وسيله چيزى هلاك مى شود، كه گمان داشته است كه صلاح او در آنست . پايان
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان :
آن كه بر تو دگرگون شود، بر او دگرگون مشو! با ستمگر همنشينى مكن ! اگر دوست گرامى تو باشد. نيكى تو بر دوستت آنست كه در مجالس او را احترام كنى . آسان ترين تجارت ، خريدن است و دشوارترين آن ، فروختن . نيازمند، نادانست . زيرا گمان مى كند، كه حاجت روا نخواهد شد، و غمگين مى شود.# دل را چون غم فرا گيرد، اراده ندارد. اندوهناكى ، دشمن فهم است و اين دو در يك معدن گرد نيايند. چاره همسايه بد و دوست بد، آنست كه فرزندانشان را گرامى بدارى ، تا از بدى پدرانشان ايمن باشى . آن را كه به اميدى نزد تو آيد، رد مكن ! چنان كه تو نيز چون به اميدى روى ، دوست ندارى كه محروم شوى . آن كه ستمگر را يارى كند، خدا او را خوار مى كند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : مثل ياران پادشاه ، مثل كسانى ست كه بر كوهى بالا مى روند و آن كه بيش بالا رود، به نابودى نزديك ترست .
حكيمى را پرسيدند: روز خويش را چگونه آغاز كردى ؟ گفت در حالى آغاز كردم ، كه دنيا مايه اندوهم بود و آخرت موجب كوششم .
صوفى يى را پرسيدند: حرفه شما چيست ؟ گفت : به خدا گمان نيك داشتن و به مردم ، گمان بد.
حكيمى گفت : اگر از شيرى به سلامت رستى ، در شكار آن طمع مكن ! به نزد آن كسى كه دشمن تست مرو! و اگر رفتى ، سلام گوى !
حكيمى گفت : اگر خواهى وفاى كسى را بدانى ، اشتياقش را به برادرانش ‍ بنگر! و شوقش را به ميهنش و گريه اش را بر گذاشته اش .
يكى از حكيمان گفته است : همچنان كه مگس بر جراحت نشيند و آن را بگزد، و از جاهاى سالم دورى كند، مردم بدكار، عيوب ديگران را پى گيرند و آن را ياد كنند. و خوبى هايشان را از نظر دور دارند.
ارسطو به اسكندر نوشت : رعيت اگر توانائى گفتن داشته باشد، توانايى عمل كردن به آن نيز دارد. بنابراين ، بكوش ! تا نگويد، كه از اجراى آن در امان باشى .
اسكندر را پرسيدند: از آن ها كه به دست آورده اى ، كدام يك بيشتر ترا شادمان كرد؟ گفت : قدرت بر اين كه احسان ديگران را به وجه احسن پاسخ گويم .
سولون را پرسيدند: چه چيز بر انسان دشوارتر است ؟ گفت : خويشتن دارى از گفت سخنى كه او را سودى ندارد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى
(اسخنيس ) حكيم را دشنام داد. و او از پاسخ آن خوددارى كرد. حكيم را گفتند: چرا پاسخ نگويى ؟ گفت : از ستيزى كه در آن ، پيروز شرورتر از شكست خورده است ، وارد نشوم .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديوجانس حكيم را گفتند: ترا خانه اى هست كه در آن بياسايى ؟ گفت : از آن رو خانه خواهند، كه در آن بياسايند. و من ، آنجا كه آسايم ، خانه منست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
به روزگار ديوجانس ، نقاشى ، حرفه خويش رها كرد و به پزشكى پرداخت و ديو جانس او را گفت : آفرين بر تو! چون ديدى كه خطاى در صورتگرى ، به چشم مى آيد، به طب روى آوردى كه خطاى آن زير خاك پنهان مى شود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديوجانس مرد پرخور چاقى را ديد و او را گفت : بر تن تو جامه ايست كه بافته دندان هاى تست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
بشار(بن برد) به نزد مهدى خليفه رفت و
(يزيدبن منصور حميرى ) - دايى او - نيز آنجا بود. بشار، قصيده اى در مدح مهدى خواند. چون به پايان برد، يزيد او را گفت : اى پير! حرفه تو چيست ؟ و بشار گفت : مرواريد سفته مى كنم . مهدى گفت : دايى مرا به طنز گرفته اى ؟ بشار گفت : اى امير! جوابى جز اين نداشتم . چه ، او پيرمردى كور را مى بيند كه شعر مى خواند. مهدى خنديد و او را جايزه داد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در يكى از كتابهاى تاريخى ديدم كه :
(كثير عزة ) را فضى بود و خليفه هاى بنى اميه ، اين مى دانستند. اما، چون به همنشينى با او علاقه داشتند، پنهان مى داشتند.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
كثير عزة بر عبدالملك بن مروان وارد شد. عبدالملك او را گفت : ترا به على بن ابى طالب سوگند! عاشق تر از خويش ديده اى ؟ گفت : اى امير! اگر به خويش نيز سوگند مى دادى ، مى گفتم . آرى ! وقتى ، از صحرايى مى گذشتم و به مردى برخوردم كه دامى نهاده بود. او را گفتم : چه چيز ترا اينجا نشانده است ؟ گفت : گرسنگى ، من و زن و فرزندانم را هلاك كرد. دامى گسترده ام ، شايد صيدى بدان افتد! كه امروز ما را كفايت كند. او را گفتم خواهى كه من نيز با تو بنشينم ؟ و چون صيدى بدان افتد، نيمى تو و نيمى مرا باشد؟ گفت : آرى ! در اين هنگام ، ماده آهويى به دام افتاد، و ما هر دو به گرفتن آن شتاب كرديم . اما، او زودتر رسيد و آهو را از دام باز رهاند. او را گفتم : چرا چنين كردى ؟ گفت : بر او رقت آوردم . چه ، به ليلى شباهت داشت .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
در حديث آمده است كه : پروردگار، دنيا را در برابر عمل آخرت مى بخشد. اما آخرت را در ازاى عمل دنيا، نمى بخشد.
خليل بن احمد گفت : دنيا، پاره هاى گوناگونى ست كه به هم پيوسته است و گردآمده هايى ست كه پراكنده خواهد شد. و عارفى گفته است : به خدا! كه اين (سخن خليل بن احمد) حد جامع و مانعست .
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در تاريخ حكماى شهرزورى آمده است كه : كشتى يى به دريا شكست و مردى از آن ، به جزيره اى افتاد. بر زمين ، شكلى هندسى كشيد. برخى از مردم جزيره ديدند، و او را به نزد پادشاه بردند. پادشاه ، او را گرامى داشت . و نعمت بخشيد و به ديگر نقاط كشور نوشت كه : اى مردم ! هنر بياموزيد! كه اگر كشتى شما در دريا بشكند نيز با شماست .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مردى با ده درهم به نزد ابراهيم (ادهم ) آمد، و از او خواست ، تا بپذيرد ابراهيم نپذيرفت . مرد اصرار كرد. ابراهيم گفت : اى فلان ! خواهى كه به ده درهم ، نام من از دفتر فقيران محو كنى ؟. ابدا چنين نكنم .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
عمر خيام با همه چيرگى كه در فنون حكمت داشت . بد خوى بود و در ياد دادن ، بخل مى ورزيد. و چه بسيار كه در پاسخى كه از او مى شد، سخن به درازا مى كشاند و به ذكر مقدمات دور مى پرداخت و با سرگرم شدن به چيزهايى كه به پرسش مربوط نبود، از پرداختن به متن پرسش شانه خالى مى كرد. روزى حجة الاسلام غزالى به نزد او رفت و از او پرسيد كه : چرا بخشى از اجزاى فلك ، با آن كه با بخش هاى ديگر شبيه است . قطبيت يافته ؟ اما خيام سخن به درازا كشاند و از اين آغاز كرد كه : حركت از كدام مقوله است ؟ و چنان كه شيوه او بود، از ورود به سؤ ال طفره رفت . و سخن خويش به درازا كشاند كه اذان ظهر گفتند. و غزالى گفت :
(جاءالحق و زهق الباطل ) و بيرون رفت .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در كتاب
(ورام ) روايت شده است كه : اميرالمؤمنين (ع ) هيزم مى شكست و آب مى آورد و خانه مى روفت و فاطمه (ع ) آرد مى كرد و خمير مى كرد و نان مى پخت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
و در كتاب
(ورام ) از وصاياى پيامبر (ص ) به ابوذر آمده است كه : اى اباذر! نماز در اين مسجد برابر است با هزار نماز در ديگر مساجد - جز مسجد الحرام - و نماز در مسجدالحرام ، برابرست با صدهزار نماز و برتر از همه اين ها، نمازيست كه آدمى ، در خانه خود بگزارد. جايى كه جز خداى - عزيز و بزرگ - كسى او را نبيند واز آن ، به خدا اميد دارد.

سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : آدمى زادگان ، چه بينوايند! اگر آنچنان كه از نيازمندى مى ترسند، از آتش مى ترسيدند. از هر دو نجات مى يافتند. و چنان كه به دنيا علاقه مى ورزند، به بهشت اشتياق مى ورزيدند، هر دو را در مى يافتند. و چنان كه به ظاهر از بندگان خدا مى ترسند، در باطن ، از خدا مى ترسيدند، در هر دو دنيا نيكبخت مى شدند.
ترجمه اشعار عربى
سروده خوارزمى :
فرزندان روزگار، از آن ، چه خوبى چشم دارند؟. آن كه پيوسته پروردگان خويش را مى كشد. آن كه دير زيد، مرگ دوستان خويش بيند و آن كه دير نزيد، خود به مصيبت درماند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مادر
(ربيع بن خيثم ) چون او را در گريه و بيدارى ديد، گفت : اى پسركم ! ترا چه مى شود؟ مباد كه كسى را كشته باشى ! گفت : آرى مادر! گفت : آرى مادر! گفت ! او كيست تا از خاندانش عفو تو خواهيم . بخدا كه اگر حال تو بدانند كه چگونه اى بر تو رحم آرند و از تو در گذرند! گفت : مادر! او نفس منست .
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان بزرگان در
(اخلاص ) سهل (بن عبدالله ؟) گفت : اخلاص ‍ آنست كه سكون و حركات بنده ، ويژه خدا باشد. ديگرى گفت : اخلاص از هر چه بر نفس سخت ترست . چه ، او را از آن ، بهره اى نيست . و ديگرى گفت : اخلاص در عمل ، آنست كه آدمى ، پاداش كار خويش در دو جهان نخواهد. و (حارث ؟) محاسبى گفت : اخلاص ، بندگان را از كار خدا بيرون ساختن است . و ديگرى گفت : اخلاص ، دوام مراقبت و فراموش ‍ كردن همه لذت هاست . و جنيد گفت : اخلاص ، پاك ساختن كردارست از تيرگى ها.
يحى معاذ (رازى ) گفت : طاعت ، گنجينه اى از گنجينه هاى خداست ، كه كليد آن ، دعاست و زبانه هاى كليد، لقمه حلال .
بشرحافى را گفتند: از كجا مى خورى ؟ گفت : از آنجا كه شما مى خوريد. اما، آن كه خورد و گريد، همچون آن كه خورد و خندد نيست .
عارفى گفت : اگر عشق باشد. چيزى از عاشق و عشقش نماند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مردى بر عارفى گذشت ، كه نان و سبزى و نمك مى خورد. او را گفت : اى بنده خدا! از دنيا، به همين خرسندى ؟ گفت : خواهى كسى را به تو نشان دهم كه به بدتر از اين خرسندست ؟ گفت : آرى ! گفت : آن كه به عوض ‍ آخرت ، به دنيا خرسند است .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديوجانس گزمه اى ديد كه دزدى را مى زد. گفت : بنگريد! كه دزد آشكار دزد پنهان را مى زند.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
ذوالنون مصرى گفت : روزى از وادى كنعان بيرون رفتم . چون به بالاى وادى رسيدم به ناگاه ، سايه اى ديدم كه به سوى من مى آيد و مى گويد:
(و بدا لهم من الله مالم يكونوا يحتسبون ). مى گريست . چون سايه به من نزديك شد، زنى را ديدم با جبه اى بر تن و مشكى بر دست . و مرا گفت : كيستى ؟ - بى آن كه از من ترسد. - گفتم : مردى غريبم . گفت : اى فلان ! مگر با خدا غريبى يافت شود؟ با گفته او، به گريه افتادم . گفت : چه چيز به گريه ات انداخت ؟ گفتم : رسيدن دارو به دملى كه به خوبى رسيده است . و دارو به زودى به نجاتش آمد. گفت : اگر راست مى گويى ، چرا گريستى ؟ گفتم : خدا بر تو ببخشايد! مگر راستگو نمى گريد؟ گفت : نه ! گفتم : براى چه ؟ گفت : زيرا گريه دل را آرام مى كند. ذوالنون گفت : بخدا! از سخن او، به تعجب ماندم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
انوشيروان ، بزرگمهر را گفت : چه چيز براى انسان نيكوترست ؟ گفت : خردى كه با آن زندگى كند. گفت : اگر نبود؟ گفت : دوستانى كه او را به كارهاى شايسته وا دارند. گفت : اگر نبود؟ گفت : مالى كه با آن ، محبت مردم را به خود جلب كند. گفت : اگر نبود؟ گفت : لالى يى كه با آن ، خاموشى گزيند. گفت : اگر نبود؟ گفت : مرگى كه زود او را ببرد.
حكيمى فرزند را گفت : اى پسركم ! بگذار! دينت برتر از عقلت باشد و كردارت برتر از گفتارت و ارزشت بيش از جامه ات .
حكيمى گفت : كارنامه اعمالتان را با بهترين كارها مجلد سازيد!
ديگرى گفته است : در اين روزها كه همچون پرندگان در پروازند، براى آخرت خويش كار كنيد!
معارف اسلامى
در گذشت ها:
جوهرى : 392، ابونصرفارابى :339، وزيرابن العميد: 366، صاحب بن عباد: 385، ابن سينا: 428، سيدمرتضى 436، سيد رضى :406، ابوالعلاى معرى : 449، امام الحرمين : 477، شيخ ابو حامد غرالى :505، برادرش ابوالفتوح : 520، جارالله زمخشرى : 538، محمد شهرستانى : 548، شيخ مقتول (شهاب الدين سهروردى ): 587، امام (فخر)رازى :606، شيخ ابن فارض : 632، شيخ محيى الدين بن العربى : 638، ابن حاجب : 646، ابن بيطار:646، قاضى بيضاوى : 685، محقق توسى : 672، علامه (قطب الدين ) شيرازى : 710، شيخ عبدالرزاق كاشى : 735، جاربردى : 646، محقق تفتازانى : 762، علامه حلى : 726، ميثم بحرانى : 679، شاطبى : 590، ابن جوزى : 597، ابوالبقاء: 616، جلاالدين قزوينى : 739، نواوى : 676، بديع (الزمان ) همدانى : 398، آمدى : 631، جعدى : 687.

روانست پيوسته از شهر هستى

 

به ملك عدم از پى هم قوافل

شعر فارسى
از سنايى :

زود بخش سبك عنان ، فلكست

 

پير با طبع كودكان فلكست

 

در سخاوت ، به كودكان ماند

 

بدهد زود و زود بستاند

تفسير آياتى از قرآن كريم
در يكى از كتابهاى آسمانى آمده است :
عجب است از كسى كه خوبى يى را كه در او نيست و به وى نسبت مى دهند، خوشحال مى شود و بدى يى را كه در او هست ، مى گويند و به خشم مى آيد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : آن كه به كودكى جايى كه خواهد نشيند، در بزرگى ، جايى نشيند، كه ناخوش دارد. و چون صواب آيد، جواب رود.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
اشعب طماع را گفتند: بدين سن و سال رسيدى و حديثى ازبر ندارى . گفت : چرا بخدا! هيچ كس همچون من ، از
(عكرمه ) نشنيده است . گفتندش : بگوى ! گفت : از عكرمه شنيدم كه از ابن عباس روايت كرد، كه رسول خدا گفت : دو صفت است كه در كسى جز مؤمن ديده نشود. يكى از آن دو را عكرمه فراموش كرد و ديگرى را من از ياد بردم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
يكى از بزرگان گفته است : از نشانه هايى كه پروردگار ازبنده اى روى بر تافته است ، آنست كه او را به كارهايى مشغول سازد كه نه دنياش را مفيد افتد و نه دينش را.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى فرزندان را گفت : اى فرزندان ! با هيچ كس دشمنى مكنيد! حتى اگر از او گمان زيان ديدن داشته باشيد و از دوستى هيچ كس نپرهيزيد! حتى اگر گمان كنيد كه به شما سودى نرساند. زيرا، ندانيد كه چه هنگام بايد از دشمنى دشمن ترسيد و چه وقت به دوستى دوست اميد داشت .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عباس بن احنف ، چون شعرى نيك مى شنيد، به طرب مى آمد و از خود بيخود مى شد. اسحاق بن ابراهيم موصلى گفت (عباس بن احنف ) روزى به نزد من آمد و شعرى از
(ابن دمية ) بر او خواندم بدين مضمون : (اى صبا! كى از نجد گذشتى ؟) پنج بيت از شعر را كه خواندم ، به طرب آمد و تلوتلو خوران ، خويش را به ستونى رساند و گفت : از زيبايى اين شعر سر بدين ستون كوبم و ما او را گفتيم : با خويش مدارا كن !
شعر فارسى
يكى از شاعران فارسى زبان گفته است :

شده از برگ و شكوفه به خلاف معهود

 

نوجوانى درخت اخر و پيرى اول

سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : آن كه حرام ، يا
(شبهه ناك ) خورد، از درگاه حق رانده است . مگر نمى بينى كه از ورود به خانه او ممنوع است و آن كه وضو ندارد، از دست زدن به كتاب حق منع شده است . با آن كه جنايت و بى وضويى ، دو اثر مباح اند. پس ، آن كه به حرام ، و نجاست شهوات آلوده شده است ، چگونه خواهد بود؟ كه بناچار از ساخت قرب حق مطرودست و از ساحت كبريايى او محروم و حق ورود به حرم او را ندارد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
چون هارون الرشيد مرد، شاعران به تهنيت جلوس ، و تعزيت مرگ پدر، به نزد امين آمدند. و نخستين كسى كه اين شيوه ابداع كرد. يعنى تهنيت و تعزيت ، ابونواس بود. كه بر امين وارد شد و شعرى بدين مضمون خواند: سعد و نحس باهمند و مردم در وحشت و انس اند. چشم مى گريد و دندان مى خندد و ما، در سوگ و عروسى ايم . دندانمان را بر نشستن قائم مى خنداند و ديده مان را مرگ رشيد.
فرازهايى از كتب آسمانى
از سخنان غزالى در تفاوت اميد و آرزو: اصل و پايه دارد و آرزو، اصل و پايه اى ندارد. مثلا كسى كه بكارد و بكوشد و خرمن كند، سپس بگويد اميدوارم كه محصول من ، از هر قفيز، فلان مقدار باشد. اين ، اميد است . و ديگرى ، نه بكارد و نه روزى كار كند. مى رود و مى خوابد و سالى به غفلت مى گذراند، و چون وقت خرمن رسيد، گويد اميدوارم كه محصول من يكصد قفيز باشد. بايد گفت : اين از كجا؟ و اين ، آرزوست كه اصل و پايه اى ندارد.
نظير اين است كه بنده اى ، در عبادت خدا بكوشد و دست از گناه بردارد، آنگاه بگويد: اميدوارم كه خداوند، اين اندك از من بپذيرد. و ناتمام مرا كامل سازد و به ثواب برساند. اين نيز اميد است . اما، اگر غفلت كند و ترك طاعت كند و گناه بورزد و نسبت به خشم خدا و رضايت و وعد و وعيد او بى اعتنا باشد، و آنگاه بگويد: از خدا اميد بهشت و رستن از دوزخ دارم . اين نيز آرزوست كه هيچ بهره اى ندارد و آن را خوش بينى جاهلانه ناميم .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
كسى گفت :
(اباميسره )ى عابد را ديدم كه از فرط عبادت ، دنده هايش ‍ بيرون زده بود. او را گفتم : - خدا رحمت همه گير خود را شامل تو گرداناد! - خشمناك شده و گفت : مگر نشانه اى نوميدى ديده اى ؟ كه (ان رحمة الله قريب من المحسنين ) و بخدا! كه سخن او مرا گرياند. عاقل را سزوار است كه به احوال پيامبران و ابدال و اولياء و جهد آنان در طاعات و صرف عمرشان در عبادات كه شبانروز سستى نمى پذيرد، بنگرد. آيا آنان را به خدا گمان نيكو نيست ؟ چرا! بخدا! كه آنان به گسترش رحمت خداوندى آگاهند و نسبت به بخشش او گمان نيكو دارند. اما، بدان ! كه آن بى جهد و كوشش ، آرزوى محض و غرور است . پس ، در عبادت و طاعت بكوشيد تا اميد به رحمت او شما را حاصل شود كه نيكوترين بضاعت است .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : به يقين مى دانم كه اعمال من پذيرفته درگاه خدواندى نيست . گفتند: چگونه است آن ؟ گفت : مى دانم كه عمل بايد چگونه باشد، تا پذيرفته شود. و مى دانم كه من بدان شيوه عمل نكرده ام . پس مى دانم كه اعمال من پذيرفته نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان ابن معتز: وعده دنيا به خلاف مى انجامد و هستى اش به نيستى مى كشد. چه بسيار خوابيده در سايه خويش را بيدار كرده است و به آنان كه به اميد داشته اند، خيانت ورزيده است . تا علمش منقطع شده است و به كار خويش پرداخته . نيش پشه مرگ ، رگ زندگى او را بريده است و نيروى حركت را از وى گرفته . و رنج ها، چهره او را زرد كرده و تازگى جمالش را از ميان برده اند. و همچون خطى از خاكستر در زير سنگ ها و خاك ها در آمده . دوستان او را به خاك سپردند و در خانه اى نهادند كه با كلنگ ساخته و با سنگ هاى تيره پوشيده شده . او همانست كه همواره درمانده آرزوى خويش بود، تا در كام مرگ مستقر شد و روزگاران ، ياد او را محو كرد. و چشم ها به نيستى اش خو گرفتند.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در نهج البلاغه آمده است كه : اميرالمؤمنين (ع ) هنگام سفر به شام ، در مسير خويش ، جمعى از دهقانان شهر
(انباز) را ديد كه با ديدن او پياده شدند و پيشاپيش او مى دويدند. و امام گفت : اين چه كاريست ؟ گفتند: روشى ست كه با آن ، اميرانمان را احترام مى كنيم . و او گفت : بخدا! كه اين كار به اميرانتان سودى نمى رساند و شما خود در دنيا به رنج افتيد و در آخرت بدبخت شويد و چه زيانبار است ، رنجى كه در وراى آن ، مجازات نيز باشد! و چه سود آورست آسايشى كه با آن ، ايمنى از آتش باشد!
شعر فارسى
از مثنوى :

نور مى گيرند اين استاره ها

 

جمله از خورشيد و اين ديواره ها

سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به اميرالمونين (ع ):
داروى تو، در وجود توست و نمى دانى ، و درد تو نيز از تست و آن را نمى شناسى . خويش را جرمى كوچك مى شمارى ، اما جهانى بزرگ در تو پيچيده است . تو آن كتاب مبينى هستى كه حرف هاى آن ، پنهانى ها را آشكار مى كند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از امام على (ع ):
نفس ، به از دست دادن دنيا مى گريد. و مى داند كه سلامتى ، در ترك دنياست . انسان ، پس از مرگ خانه اى ندارد كه در آن ساكن شود. جز خانه اى كه پيش از مرگ ساخته است .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان بزرگان :
آن كه خويش را گرامى دارد، دنيا در چشم او خوار است به روزگار كودكى اسكندر، ارسطو او را گفت : چون به فرمانروايى رسى ، مرا در كجا جاى خواهى داد؟ و او گفت : آنجا كه فرمانبريت قرار دهد.
ترجمه اشعار عربى
خدايش پاداشن نيك دهاد!
از دوستت پاكى ها را بپذير! و كدورت ها را رهاكن ! روزگار عمر، كوتاه تر از آنست كه دوست را سرزنش كنى .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
اميرالمومنين (ع ) فرمود: نسبت همه شهرها بر تو يكسانست . بهترين شهرها آنست كه خواسته هاى تو را بر آورد. سخن نيكو صدقه است . صدقه ، خويشان را هم صدقه و هم صله است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است : هرگاه
(هديه ) از درى وارد شود، (امانت ) از در بيرون رود. و نيز: خردمند، آنست كه امروز از بهر فردا بكوشد، پيش از آن كه كار از دست برود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مالك دينار كلاغى را ديد كه با كبوترى پرواز مى كرد. تعجب كرد و گفت : اين دو باهمند و از يك جنس نيستند. كمى بعد، به زمين افتادند و هر دو، لنگ بودند. گفت : چنين بود!
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
پوزش از گناه ، نشانه عصمت است .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حجة الاسلام ابو حامد محمد غزالى ، روزگارى در نيشاپور، شاگرد امام الحرمين جوينى بود و پس از مرگ وى ، از آنجا رفت و از كسان انگشت شمارى ست كه در دانش به جايى رسيد. سپس به بغداد رفت و شگفتى دانشمندان عراق را برانگيخت و شهرت يافت و تدريس در نظاميه به او واگذار شد. و در حدود سيصد تن از مدرسان بغداد و بيش از صد تن از فرزندان اميران در مجلس درس او حاضر مى يافتند. سپس ، همه اين ها را ترك كرد و به زهد روى آورد، و گوشه نشين شد. و به عبادت پرداخت . روزگارى در دمشق ، اقامت داشت و در آنجا كتاب
(احياء) را تصنيف كرد. سپس ، به بيت المقدس رفت و آنگاه به مصر و در اسكنريه مقيم شد. و سرانجام به وطن اصلى خويش - توس - آمد و خلوت گزيد و كتاب هاى سودمند كرد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
غزالى ، منسوب است به
(غزاله ) از روستاهاى توس . از يكى از صالحان حكايت شده است كه گفت : غزالى را در بيابانى ديدم مرقع پوشيده و عصا و مشكى در دست . گفتم : اى امام ! تدريس در بغداد، بهتر ار اين نبود؟ نگاهى به تحقير بر من افكند و گفت : آنگاه كه ماه سعادت از فلك ارادت نورفشانى كند، خورشيد اصول ، به مغرب وصول ، بال گشايد:
عشق
(ليلى ) و (سعدى ) را رها كردم و به سوى همسفر نخستين منزلم بازگشتم . گرچه شوق هاى بسيار مرا خواندند كه : اين سر منزل معشوق است . درنگ كن ! و فرود آى !
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در يكى از كتاب هاى تاريخى آمده است كه : انوشيروان ، بر بزگمهر خشم گرفت و او را در خانه اى تاريك به زندان افكند. و دستور داد تا او را به زنجير كنند. و روزگارى به چنين حالى ماند. آنگاه كسى را نزد او فرستاد، تا از حالش بپرسد. فرستاده او را قويدل و آرام يافت . آنگاه ، او را گفتند: چگونه است كه در اين حالت سختى و تنگى ، ترا چنين فارغ مى بينيم ؟ گفت : شش آميزه را به هم درآميخته و خمير كرده و بكار داشته ام و چنين است كه به اين حال مانده ام ، كه مى بينيد. گفتند: از اين آميزه ها ما را نيز بگوى ، تا به هنگام گرفتارى به كار بريم . و او گفت : اما، آميزه نخستين ، اطمينان به خداى عزيز و بزرگست . دوم اين كه : آن چه مقدرست ، همان خواهد شد و سوم اين كه محنت رسيده را صبر، بهترينست . چهارم اين كه : اگر صبر نكنم ، چه كنم ؟ از اين رو، كار را به زارى ، بيش از اين ، بر خود سخت نكنم . پنجم اين كه از اين وضع كه من ، در آنم ، بسيار بدتر نيز خواهد بود. و ششم اين كه از اين ساعت ، تا بدان ساعت ، گشايشى خواهد بود. سخن بزرگمهر را به انوشيروان رساندند و او را آزاد كرد و گرامى داشت .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
كسى سقراط را به پستى نسبت نكوهش كرد و به شرف و رياست خويش ‍ نازيد. سقراط او را گفت : شرف دودمان تو، به تو ختم مى شود. و بزرگى دودمان من ، از من آغاز مى گردد. من فخر دودمان خويشم و تو ننگ خاندان خويشى .
سخن عارفان و پارسايان
فضيل عياض گفت : نمى بينى كه خداوند چگونه دنيا را از دوستان خويش ‍ دور مى كند؟ و تلخى گرسنگى و عريانى و نيازمندى را به آنان مى چشاند؟ همچنان كه مادرى مهربان ، گاه ، در قنداق فرزند خويش ‍
(گياه صبر) مى پاشد و گاه (حضض مكى ) و قصد بهبود او را دارد.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
منصور - خليفه عباسى - سفيان ثورى را گفت : اى اباعبدالله ! چه چيز تو را از آمدن برنزد ما باز مى دارد؟ و او گفت : خداوند سبحان ما را از شما باز داشته است كه گويد:
(ولا تركنوا الى الذين ظلموا افتمسكم النار)
منصور، بارى سفيان را به درگاه خويش خواست و او را گفت : آن چه از من خواهى بگو! سفيان گفت : آن چه خواهيم ، دهى ؟ گفت : آرى . گفت : خواهم كه مرا به درگاه خويش نخوانى ، تا خود آيم . و چيزى به من ندهى ، تا از تو خواهم . و بيرون رفت . آنگاه ، منصور گفت : ما، مهر خويش در دل دانشمندان افكنديم و پذيرفتند مگر سفيان ثورى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ارسطو گفت : بى نياز، در غربت در وطن خويش است و نيازمند در وطن خوييش غريب است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابوالشمقمق ، شاعرى ظريف و مشهور بود كه به سبب ، ژندگى جامه اش از بيرون آمدن از خانه و ظاهر شدن ميان مردم شرم داشت . و يكى از دوستانش به قصد تسلى دادن او از بدى حالش گفت : اى ابا الشمقمق ! ترا بشارت باد! كه روايت شده است كه برهنگان دنيا در آن دنيا پوشيده اند. و او گفت : اگر راست باشد، بخدا! كه من در روز رستاخيز بزاز خواهم بود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : مالى كه پس از مرگ به دشمن بگذارم ، بهتر از آنست كه در زندگى به دوستى نيازمند شوم . اگر دشمن تو را بيند و خواهد، بهتر از آنست كه نيازمند شوى و حاجت به دوست برى .
چون دشمن به تو نيازمند شود، دوستدار بقاى تست و اگر دوست از تو بى نياز شود، ديدارت بر او خوار آيد.
جز پنج چيز، همه دنيا زايد است . نانى كه ترا سير كند، آبى كه تشنگى ات فرونشاند.، جامه اى كه تو را بپوشاند.، خانه اى كه در آن بنشينى .، دانشى كه به كار برى ..
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفه است :
بسا پيروزمند پاكيزه رايى كه بى روزى ماند! بسا ناتوان بى كوششى كه گويى در دريايى از روزى غوطه ورست ! اين دليلى ست بر آن ، كه پروردگار را در خلق جهانيان رازى پنهانست كه فاش نشده است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
بزرگى گفت : ما به درستى تشخيص اندازه چيزى كه مى بينيم ، يقين نداريم . و نيز بر تشخيص حجم حقيقى آن . و تشخيص چشم در اين مورد قابل اعتماد نيست . زيرا، هر چه جسم مورد نظر نزديك تر شود، بزرگى آن در حس بينايى مى افزايد. و هر چه دورتر شود، كوچكتر مى گرد. و نيز اين اطمينان وجود ندارد كه حجم مورد نظر، در حالت دورى و نزديكى ، هم اندازه حجم واقعى اش باشد. حدس ما اين است كه هوايى كه ميان ما و جسم مورد نظر واقع شده ، موجب بزرگتر ديدن آن مى شود. و شايد اگر ديدن در خلاء انجام شود، جسم مورد نظر كوچك تر ديده شود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى را پرسيدند: زهد چيست ؟ گفت آنست كه در جستجوى نبوده نباشى ، تا بوده را از دست بدهى .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در كتاب
(انيس العقلا) آمده است كه راه و رسم پادشاهان ايران آن بود كه چون يكى از آنان بر دانشمندى خشم مى گرفت ، او را با نادانى به زندان مى انداخت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : دولت نادان ، عبرت عاقلانست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
از عطا روايت شده است كه جابر گفت : مردى از بنى اسرائيل خرى داشت و گفت : خدايا! اگر تو نيز خرى مى داشتى ، او را با خر خويش علف مى دادم . يكى از پيامبران يهود اين سخن شنيد و پروردگار به او وحى كرد كه : هر انسانى به قدر عقل خويش سخن مى گويد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
خويشاوندى ، به دوستى نيازمندتر است ، تا دوستى به خويشاوندى . در رويدادهاى روزگار، گوهر مردان شناخته شود.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام محمد باقر (ع ) پدران خويش از اميرالمومنين روايت كرد كه : در برابر عذاب خدا، دو گونه پناه وجود دارد. يكى از آن دو، از ميان رفته است و آن ديگرى را پناه گيريد. اما آن امان كه از ميان رفت ، رسول خداست و آن كه باقى ست ، آمرزش خواهى ست . خداوند بزرگ فرمود:
(وما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان معذبهم و هم يستغفرون ) و جامع نهج البلاغه گفته است : اين ، از خوبى هاى استخراج و ظرافت هاى استنباط است .
حكايات پيامبران الهى
چون بيمارى بر ايوب شدت يافت ، همسرش او را گفت : خداى بزرگ را نخوانى ؟ تا ترا شفا دهد، كه بيمارى بر تو دراز كشيد. و ايوب او را گفت : واى بر تو! ما هفتاد سال در نعمت بوديم ، بگذار! همان سال ها را در سختى مانيم . و چندان نپاييد كه شفا يافت .
تفسير آياتى از قرآن كريم
در توراة آمده است كه : اى موسى ! آن كه مرا دوست دارد، از يادم نبرد. و آن كه اميد نيكى دارد. در خواستن اصرار ورزد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عارفى ، (دزد دست بريده اى را) گفت : در دنيا، به چهار دينار، دست تو را كه عزيزترين عضو تست بريدند. و ايمن مباش ! كه به آخرت بدين سان عقوبتى سخت تر خواهى داشت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : ادب ، يكى از دو منصب است و گفت : برترى ، به خرد و ادب است نه به اصل و نسب . زيرا، بى ادب ، نسب خويش تباه ساخته و بى خرد، اصل خويش گم كرده است . و گفت : ادب ، زشتى نسب را بپوشاند و وسيله رسيدن به هر برترى و شفيع آدمى به هر مذهب است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
باديه نشينى ، پسر را گفت : اى پسر كم ! ادب ، ستونى ست كه خردها را تاءييد كند و زيورى ست كه نسب هاى غير اصيل را زينت دهد و دانا از آن بى نياز نيست . هر چند طبعى درست داشته باشد. زيرا، به ادب نيازمندست . تا شكوفا شود، همچنان كه زمين از آب بى نيازنيست ، تا بارور شود.
فرازهايى از كتب آسمانى
در حديث آمده است كه چون با كسى دوست شديد، نام او و نام پدرش و دودمانش و نشانى خانه اش را بپرسيد! كه شرط دوستى ست . و دلالت بر صفاى دوستى دارد. و گرنه ، دوستى كند فهمانست . شعر:
اى آدمى زاد! چون مادرت ترا بزاد، مى گريستى و مردم ، پيرامون تو مى خنديدند. بكوش ! تا چنان باشى ، كه به روز مرگت ، آنان بگريند و تو خندان باشى .
فرازهايى از كتب آسمانى
در فقه آمده است كه : درآن چه بدن را سودمندست ، اسراف نيست . اسراف ، آنست كه مال را تلف كند و بدن را زيان دارد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : زياده روى در خوبى ، اسراف نيست . همچنان كه در اسراف ، خوبى نيست .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
عمربن خطاب به نزد پيامبر (ص ) آمد، و او را بر حصيرى خوابيده ديد. و نقش حصير بر بدنش مانده . عمر در آن باره با پيامبر گفت . و او (ص ) گفت : آهسته تر! اين ، پادشاهى نيست ! پيامبرى ست .
فرازهايى از كتب آسمانى
در حديث آمده است كه : چون مرد به چهل سالگى رسيد، و توبه نكند، شيطان به صورتش دست كشد و گويد: پدرم به فداى اين صورت ! كه رستگار نخواهد شد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
لقمان فرزند خويش را گفت : پسركم ! خطاهاى خويش را تا به هنگام مرگ ، پيش چشم دار! و نيكى هايت را به دل مگير! كه آن كه فراموش نكند، شمارآن را خواهد داشت .
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
شبلى ، صوفى يى را ديد كه حجامتگرى را گفت : به خشنودى خدا سرم بتراش ! و چون تراشيد، شبلى ، حجام را چهل دينار داد و گفت مزد خويش را در خدمت به اين فقير بستان ! حجام گفت : من به خشنودى خدا كار كردم و پيمان خويش با خدا به چهل دينار نشكنم شبلى دست بر سر زد و گفت : همه از من بهترند، حتى حجامتگر.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
هر حيوانى به استنشاق هوا نياز دارد. و حيوان ، تنها از راه بينى نفس ‍ مى كشد. اما، انسان ، هم از راه بينى و هم از راه دهان . و علت آن ، اينست كه انسان ، سخن مى گويد، و آن ، از راه تقطيع حروف صورت مى گيرد، كه برخى از آن ها مخرجشان بينى ست و بايد هوا در آن نفوذ كند. دام پزشكى ، براى باز كردن دهان اسبى از وسيه اى استفاده كرد كه آن را در بينى حيوان انداخت و آن ، راه بينى رابست و اسب مرد.
بويايى انسان ، از ديگر حيوانات ضعيف ترست . و براى شنيدن بو، نيازمند گرم شدن جسم ، يا خراش دادن آن و يا جدا كردن پاره اى از آنست .
در بالاى چشم ، دو سوراخ باريكست كه از گوشه چشم ، به داخل آن ، راه دارد. و از آن سوراخ ‌ها، بوهاى تند، به چشم مى رسد و بدين علت است كه چشم از بوى زير بغل رنج مى برد و از بوى پياز به اشك مى آيد و از اين سوراخ ‌ها مواد زايد غليظ درون چشم ها، همراه با اشك ، وارد بينى مى شود. و اگر به سببى اين دو منفذ بسته شود، مواد زايد، فزونى مى گيرد و بيمارى هاى گوناگون چشم فرا مى گيرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بطلميوس گفت : بيمارى ، زندان جسم است و غم ، زندان روح .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
ابن ابى صادق ، زيباروى بود و اخلاق پسنديده داشت . و بخش هايى از حكمت را نيز مى دانست . پادشاه ، او را بهت خدمت فراخواند. در پاسخ گفت : به آن چه دارد، بسى قانعست ، و براى خدمت پادشاه پسنديده نيست . و آن كه به اكراه به خدمت در آيد، از خدمتش نفعى حاصل نيايد.
حكايات پيامبران الهى
طاووس (يمانى ) گفت : شبى در
(حجر اسماعيل ) بودم ، كه على بى حسين (ع ) وارد شد. با خويش گفتم : مرديست از دودمان پيامبر (ص ) خوبست به دعاى او گوش فرادهم . شنيدم كه در اثناى دعا مى گفت : عبيدك بفنائك . سائلك بفنائك . مسكينك بفنائك . طاووس گفت : هرگاه اين جملات را مى خواندم ، خدا گشايشى در كار من ايجاد مى كرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
يكى از گذشتگان گفته است : براى هر مؤمنى ، مرگ بهتر از زندگى ست . زيرا، اگر نيكوكار باشد، خدا فرموده است :
(و ما عندالله خير و ابق للذين آمنوا) و اگر بد كار باشد، پروردگارا مى فرمايد: (ولا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لا نفسهم انما نملى لهم ليزداد او اثما و لهم عذاب مهين )
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
فيلسوفى گفت : انسان ، جز به مرگ نمى تواند. انسانيت را به مرحله كمال برساند.
شاعرى گفت :
خدا، مرگ را از ما جزاى نيكو دهاد! زيرا، مرگ از هر مهربانى براى ما مهربان تر است . به زودى ، مردم را از آزار رهائى مى دهد، و به خانه اى كه برتر از اين خانه است ، نزديك مى سازد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
واعظى گفت : شيطان ، مجاهدات عابدان و صفاى عارفان را تيره مى دارد. زيرا، آنان را در جامعه اى مى بيند، كه روزى از آن او بود. و آنان را به ولايتى نازش مى بيند، كه او داشت . و واضح است كه هر آن كه از ولايتى عزل شود، با آن كسى كه به جاى وى بنشيند، دشمنى كند. به رشك ولايت و بر حسرت نوازش و مهربانى .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفته است : مباد! كه با همه اصرارى كه ترا در دعاست ، تاءخير عطاى پروردگار نوميدت دارد. زيرا كه برعهده اوست كه آن چه را كه خواهد به تو رساند، نه آن چه را كه تو خواهى . و آنگاه كه او خواهد و نه آنگاه كه تو خواهى .
فرازهايى از كتب آسمانى
(زهد، دوگونه است ) يكى زهد عامه ، و آن ، زهد ظاهريست و ديگرى زهد خاصه و آن ، چنانست كه دنيا در نظرت چيزى نباشد، كه از آن دورى كنى . و در نزد تو، بى نيازى و نيازمندى يكى باشد و جامه كهنه و نو و طعام خوب و بد، بر تو يكسان باشد. چنان كه اميرالمومنين على ، كه - درود خدا بر او باد! فرمود: ايمان آدمى ، آنگاه به كمال مى رسد، كه از پوشيدن هيچ جامه اى ننگ نداشته باشد و از خوردن هيچ خوراكى ابراز تنفر نكند. و اشاره به قرآن كريم داشت كه خدا مى فرمايد:
(لاتاءسوا على ما فاتكم و لا تفر حوا بما آيتكم )
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : اين نفس ، در نهايت پستى و بى اعتبارى و نادانى و غفلت است . و آگاه باش ! كه اگر گناهى ورزد، يا به شهوتى بپردازد، اگر خدا و پيامبر و كتاب هاى آسمانى و نيكوكاران گذشته و مرگ و گور و رستاخيز و بهشت و دوزخ را بر او عرضه كنند، تا از گناه باز ايستد، و ترك شهوت كند. فرمان نبرد. اما، چون گرسنه اش بدارند، آرام گيرد و خوار شود و پس ‍ از آنهمه سختى ، نرم گردد و ترك شهوت كند.
خدايش نيكى دهاد! كه گفت :

به نان سازند مردم رام هر سگ را، وليكن تو

 

اگر خواهى كه گردد رام نفس سگ ، مده نانش !

نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بدان ! كه زشت ياد (غيبت ) صاعقه كشنده است و آن كه ورزد، همچون كسى ست كه به منجنيقى ، اعمال نيك خويش را به شرق و غرب مى اندازد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
حسن بصرى را گفتند: فلان كس ، ترا به زشتى ، ياد كرد. طبقى رطب برايش ‍ فرستاد و گفت : شنيدم : حسنات خويش را به من بخشيده اى . اينك ! اين خرما به جبران آن بستان !
حكاياتى از عارفان و بزرگان
نزد عبدالله بن مبارك ، سخن از زشت ياد به ميان آمد و او گفت : اگر مى خواستم زشت ياد كنم ، از مادر خويش مى گفتم . كه او را از هر كس به حسنات من سزاوارترست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث ، از پيامبر (ص ) آمده است كه فرمود: در كار بكوشيد! و چون از كارى باز مانديد، از گناه ، دورى جوييد!
محمد بن يعقوب (كلينى ) به استناد از جعفر بن محمد صادق (ع ) نقل كرده است كه پيامبر (ص ) فرمود! برترين مردم آنست كه شيفته عبادتست . و آن را در آغوش گيرد، و از دل ، دوست دارد. و به همه اعضا از آن استقبال كند، و به زارى به خدا روى آورد. و از گشايش ، يا سختى دنيا نگران نباشد.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفته است : برادر تو كسى ست كه پيش از سخن گفتن ، به ديدار، ترا پند دهد.
شعر فارسى
ازنشناس :

از بخت بدست بى سرانجامى من

 

وز سستى طالعست ناكامى من

 

هرچند به حال خويشتن مى نگرم

 

جمع آمده اسباب پريشانى من

شعر فارسى
از نشناس :

فصاد، به قصد آن كه بردارد خون

 

شد تيز كه نيشتر زند بر مجنون

 

مجنون بگريست . گفت : از آن مى ترسم

 

كايد بدل خون ، غم ليلى بيرون

 

سخن عارفان و پارسايان
عارفى را گفتند: چگونه اى ؟ گفت : يابم ، آن چه نخواهم و آن چه خواهم ، نيابم .
سخن عارفان و پارسايان
عبدالله بن مسعود گفت : مردار شب و قطرب روز نباشد!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به امير المومنين (ع ):
شيرينى دنيا، زهرآگين است . هان ، شيرينى زهر آگين مخور! خواه در گشايش باش ! و خواه در سختى ، زمانه از اين هر دو گروه مى برد. هر كارى چون به كمال رسد، زوال آن آغاز شود. در انتظار زوال باش ! آنگاه ، كه گفتند: كامل شد.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى ، مراد خويش را گفت : مرا وصيتى فرا گير كن ! گفت : سفارش ‍ پروردگار را به همه پيشينيان و واپسينيان به تو گويم ، كه فرمود:
(ولقد وصيناالذين اوتوالكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقو الله ) و بى ترديد كه پروردگار به صلاح بنده آگاه ترست و بخشايش و مهربانى او، به بنده بيش ‍ از ديگرانست . بنابراين ، اگر در دنيا، خصلتى براى بنده بهتر و جامع تر و گرانقدرتر از (نيكى ) بود، سزاوار بود كه آن را ياد كند و بندگان را بدان سفارش كند. پس چون به (نيكى ) اكتفا كرد، پيداست كه همه نصايح و راهنمايى ها و آگاهى ها و استقامت و خير، در آن ، جمعست .
ترجمه اشعار عربى
از يكى از شاعران :
اگر ارزش نفس خويش ندانستى و حق آن را خوار شمردى ، مردم ، آن را خوارتر دارند اينك ! نفس خويش گرامى دار! و اگر جايگاه آن تنگ است ، جايگاهى ديگر بجوى !
از خانه اى كه جايگاه خوارى ست ، پرهيز كن ! زيرا اگر نيكوكاران در آن جاى گزيند، بدكار به شما آيد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ماءمون گفته است : اگر دنيا خويش را توصيف مى كرد، چنان كه ابو نواس ‍ توصيف كرده است ، وصف نمى كرد. كه گفت : اگر دانايى ، دنيا را بيازمايد، بر او آشكار گردد، كه دشمنى در جامه دوست است .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : دنيا را بهر سه چيز خواهند: بى نيازى و شرف و آسايش . اما، آن كه زهد ورزد، به عزت رسد، و آن كه قناعت پيشه كند، بى نياز شود و آن كه سعى خويش كم كند، استراحت يابد.
از سخنان بزرگانست : بردبارى تو بر فروتر از خود، عيب خوارى ترا نزد زبردستان مى پوشاند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
حكيمى به حال مرگ افتاد. برادرش بزارى مى گريست . محتضر او را گفت : اى برادر! گريه مكن ! كه بزودى در مجلسى كه از من ياد شود، خندانى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
جالينوس گفت : منظور من از
(خوردن ) آنست كه زنده مانم و ديگران زنده اند، تا بخورند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
حكيمى ، مردى را ديد كه دست مى شست . او را گفت : آن را خوب بشوى ! كه شاخ ريحان صورت تست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : اگر سه چيز نمى بود، آدمى سر به هيچ چيز فرود نمى آورد: بينوايى و بيمارى و مرگ . يا اينهمه ، از جست و خيز و نخوت ، باز نمى ايستد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را گفتند: سفر كدام آدمى دورترست ؟ گفت : سفر آن كه در جستجوى برادرى نيكوكارست .
شعر فارسى
از نشناس :

آن چه پيش تو غير از آن ، ره نيست

 

غايت فهم تست ، الله نيست .

شعر فارسى
خدا خير دهاد! افضل الدين كاشى را كه گفت :
گفتم : همه ملك حسن ، سرمايه تست خورشيد فلك چو ذره در سايه تست
گفتا: غلطى ! زما نشان نتوان يافت از ما تو هر آن چه ديده اى ، پايه تست
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بليغى را گفتند: نيكوترين گفتار كدامست ؟ گفت : آن كه لفظش به گوشت زودتر از معنى اش به قلبت نرسد.
شعر فارسى
شاعرى سرود:

اى عاشق و زاهد از تو در ناله و آه !

 

نزديك تو و دور ترا حال تباه

 

كس نيست كه از تو جان تواند بردن

 

آن را به تغافل كشى ، اين را به نگاه .

نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از آنجا كه تجانس از پايه هاى برادرى و دوستى ست . بسيارى خرد و فضيلت ، ايجاب مى كند كه افرادى از اين دست ، نادر باشند. زيرا كه شخص با فضيلت ، در جستجوى كسى همانند خويش است . و افراد با فضيلت و خردمند، از نادانان و احمقان بسيار كمترند و چون برگزيدگان هر گروه كم اند، از اين رو، خردمندان كم اند و نادانان بسيار.
شعر فارسى
خدايش جزاى نيك دهاد! آن كه اين شعر گفت :
پيش تر از مرتبه عاقلى غافلى يى بود، خوش آن غافلى !
شعر فارسى
از مؤلف :

اى برده به چين زلف ، تاب دل من !

 

وى كشته به سحر غمزه خواب دل من !

 

در خواب مده وهم به خاطر! كه مباد!

 

بيدار شوى زاضطراب دل من .

سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
فروتنى افلاطون در پيشگاه پروردگار، بدين سخنان بود: اى اصل همه علت ها! اى آن كه هميشه بوده اى ! اى آغازگر حركات نخستين ! اى آن كه هرگاه هر چه خواسته اى ، انجام داده اى . تا آنگاه كه در جهان طبيعت هستم ، سلامتى نفسانى را از من مگير!
و دعاى فيثاغورث چنين بود: اى حيات بخش ! آنگاه كه بر راه راست هستم ، مرا از جهان طبيعت به كنار خويش بر! كه نامستقيم را پايان درستى نيست .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
بشر بن منصور، از عابدان بود. روزى ، نمازش به درازا كشيد. و چون نگريست مردى را ديد كه به نشانه خشنودى در وى مى نگرد. بشر، او را گفت : آن چه از من ديدى ، ترا به شگفتى نياورد! كه ابليس نيز روزگارى دراز، با ديگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود. و سپس ، چنان شد، كه شد.
سخن عارفان و پارسايان
صوفى يى را پرسيدند: مؤمن چه هنگام به بدكارى روى آورد؟ گفت : آنگاه كه در خويش گمان نيكوكارى برد.
شعر فارسى
شاعرى گفته است :

اى دل طلب علوم در مدرسه چند؟

 

تحصيل اصول حكمت و هندسه چند؟

 

هر فكر بجز ذكر خدا وسوسه است

 

شرمى زخدا بدار! اين وسوسه چند؟

 

لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
بهلول و
(عليان مجنون ) به نزد هارون رفتند. رشيد با آنان سخن مى گفت و ايشان به غلط پاسخ مى دادند. هارون گفت : نطع و شمشير بياورند. عليان گفت : دو ديوانه بوديم و اينك سه ايم .
ترجمه اشعار عربى
شعريست از اديبى :
اگر با دوستى خلف وعده كردى و تو را بر آن ، نكوهش نكرد. ديگر به او باز مگرد! كه دوستى اش تكلفى بيش نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از نامه هاى ارسطو به اسكندر: در تدبير كار خويش ، نه شتابزدگى كن ! و نه كندكارى همراه با غفلت ! تجانس را مراعات كن و دو تن را كه همسنگ يكديگرند به كار بگمار! تا نيرو فزونى گيرد. و آن كه از سنخيت ، بى بهره است از كار بينداز! تا حقيقت او بر تو آشكار شود. از خلف وعده بپرهيز! كه ننگ است . چشم پوشى كن ! كه زينت تست ! بنده حق باش ! كه بنده حق آزاد است . خود را به خويشانت بنما! كه تو از آنانى و به يارانت بنما كه قدرت تو از آن هاست و به رعيت بنما كه براى آنانى
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ديوجانس كلبى ، از پايه هاى حكمت يونان ، مردى پرهيزگار بود، كه به جمع مال نمى پرداخت و خانه اى نداشت . وقتى اسكندر او را به خويش ‍ خواند، به پيام رسان گفت : او را بگوى : همان كه تو را از ما باز مى دارد، ما را از تو باز مى دارد. تو، به سبب بى نيازيت كه بازبسته به قدرت است از ما بازداشته اى و ما، به سبب تكيه اى كه به قناعت داريم ، از تو باز داشته ايم .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
اديبى گفته است : اگر خردمندان انصاف مى داشتند، مى دانستند كه قلم ، معنى پرداز است . همچنان كه برادر نسبى اش
(نى ) نغمه پردازست . اين يك ، تازه هاى حكمت مى آورد و آن يك ، نغمه هاى شگفت . هر دو در طرب انگيزى يگانه اند. اما، اين يكى ، با گوش بازى مى كند و آن يك با مغز.
به خدا سوگند! تاكنون نشده است كه نكته اى ادبى بشنوم و سراسر قلبم ابراز شادمانى نكند.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
ابراهيم خواص ، در هيچ شهرى بيش از چهل روز نمى ماند.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
شبلى ، بارى ، در ماه رمضان ، پشت سر امام نماز مى گزارد. امام در نماز اين آيه خواند:
(ولئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك ) شبلى صحيه اى دردناك بزد. كه مردم پنداشتند جان داد. سپس ، لرزيدن گرفت و مى گفت : ياران را چنين خطاب كنند! ياران را چنين خطاب كنند! و بارها گفت .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در كتاب
(عزلت ) از احياء(العلوم ) آمده است كه : پيامبر (ص ) كالايى خريد و خويش ، آن را مى برد. دوستى او را گفت : اى پيامبر! به من ده ! تا ببرم . و او فرمود: صاحب كالا، به بردن آن سزاوارترست .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
على (ع ) خرما و نمك را در جامه خويش مى ريخت و به خانه مى برد، و مى گفت : از كمال كامل ، كاسته نمى شود، كه نيازمندى هاى زن و فرزند خويش را به خانه برد.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
حسن بن على (ع ) را بر بينوايان گذر افتاد كه پاره هاى نان پيش رو داشتند و مى خوردند و او را به طعام خويش خواندند. امام به راه نشست و با آنان خورد. آنگاه ، سوار شد و مى گفت :
(ان الله لا يحب المتكبرين )

حكاياتى كوتاه و خواندنى
كسى به نزد يكى از عابدان رفت و او را گفت : در تنهايى ، دلتنگ نمى شوى ؟ و عابد گفت : اكنون كه تو آمدى ، تنها شدم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را گفتند: چيزى برتر از طلا ديدى ؟ گفت : بلى ! قناعت و ناظر به اين معنى ست سخن حكيمى ديگر كه گفت : بى نيازى از چيزى ، بهتر از بى نيازى با آن چيزست .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف گويد:

اى چرخ ! كه با آدم نادان يارى

 

پيوسته بر اهل فضل ، غم مى بارى

 

هر لحظه زتو، بر دل من بار غمست

 

گويا كه زاهل دانشم پندارى !

حكاياتى از عارفان و بزرگان
قارى يى مى خواند:
(يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية ) صوفى يى شنيد و گفت : باز بخوان ! قارى اين بار صدا برداشت و گفت : چقدرتان گفتم باز گرديد! و نگشتيد. آنگاه ، به وجد آمد و صيحه اى بركشيد و جان بداد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
در
(ملل و نحل ) در ذكر (زنون ) بزرگ گويد: پير گشته بود، او را گفتند: چگونه اى ؟ گفت : چنينم كه مى بينى . ذره ذره مى ميرم . گفتندش : چون بميرى ، كه تو را به خاك سپارد؟ گفت : آن كه مردار من آزارش دهد. و او گفت : دنيا ميخ فتنه است و نيز گفت : دنيا، گريزان از خويش را چو دريابد، مجروح سازد و خواهان خويش را چون دريابد، بكشد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
زنون را پرسيدند. مردم اين روزگار را به چه مى توان از حيوان باز شناخت ؟ گفت : در بيشى شرارت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از نهج البلاغه : رياست ها، ميدان زد و خورد مردانست و نيز: انديشه هاى روز، از خواب (شب ) مى كاهد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بزرگى گفته است : نادارى يى كه تو را از ستمكارى باز دارد، بهتر از بى نيازى يى است كه به گناهت وادارد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
حجاج ، باديه نشينى را به حكمرانى گماشت . و او در مال خراجى تصرف كرد. عزلش كرد و چون به حضور حجاج آمد، حجاج گفتش : اى دشمن خدا! مال خدا را خوردى ؟
اعرابى گفت : اگر مال خدا نخورم ، پس مال كه خورم ؟ از شيطان خواستم كه مرا فلسى دهد و نداد. حجاج خنديد و از او درگذشت .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عربى گفت : چو بميرم ، كجايم برند؟ گفتند: نزد خداى تعالى . گفت : رفتن نزد كسى كه از او جز خوبى نديده ام را ناخوش ندارم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از ضرب المثل هايى كه بر سر زبانهاست : غريب آنست كه دوستى ندارد. چون قضا فرود آيد، چشم كور شود. انسان ، به دل و زبان انسانست . آزاده اگر زيان بيند، نيز آزاده است . بنده ، بنده است . اگر بخت نيز او را يارى دهد. اقرار، گناه را از ميان مى برد.
پاره اى سخنان برنده تر از شمشير: خشم ، زيركى را نابود مى كند. زن ، گل است ، نه وكيل دخل و خرج . چون دوستى به ميان آيد، چاپلوسى ناپسند افتد. هر افتاده اى بر گرفته مى شود.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون اسكندر مرد، او را در تابوتى از زر نهادند و به اسكندريه اش بردند و گروهى از حكيمان ، بر مرگش (بدين شرح ) ندبه كردند:
بطلميوس گفت : امروز، روز عبرتى بزرگست . فتنه اى دور بود پيش آمد و خيرى بود و واپس رفت .
و ميلاتوس گفت : نادان به دنيا آمديم و بيخبر مانديم و ناخرسند رفتيم .
و افلاطون دوم گفت : اى پادشاه كوشا! گردآورده ات خوارت كرد. و دوست داشته ات تركت كرد، گناهانش به تو رسيد و ثمره اش به ديگرى .
و نسطور گفت : ديروز، سراپاگوش بوديم و توان گفتن نداشتيم ، و امروز، توان گفتن داريم . آيا تو توان شنيدن دارى ؟
و ثاون گفت : به خواب شيرين بنگريد! كه چسان گذشت ! و به سايه ابر كه چگونه رفت !
و ديگرى گفت : اسكندر، جز اين سفر، نرفته بود.
و ديگرى گفت : چنين كه با خاموشى اش ادبمان آموخت ، با كلامش ‍ نياموخت .
و ديگرى گفت : ديروز ديدارش ما را زندگى مى بخشيد و امروز نگريستن به او دردى ست .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حكيمى اشراقى گفته است : بخدا! ناخوش دارم كه مردم به معارف حكمت و فلسفه مشغول شوند. زيرا، مستعدان اين معارف اندكند و از اين جمع ، آنان كه آن را به پايان رسانند، اندك ترند و از اين گروه ، آنان كه به رنج آن بسازند، از گروه دوم اندك ترند.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حكايت شده است كه اصمعى گفت : اين آيه مى خواندم كه :
(و السارق و السارقة فاقطوا ايديهما جزاء بما كسبانكالا من الله و الله غفور رحيم .) و باديه نشينى به كنارم نشسته بود. گفت : باز بخوان ! خواندم گفت : اين ، سخن خدا نيست . متوجه شدم و خواندم : (و الله عزيز حكيم ) گفت : اكنون درست خواندى . گفتم : قرآن خوانده اى ؟ گفت : نه ! گفتم : پس ، از كجا دانستى ؟ گفت : اى مرد! خدا (عزيز) است كه حكم به قطع دست مى كند. اگر بخشنده و مهربان بود، چنين نمى كرد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : از شرف بينوايى ست ، كه هيچ كس در فقر، عصيان نمى كند و بيشترينه آنان كه به سركشى مى پردازند، خويش را بى نياز مى پندارند. حكيمى گفته است : آن كه دلى تنگ دارد، زبانى دراز دارد.
از سخنان بزرگان : بر عاقل است كه خرد ديگران را به خرد خويش بيفزايد و راى خود به راى حكيمان پيوند دهد. كه خودكامه ، چه بسيار كه مى لغزد و خرد تنها، بسا كه گمراه مى شود!
سخن عارفان و پارسايان
حسن بصرى گفت : اى آن كه به دنيا جوياى آنى كه نيابى ، خواهى كه در آخرت بدان رسى ، كه نجسته اى ؟
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
از سخنان نمكين عرب ها: عربى در يكى از جنگ ها دوش به دوش پيامبر (ص ) جنگيد. او را گفتند: در جنگ چه بهره يافتى ؟ گفت نيمى از نماز از ما برداشته شد. اميد است كه در جنگ ديگر، آن نيمه نيز بردارند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان ابوالفتح بستى : آن كه خوى ناراست خويش راست گرداند، حسودان خويش سركوب كند. خوى بزرگان ، بزرگ خوى هاست . از نيكبختى هاى تو آنست كه در حد خويش بمانى رشوه ، ريسمان نيازست . از درك لذات ، به خودسازى بپرداز!
تفسير آياتى از قرآن كريم
از توراة : آن كه به قضاى من خرسند و بر بلاى من شكيبا و نعمت هاى مرا سپاسگزار نيست ، بگذار! خدايى جز من جويد. آن كه غمگنانه به دنيا بنگرد، گويى بر من خشم گرفته است . آن كه توانگرى را به پاس بى نيازى فروتنى كند، ثلث دين خويش از دست داده است . اى آدمى زاد! هيچ روز بر تو نشود، مگر آن كه روزى تو بفرستم . و هيچ شبى بر تو نو نگردد، مگر آن كه كار زشتى به فرشتگان عرضه كنى . نيكى من بر تو فرود مى آيد و شرك تو به من مى رسد.
اى آدمى زادگان ! چندان كه به من نياز داريد، مرا اطاعت كنيد. و چندان كه بر آتش بردباريد، مرا عصيان كنيد. چندان كه به دنيا خواهيد ماند، براى آن كار كنيد. و آخرت را چندان كه خواهيد ماند، توشه برگيريد!
اى آدمى زادگان : براى من كشت كنيد! و براى من بكوشيد. و حاصل خويش ، پيشاپيش ، به من فروشيد. چندان شما را سود دهم كه چشمى نديده و گوشى نشنيده و بر خاطرى نگذشته باشد.
اى فرزند آدم ! مهر دنيا از دل خويش بيرون كن ! كه مهر من و مهر دنيا، هيچگاه در يك دل گرد نيايند. اى فرزند آدم ! چنان كن . كه من فرمان دهم . و بپرهيز! از آن چه من نهى كنم . كه ترا چنان زنده كنم كه هيچگاه نميرى .
اى آدمى زاد! چون دل خويش سخت يابى ، يا تنت را بيمارى فرا گيرد، يا در مالت كاستى افتد، و حرام به روزيت راه يابد، بدان ! كه زبان به سخنى گشوده اى كه ترا سودى نداشته است .
اى فرزند آدم ! توشه آخرت خويش بيش كن ! كه راه ، درازست . و بار خويش سبك كن ! كه صراط باريكست . كردار خويش ، بى ريا كن كه صراف ، بصير است . و خواب خويش ، بهر گور بگذار! و نازيدن خويش ، به آنگاه كه كردار نيكت به ميزان كنند و كام خويش به بهشت بگذار! و مرا باش ! تا ترا باشم . و با خوار داشتن دنيا به من نزديك شو! تا از آتش دور شوى . اى آدمى زاد! كشتى به دريا شكسته اى كه به تخته پاره اى آويخته است ، مصيبتش همسنگ مصيبت تو نيست . زيرا، تو بر گناهان خويش ‍ بيقينى و از سوى كردار خويش ، در خطر.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
احنف بن قيس گفت : شبى تا صبح بيدار بودم ، كه كلمه اى يابم تا سلطان را خوش آيد، بى آن كه خدا را به خشم آورد، و نيافتم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : پروردگار، سودهاى دو جهان ، در زمينى گرد نياورده . بل ، پخش كرده است .
شعر فارسى
از نشناس :

كسى كه منزل او كوى يار خواهد بود

 

بجز سفر، به جهانش چه كار خواهد بود؟

سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بطلميوس گفت : به آن سخنان خطا كه نگفته اى ، شادتر از آن سخنان درست باش كه گفته اى .
افلاطون گفت : شادمانيت ، همچون عريانيت است . جز بر آن كه امين است ، آشكار مكن ! و نيز گفت : ناموس خويش پاس دار؟ تا ترا پاس دارد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
در
(مثل السائر) آمده است كه : (ابن خشاب ) در بيشتر دانش ها سر آمد بود، بويژه در عربيت ، پهلوانى بى مانند بود. اما بيشتر بر گرد حلقه شعبده بازان و قصه گويان مى ايستاد. بارى ، دانشجويان ، او را نيافتند و به ملامتش گرفتند و گفتند: تو پيشواى دانشى ، و در آن جاها براى چه مى ايستى ؟ و او گفت : اگر آن چه من دانم ، مى دانستيد. نكوهشم نمى كرديد. چه ، من ، در ضمن گفتگوهاى هذيان آميز آن نادانان ، به فوايد خطابى مى رسم كه اگر بخواهم نظير آنرا بياورم ، نمى توانم و بدين سبب است كه به شنيدن آن سخنان مى ايستم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى را پرسيدند: برادرت را بيشتر دوست دارى ؟ يا دوستت را؟ گفت : برادرم را دوست دارم اگر دوستم باشد.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : شيطان بر پدر و مادر تو سوگند خورد، كه نصيحتگر آنانست . و ديدى كه با ايشان چه كرد. اما، شيطان به گمراهى تو سوگند خورده است . چنان كه پروردگار متعال فرمود:
(فبعزتك لا غوينهم اجمعين ) معلومست كه با تو چه كند. اينك ! دامن همت به كمر زن ! و خويش را از كيد و مكر و فريبش برهان !
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بزرگى گفته است : پدر: پرورشگر است و برادر: دام و عمو: غم و دايى : عذاب و فرزند: اندوه و خويشان همچون عقرب اند و مرد، همانند دوست خويش است .
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در يكى از كتابهاى تاريخى - كه بدان اعتماد دارم - ديدم كه : عبدالله بن طاهر براى
(واثق ) خربزه از مرو به بغداد فرستاد در رى ، خربزه ها را پاكيزه كردند فاسد شده هايشان را به دور انداختند. مردم رى ، دانه هاى آن را برگرفتند. و كاشتند و اصل خربزه خوب آنان ، همانست . و هر سال پانصد هزار درهم در كشت آن ، هزينه مى كنند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
منتصر گفت : عفو را لذتى بيش از انتقامست . چه ، عفو، لذت سپاس را در پى دارد و انتقام ، پشيمانى را.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عربى به حج بود. چون مردم استغفار مى گفتند، نمى گفت : از او سبب آن پرسيدند. گفت : همچنان كه استغفار نگفتنم ، با آگاهيم از رحمت خدا ضعف من است ، با توجه به گناه ورزيم ، استغفار گفتنم ، پستى به شمار آيد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عارفى ، زارى دعاى مردم ، در موقف حج شنيد. گفت : خواستم سوگند خورم بدان كه پروردگار، آنان را آمرزيده است . اما به ياد آورم كه خود نيز با آنانم . و باز ايستادم .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
بايزيد بستامى گفت : همه اسباب دنيا گرد كردم و همه را به ريسمان قناعت باز بستم و در منجنيق صدق نهادم و به درياى نوميدى افگندم و آنگاه آسوده شدم .
تفسير آياتى از قرآن كريم
در تفسيرى ، درباره اين سخن خداوندى كه مى فرمايد:
(و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح و رجوما للشياطين ) منظور از شياطين (منجمان )اند، كه سخن آنان از غيب رجم شده است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
بسا كه خوش خلقى و كرم ، به سبب رويدادها، به بدخويى و بى شرمى كشد. به طورى كه نرمى را به درشتى بدل كند و آسان گيرى را به سختى و گشادگى را به گرفتگى . و از روى استقراء، اين علت ها را به هفت مورد مى توان خلاصه كرد. نخستين آن ، فرمانروايى است كه در اخلاق ، دگرگونى ايجاد مى كند و انسان را به خطاى پنهانى وا مى دارد و اين ، يا از روى پستى ست ، يا تنگ نظرى . دوم : بركنارى ست . سوم : توانگريست . كه آدم فرومايه را به سركشى وا مى دارد. و راه او را زيان بارتر مى كند. چنان كه شاعر گفته است : توانگرى ، از تو خلق و خويى را بروز داد، كه پيش از آن ، زير جامه نادارى پنهان بود. چهارم : فقرست كه خوى آدمى را دگرگون مى كند. كه گاه ، براى گريز از خوارى ، سركشى مى كند يا، بر روزگار توانگرى ، افسوس مى خورد. و از آن روست ، كه پيامبر (ص ) فرموده است :
(كادالفقر ان يكون كفرا) (نزديك است كه تهيدستى به كفر انجامد) و برخى از تهيدستان ، با آرزو، خود را آرامش مى دهند.
ابوالعتاهية گفته است :
چون اندوهگين شوم ، آرزوهاى تو سر بر كنند. و آن ها آرام بخشند.
و ديگرى گفته است :
چون آرزويى كرده ام ، شب را به شادمانى گذرانده ام . آرى ! آرزو، سرمايه بى چيزانست . پنجم : غم هايى كه خرد را مبهوت مى كنند و دل را مشغول مى دارند. چنان كه نه مى توان آنها را تحمل كرد و نه مى توان بر آنها شكيبا بود. و اديبى گفته است : اندوه ، درد پنهانى است كه در دل اندوهگين نهفته است . ششم : بيماريهايى كه در اثر آنها سرشت آدمى تغيير مى كند و همچنان كه جسم را دگرگون مى كند، خلق و خوى آدمى نيز اعتدال خود را از دست مى دهد. و با وجود آنها، تحمل آدمى از دست مى رود. هفتم : بالا رفتن سال و روى آوردن پيريست . كه همچنان كه جسم ، توان برداشتن سنگينى هايى را كه پيش از آن داشت ، ندارد. روح نيز از تحمل آن چه كه بر آن شكيبا بود - همچون نامهربانى و درد ناسازگارى - درمانده مى شود.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
يكى از بليغان ، نامه اى به
(منصور) (عباسى ) نگاشت و در آن ، از بدحالى و زيادى زن و فرزند تنگدستى خويش شكايت كرد. و منصور، در پاسخ او نوشت : بلاغت و بى نيازى چون در مردى جمع شوند، سركشى كند و خليفه از آنجا كه ترا سركش نخواهد، يكى از آن دو را برايت بس مى داند.
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
از روزگارم كه به نادانى آزمندست و ويژه بيخردان و مسخرگان و فرومايگانست ، پرسيدم : چه راهى به سوى توانگرى دارم ؟ و گفت : دو راه : بى شرمى و فرومايگى
ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است :
در شهرها، راه ها و مذهب ها زيادند. اما، ناتوانى شوم است و زمينگيرى وبالست . اى آن كه خويش را به سستى ، بيمار مى دارى ! در بيمارى ، به آرزوى خويش نمى رسى .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون اسكندر، ايرانزمين بگرفت ، به ارسطو نوشت كه : كه من در مشرق و مغرب ، همه را فرمانبردار خويش ساخته ام . و از آن مى ترسم كه باهم متحد شوند و قصد سرزمين من كنند و دودمانم را بيازارند و همانا كه بر آن شده ام ، تا فرزندانى كه از پادشاهان به جا مانده اند، بكشم و آنان را به پدرانشان ملحق سازم تا سرى در ميان نباشد، كه پيرامون آن ، گرد آيند. و ارسطو به او نوشت كه : اگر شاهزادگان را بكشى ، كار كشور، به دست فرومايگان افتد و اين گروه ، چون قدرت يابند، سركشى كنند و ستم روا دارند. و راى درست ، آنست كه هر يك از فرزندان پادشاهان را به حكومت ناحيه اى بگمارى ، تا هر يك ، در برابر ديگرى بايستد و برخى به برخى مشغول شوند و فارغ نمانند و اسكندر، كشور را ميان ملوك طوايف تقسيم كرد.
شعر فارسى
از نشناس :

هاى و هويى كن درين بستان كه برخواهد پريد

 

مرغ روح از شاخسار عمر، تا هى مى كنى .

شعر فارسى
از شيخ نظامى :

خراميدن لاجورى سپهر

 

همى گرد برگشتن ماه و مهر

 

مپندار! كز بهر بازيگريست

 

سراپرده اى اينچنين ، سرسريست

 

درين پرده يك رشته بيكار نيست

 

سر رشته بر ما پديدار نيست

 

نه زين رشته ، سر مى توان تافتن

 

نه سررشته را مى توان يافتن

حكاياتى كوتاه و خواندنى
باديه نشينى به پرده هاى كعبه در آويخته بود و مى گفت : پروردگارا! گروهى كه به زبانشان به تو ايمان آوردند، تا خونشان محفوظ ماند، به خواست خويش رسيدند و ما، به دل به تو ايمان آورديم ، تا ما را از عذاب خويش ‍ پناه دهى . پس ، ما را به آرزويمان برسان !
حكاياتى كوتاه و خواندنى
زاهدى گفت : اگر به قيامت اختيارم دهند تا از بهشت و دوزخ برگزينم ، از شرم رفتن به بهشت ، دوزخ را بر گزينم . و جنيد، اين سخن شنيد و گفت : بنده را چه به اختيار؟
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : اين كه
(مال ) را (مال ) ناميدند، از آن روست ، كه مردمان را از اطاعت به خدا به سوى ديگر ميل مى دهد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
معاويه مردى را گفت : رئيس قبيله تو كيست ؟ گفت : من . معاويه گفت : اگر تو بودى ، نمى توانستى بگويى .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
آنگاه ، كه معاويه از براى فرزندش يزيد كه - لعنت خدا بر او باد! - بيعت مى گرفت ، مردم با معاويه از يزيد سخن مى گفتند. و احنف خاموش بود. معاويه او را گفت : اى ابا بحر! سخن بگوى ! و او گفت : اگر راست گويم از تو مى ترسم و اگر دروغ گويم ، از خدا.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
واعظى خليفه اى را گفت : اگر در نهايت تشنگى باشى ، و ترا از نوشيدن جرعه اى آب باز دارند، آن را به چند مى خرى ؟ گفت : به نيمى از مملكتم . آنگاه گفت : اگر آن آب به هنگام بول ، بر تو ببندد، به چند خرى ؟ گفت : به نيمه ديگر. گفت : مملكتى كه به نوشيدن آبى و بولى ارزد. شايسته فريفته شدن به آن نيست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بزرگى گفته است : دنيا به تو نمى بخشد تا ترا شادمان كند. بل ، تو را مى فريبد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
يحى بن معاذ گفت : دنيا، شراب شيطان هاست . آنكه از آن بنوشد، مست مى شود، و آنگاه به هوش آيد، كه نوميد و زيان ديده ، خويش را در لشكر مردگان بيند.
ترجمه اشعار عربى
شعرى از ابن نباته :
اى نكوهشگر نادان ! بينديش در كسى كه در صفات او، دل من گداخت . و شگفتى بين ! از طره و رخسارى كه در شب و روز، عالمى شگفتى آفريده است .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
آنگاه كه هارون الرشيد به حج مى رفت ، چون به كوفه رسيد، مردم شهر به قصد ديدن او، بيرون آمدند و او در هودجى عالى بود، كه بناگاه ، بهلول بانگ برداشت كه : اى هارون ! و خليفه گفت : كيست كه گستاخى مى كند، و او را گفتند: بهلول . هارون ، پرده برداشت و بهلول گفت : اى امير! به اسناد، از قدامة بن عبدالله عامرى بر ما روايت شده است ، كه گفت : پيامبر (ص ) را ديدم كه
(رمى جمره ) مى كرد، بى آن كه كسى را بزنند و دور كنند و ترا در اين سفر، فروتنى ، بهتر از تكبر بود. و رشيد مى گريست . چنان كه اشكش به زمين ريخت . و گفت : احسنت ! اى بهلول ! بيش بگو! پس گفت : مردى را كه خدا مال بخشد و جمال زيبا و قدرت دهد، و او، آن مال انفاق كند و عفت جمال خويش پاس دارد و در سلطنت خويش عدل ورزد، در ديوان خدا، نامش در شمار نيكان نويسند. هارون گفت : احسنت ! و فرمان داد، تا او را جايزه دهند، بهلول گفت : نياز نيست ! آن را به كسى بازده ! كه از وى گرفته اى . هارون گفت : تو را مقررى دهند، كه كارت استوار شود. بهلول ، چشم بر آسمان كرد و گفت : يا امير! من و تو نانخوران خدائيم . و محالست كه ترا به ياد دارد و مرا از ياد برد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
باديه نشينى ، دست در حلقه كعبه زده ، مى گفت : بنده ات بر درگاه تست . روزگارش گذشته است و گناهانش مانده ، شهواتش گسسته است و پى آمدهاش مانده . ازو خشنود باش ! و اگر خرسند نيستى ، از او درگذر! كه گاه ، سرور از بنده خويش راضى نيست و از او درگذرد.
حكايات پيامبران الهى
موسى كه - بر پيامبر ما و او درود باد!- گفت : سفر را نكوهش مكنيد. كه من در سفر به چيزهايى رسيده ام ، كه هيچكس نرسيده است . منظور آنست كه پروردگار، او را به پيامبرى خويش برگزيد و شرف همسخنى خويش بخشيد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
در حديث آمده است : مردى كه قدر خويش نشناسد، به هلاكت رسد.
حكيمى گفته است : آنكه عيبهاى پنهانى مردم جستجو كند، دوستى هاى قلبى را بر خويش حرام گرداند.
نيز حكيمى گفته است : از پستى دنيا، همين بس ! كه بر يك حال پايدار نمى ماند، و از دگرگونى بركنار نيست . با ويرانى گوشه اى ، گوشه ديگر را مى سازد. بدحالى كسى را مايه خوشحالى ديگرى مى سازد.
و نيز گفته اند: آن كه بسيار گويد، بلغزد. و آن كه ديگران را كوچك شمارد، خوار شود.
و نيز گفته اند: كم سخنى ، نشانه خردمندى مرد است و بردباريش ، نشانه برترى .
شعر فارسى
از نشناس :

خود را بر آتش گر زند

 

بهر تو كس ، پروا مكن !

 

قربان تمكينت شوم !

 

مى بين ! و سر بالا مكن !

شعر فارسى
از جامى :

والى مصر ولايت - ذوالنون -

 

آن به اسرار حقيقت مشحون

 

گفت : در مكه مجاور بودم

 

در حرم حاضر و ناظر بودم

 

ناگه ، آشفته جوانى ديدم

 

چه جوان ؟! سوخته جانى ديدم

 

لاغر و زرد شده همچو هلال

 

كردم از وى ، ز سر مهر، سؤال

 

كه : مگر عاشقى ؟ اى شيفته مرد!

 

كه بدين گونه شدى لاغر و زرد

 

گفت : آرى ! به سرم شور كسى ست

 

كش چو من عاشق و رنجور بسى ست

 

گفتمش : يار به تو نزديكست

 

يا چو شب ، روزت ازو تاريكست ؟

 

گفت : در خانه اويم همه عمر

 

خاك كاشانه اويم همه عمر

 

گفتمش : يكدل و يكروست به تو؟

 

يا ستمكار و جفاجوست به تو؟

 

گفت : هستيم به هر شام و سحر

 

به هم آميخته چون شير شكر

 

گفتمش : يار تو، اى فرزانه !

 

با تو همواره بود همخانه ؟

 

سازگار تو بود در همه كار؟

 

بر مراد تو بود كار گذار؟

 

لاغر و زرد شده بهر چه اى ؟

 

تن همه درد شده بهر چه اى ؟

 

گفت : رو!رو! كه عجب بيخبرى

 

به كه زين گونه سخن در گذرى

 

محنت قرب ز بعد افزونست

 

جگر از محنت قربم خونست

 

هست در قرب ، همه بيم زوال

 

نيست در بعد، جز اميد وصال

 

آتش قرب ، دل و جان سوزد

 

شمع اميد، روان افروزد.

حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون به فرمان هارون ، جعفر برمكى را بر دار كردند. دستور داد، تا چندى او را همچنان بگذارد و نگهبانان گمارد، تا مردم ، او را شبانه فرود نيارند و سبب آن كه از دار، فرودش آوردند، آن بود كه شنيد، كسى خطاب به دار كشيده ، اين ابيات خواند:
اين ، جعفرست بر دار! كه باد، با غبار سياه خود، زيبايى هاى چهره اش را محو كرده است . بخدا. كه اگر بيم سخن چين نبود و چشمانى كه بهر خليفه نمى خوابند، به دور دارت طواف مى كرديم و همچنان كه مردم
(حجر) (الاسود) را مى بوسند و دست مى كشند، بر چوبه دارت بوسه مى زديم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
كلينى از امام صادق (ع ) روايت كرد كه فرمود: تا در دنيا زهد پيشه نكنيد، شيرينى ايمان بر دل هاى شما حرامست . و نيز از پيامبر (ص ) روايت است كه فرمود: آدمى ، تا آنگاه كه به خورش اين جهانى ، بى اعتنا نشود، شيرينى ايمان را در نمى يابد.
شعر فارسى
از نشناس :

پيش عفوش قلت تقصير ماست

 

عفو بى اندازه مى خواهد گناه بى حساب

فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب
(تحصين و صفات العارفين ): ابن مسعود روايت كرده است كه پيامبر (ص ) فرمود: روزگارى فرا رسد، كه دين انسان ديندار سالم نمى ماند، مگر اين كه از قله كوهى ، به قله ديگر بگريزد و همچون روباه ، با فرزندانش ، از سوراخى ، بسوراخ ديگر. پرسيدند: آن روزگار، كى خواهد بود؟ فرمود: هنگامى كه هزينه زندگى ، جز از گناه ورزيدن به دست نيايد. و آنگاه است كه تنها زيستن رواست . گفتند: اى پيامبر خدا! تو، ما را به زناشويى فرمان ندادى ؟ گفت : آرى ! اما، چون آن روزگار فرا رسد، هلاك مرد، به دست پدر و مادرش صورت گيرد و اگر پدر و مادرش زنده نباشند، به دست زن و فرزندش به انجام رسد. و اگر زن و فرزند ندارد، هلاكش به دست خويشان و همسايگانش روى دهد. گفتند: چگونه ؟ اى پيامبر خدا! گفت : او را به تنگى معيشت به عيب مى گيرند و به آن چه طاقت ندارد، مكلف مى دارند، تا به محل هلاكت وارد مى سازند.
ترجمه اشعار عربى
از سحابى (استر آبادى - در گذشته به سال 1010 ه‍-):

منماى به اين خلق مجازى خود را!

 

مشهور مكن به نكته سازى خود را!

 

خود مى دانى كه : اهل مجلس كورند

 

اى شمع ! چه هرزه مى گدازى خود را؟!

ترجمه اشعار عربى
و نيز از اوست :

با مردم چشم خود خطابت بايد

 

با كس نه سؤال و نه جوابت بايد

 

چشمى دارى و عالمى در نظرست

 

ديگر، چه معلم و كتابت بايد؟

سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : چون ترا به نيكى بستايند، و خواهى كه به بدى ياد كنند. تو آدم بدى هستى . چه خواسته اى تا از شهرت بدى ، بهره ور شوى .
عارفى گفت : پروردگارا، گنجينه هاى نعمت خويش را در دسترس ‍ آرزومندانش نهاده است . و كليد آن گنج ها، در صدق نيت است . و ابن دريد در دفترش به خط خويش نوشته است : گنجينه هاى آن كس كه خزائنش در اختيار آرزومندان است و كليد آن ، صدق نيت است ، مرا كافيست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : آن كه به چيزى پست خشنود شود، به دنيا خرسندست . و نيز كسى كه از خصومت رو بگرداند، بر ترك آن ، دريغ نمى خورد. و نيز: بر درازى روزگار دوستى تكيه مدار! و هر زمان عهد مودت تازه دار! كه دوستى طولانى ، چون نو نشود، رنگ كهنگى گيرد و نيز: خردمند، با خودكامه راى نزند. و نيز: همنشينى ، در كم گويى و زود برخاستن است . و نيز: آبرو بى بهاست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : آسان ترين كار، به دشمنى پاى نهادنست و دشوارترين ، از آن بيرون رفتن . هر گاه همنشين تو، از كسى به بدى ياد كند، بدان كه تو دومينى از كسى كه پايگاه ترا بيش از اندازه بالا برد بپرهيز! چيره ترين مردم ، پادشاه ستمكار است و زن مسلط بر مرد چون بر وكيل خويش شك بردى ، خاموش باش . و بر آن چه در دست او دارى ، وثيقه بگير! گرامى ترين همنشينى ، همنشينى با كسى ست كه دعوى رياست ندارد، و پايگاه آن را دارد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
محمد بن مكى گفت : و بدترين همنشينى ، همنشينى با كسى است كه دعوى رياست دارد و پايگاه آن را ندارد نرمخويى را رها كردن ، بخشى از ديوانگى ست كسى را كه پيش از شناختن تو، در حقت كوتاهى كرد، نكوهش مكن ! كسى كه گفتارش پذيرفته نيست ، سوگندش پذيرفته نيست كسى كه بسيار سوگند خورد، باور مدار! جفاى نزديكان ، دردناك تر از زدن بيگانگانست نرمى ، رشوه ايست براى كسى كه رشوه نپذيرد بخشنده مالباخته را دردناكتر از نكوهش كسى نيست كه به روزگار توانگرى ، او را مى ستوده است خوارى ، آنست كه كسى مال ديگرى را بخواهد، كه تصرف آن را با خطر همراهست آن كه با دشمن نرمى كند، دوستان از او بترسند آن كه ميان دو كس فتنه انگيزد، به گاه آشتى ، هلاكش به دست آن هاست دو چيز پايان نپذيرد: رنج ها و نيازمندى ها سخن چين ، با موچين ، سخن از از ديگرى مى كشد رشوه پنهانى ، سحرانگيزست آنكه با فروتر از خود بستيزد، شكوه خويش از ميان برد آنكه با فراتر از خويش بستيزد شكست خورد، و آن كه با همانند خويش بستيزد، پشيمانى خورد#
حكايات تاريخى ، پادشاهان
مردى ماءمون را به نام خواند و گفت : يا عبدالله ! يا عبدالله ! و ماءمون خشمگين شد و گفت : مرا به نام مى خوانى ؟ مرد گفت : ما، خدا را به نام مى خوانيم ! ماءمون خاموش شد و از او درگذشت و بخشش ‍ كرد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
محمد بن عبدالرحيم بن نباتة گفت : چون ابوالقاسم مغربى درگذشت ، مردمى كه به او بدگمان بودند، مى گفتند: با آنهمه گناهان ، چه خواهد كرد؟ و او را به خواب ديدم و گفتم : مردم ، درباره تو چنين و چنان مى گفتند. و او دست مرا گرفت و اين شعر خواند:
در گذشته ، يك ايمنى داشتى ، و امروز دو ايمنى . چشم پوشى از خطاى نيكوكار چندان نيست . در گذشتن از جنايتكار پسنديده است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان : به ديوانه كامل دچار شدن ، آسان تر از دچار شدن به ديوانه ناتمام است . و نيز: دشمنى دانا، كم تر زيان مى رساند، تا دوستى نادان .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را پرسيدند: بدحال ترين مردم كيست ؟ گفت : آن كه همتى بلند دارد و آرزويى گسترده و توانى اندك . و به اين معنى ، ابوطيب متنبى اشاره دارد: دردمندترين آفريدگان خدا، كسى ست كه همتى بلند دارد و در برابر خاست هايش درماند.
ابوحازم گفت : نمى خواهيم بى توبه بميريم و تا نميريم توبه نكنيم .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
گفته اند: زاهدى ، مردى را بر درگاه سلطان ايستاده ديد. كه بر پيشانى ، نقشى بزرگ از سجده داشت . زاهد او را گفت : درهمى چنين بزرگ بر پيشانى دارى و اينجا ايستاده اى ؟! زاهدى ديگر حاضر بود و شنيد و گفت : اى فلان ! نقش اين سكه به جاى خويش نيست .
فرازهايى از كتب آسمانى
توراة ، پنج سفر است . در سفر اول ، از آغاز آفرينش و تاريخ ، از آدم ، تا يوسف سخن رفته است . سفر دوم درباره به خدمت در آوردن بنى اسرائيل است از سوى مصريان و ظهور موسى (ع ) و هلاك فرعون و پيشوايى هارون و فرود آمدن ده فرمان و شنيدن كلام خدا از سوى مردم . در سفر سوم ، آيين قربانى ها به اختصار گفته شده است . در سفر چهارم ، شمار مردم و بخش كردن زمين بر آنان و احوال رسولانى كه موسى به شام فرستاده و اخبار من و سلوى وابر آمده است . و در سفر پنجم ، احكام و وفات هارون ، و جانشينى يوشع (ع ) گفته شده .
فرازهايى از كتب آسمانى
ربانى ها و قرائان ، يهوديانى هستند، كه پيامبرى پيامبران ديگر جز موسى و هارون و يوشع را قبول دارند و نوزده كتاب نقل كرده و به پنج سفر توراة افزوده اند و آن كتاب ، در جمع ، چهار بخش دارد.
بخش اول : توراة است ، كه از آن ، ياد كرديم .
بخش دوم : شامل چهار سفر است كه آن را
(اول ) نامند و به (يوشع ) آغاز مى شود. و در آن ، از نيست شدن (من ) (و سلوى ) و نبرد يوشع و گشودن شهرها و تقسيم آن ها به قرعه سخن رفته است . و دومين قسمت كه (سفر احكام ) نام دارد، شامل اخبار قاضيان بنى اسرائيل است . و سومين قسمت ، به (شموئيل ) و پيامبرى او و پادشاهى طالوت و قتل جالوت به دست داوود، اختصاص دارد. و چهارمين قسمت كه كتاب پادشاهان است ، در آن ، اخبار پادشاهى داوود و سليمان و ديگران و چند حماسه و آمدن بخت النصر و ويرانى بيت المقدس آمده است .
بخش سوم : اين بخش ، شامل چهار سفر است و آن را
(اخير) مى نامند. و نخستين قسمت آن ، (سفر اشعيا) است و در آن ، سرزنش بنى اسرائيل و ترساندن آن ها، از رويدادهاى آينده و مژده به برد باران آمده است . و دومين قسمت ، (سفر ارميا) است و در آن ، از ويرانى بيت المقدس و فرود آمدن در مصر گفته شده است . و قسمت سوم ، از آن (حزقيان ) است و در آن ، احكام طبيعت و افلاك به صورت رمزآميز آمده و نيز از اخبار ياءجوج و ماءجوج ، ياد شده . و قسمت چهارم ، دوازده سفرست و در آن ، بيم داده شده است از رويداد زلزله و آمدن ملخ و جز آن . ونيز به آمدن موعود و رستاخيز اشاره شده و پيامبرى يونس و قضيه بلعيده شدن او از سوى ماهى و توبه او و پيامبرى زكريا و مژده آمدن خضر.
بخش چهارم : اين بخش ، يازده سفرست . كه نخستين آن ، تاريخ نسب
(اسباط) و جز اين هاست و دومين آن ، (مزامير داوود) است كه صدوپنجاه (مزمار) است ، كه تمامى آن ها در خواست و دعاست . و سومين قسمت ، قصه ايوب است كه مشتمل بر مباحث كلامى است و چهارمين قسمت ، شامل آثار حكمى سليمان است . و پنجمين ، احكام دانشمندان يهود (يعنى احبار) و ششمين قسمت ، سرودهاى عبرى سليمان در مخاطبه عقل و نفس و هفتمين ، جامع حكمت سليمان ناميده مى شود كه موضوع آن ، انگيزش بر طلب لذت ها عقلانى پايدارست . و تحقير لذات جسمانى فانى . و بزرگداشت خدا و بيم دادن از او. هشتمين ، ندبه ارمياست . شامل پنج مقاله به حروف معجم ، شامل ندبه بر بيت المقدس و نهمين ، درباره پادشاهى (اردشير) و دهم به (دانيال ) اختصاص دارد، و در آن تعبير خواب ها و چگونگى رستاخيز و يازدهمين ، ويژه (عزير) است و در آن ، از باز گشت قوم بنى اسرائيل از سرزمين (بابل ) و بناى بيت المقدس ياد شده است .
شعر فارسى
از سبحة الابرار جامى :

خسروى ، عاقبت انديشى كرد

 

روى ، در قبله درويشى كرد

 

با بزرگى كه در آن كشور بود

 

بر سر اهل صفا سرور بود

 

نوبتى چند، به هم بنشستند

 

عقد پيرى و مريدى بستند

 

برد صد تحفه خدمت بر پير

 

هيچ از او پير، نشد تحفه پذير

 

روزى از بالش زين مسند ساخت

 

قاصد صيد، سوى صحرا تاخت

 

باز را ديده بينا بگشاد

 

كله از سر، گره از پا بگشاد

 

كردن آن باز رها كرده زقيد

 

متعاقب ، دو سه مرغابى ، صيد

 

صيد را از خم فتراك آويخت

 

جانب پير، جنيبت انگيخت

 

بندگى كرد كه اى خاص خداى !

 

پاك لقمه ست ، بر اين روزه گشاى !

 

هست ازين طعمه بر اين منزلگاه

 

پنجه كسب خلايق ، كوتاه

 

پير خنديد كه : اى پاك نهاد!

 

نامت از لوح بقا پاك مباد!

 

جره بازت كه شكارى فكنست

 

جره از جوجه هر پير زنست

 

رخشت اين ره كه به پايان برده ست

 

جو، ز توزيع گدايان خورده ست

 

نيروى بازوى صيد اندازت

 

باشد از دست ستم پردازت

 

چشمه كه از سنگ تراوت ، پاكست

 

تيره از رهگذر گلناكست

 

هر كه آلوده به گل رهگذرش

 

كى زگيل پاك بود آبخورش ؟

شعر فارسى
و نيز از اوست :

چارده ساله بتى ، بر لب بام

 

چون مه چارده ، در حسن ، تمام

 

بر سر سرو، كله گوشه شكست

 

بر گل از سنبل تر، سلسله بست

 

داد هنگامه معوشقى ساز

 

شيوه جلوه گرى كرد آغاز

 

او، فروزان چو مه و كرده هجوم

 

بر دربامش اسيران چو نجوم

 

ناگهان پشت خمى همچو هلال

 

دامن از خون ، چو شفق مالامال

 

كرد در قبله او روى اميد

 

ساخت فروش ره او موى سفيد

 

گوهر اشك به مژگان مى سفت

 

وز دو ديده ، گهر افشان مى گفت

 

كاى پرى ! باهمه فرزانگيم

 

نام رفت از تو، به ديوانگيم

 

لاله سان سوخته داغ توام

 

سبزه وش ، پى سپر باغ توام

 

نظر لطف به حالم بگشاى !

 

زنگ اندوه ، زجانم بزداى !

 

نوجوان ، حال كهن پير چو ديد

 

بوى صدق از نفس اونشنيد

 

گفت كاى پير پراكنده نظر

 

روبگردان ! به قفا باز نگر!

 

كه در آن منظره ، گل رخسارى ست

 

كه جهان از رخ او گلزاريست

 

او چون خورشيد فلك ، من ماهم

 

من كمين بنده او، او شاهم

 

عشقبازان ، چو جمالش نگرند

 

من كه باشم ؟ كه مرا نام برند

 

پير بيچاره ، چو آن سو نگريست

 

تا ببيند كه در آن منظره كيست

 

زد جوان دست و فكند از بامش

 

داد چون سايه به خاك آرامش

 

كان كه با ما، ره سودا سپرد

 

نيست لايق كه دگر جا نگرد

 

هست آيين دو بينى ، زهوس

 

قبله عشق ، يكى باشد و بس !

 

فرازهايى از كتب آسمانى
بدان ! كه انس و خوف و شوق ، از نشانه هاى
(محبت )اند. جز اين كه اين نشانه ها به حسب نگرش دوستدار، متفاوت اند. و بستگى دارد، به اين كه : در آن وقت ، چه چيز بر او غلبه داشته است .
هر گاه ، دوستدار، از پس پرده هاى غيب ، به منتهاى جمال محبوب ، توجه كند، و خويش را ناچيزتر از آن بيند، كه بتواند به كنه جلال او برسد، دل ، به طلب بر انگيخته مى شود، و هيجان و حركتى در او پديد مى آيد و اين حالت را
(شوق ) مى نامند كه هر چه بيشتر به امر غايب ، اظهار اشتياق مى كند.
اگر قرب به محبوب بر او چيره شود، و بر اثر گشايشى كه در او پديد آمده ، به مشاهده حضور نايل شود، و تنها، به مشاهده جمال حاضر مكشوف باشد، و توجهى به دورى از آن ، نداشته باشد، دل ، به آنچه كه مى بيند، شاد مى شود. و اين حالت را
(انس ) گويند.
اما، اگر نظر او به صفات
(عزت ) و استغناى محبوب ، متوجه باشد، و در خويش ، احساس زوال و دورى نكند، و از اين حالت احساس ‍ دردمندى دل كند، اين دردمندى را (خوف ) گويند و اين اعمال ، تابع اين ملاحظاتست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در نهج البلاغه آمده است كه على (ع ) به گوينده اى كه در حضورش ‍ استغفار مى كرد، گفت : مادرت به عزايت نشيند! آيا مى دانى كه استغفار، چيست ؟ استغفار، مرتبه عليين است . و نامى ست كه بر شش معنى اطلاق شود. نخستين آن پشيمانى بر گذشته است و دومين ، قصد قطعى ، بر ترك بازگشت به آن . و سومين ، آن كه حقوق ديگران را به آنان بدهد، تا فارغ و بى پى آمد، به حضور پروردگار رسد. چهارمين ، آن كه ترك واجب به عمد را جبران كند. پنجم آن كه گوشتى كه به حرام بر تن دارد، به اندوه ، آب كند تا پوست بر استخوان بچسبد و بار ديگر بر آن ، گوشت نو رويد. و ششمين ، آن كه جسم را طعم طاعت بچشاند چنان كه آن را مزه گناه چشنانده است . در آن صورت است كه گويند: خدايا! از تو آمرزش ‍ مى خواهم .

حكاياتى كوتاه و خواندنى
زاهدى به روز عيد، با جامه هاى ژنده بيرون آمد. او را گفتند: به روزى چنين ، با جامه اى چنين بيرون آيى ؟! در حالى كه مردم ، خويش را زينت داده اند. گفت : پروردگار را هيچ زينتى همچون طاعت وى نيست .
شعر فارسى
از نشناس :
شب دراز و دل جمع و پاسبان در خواب چه سجده ها كه بر آن خاك در توان كردن !
شعر فارسى
از نشناس :
زاهد نكند گنه ، كه قهارى تو ما غرق گناهيم ، كه غفارى تو
او قهارت خواند و ما غفارت آيا به كدام نام ، خوش دارى تو؟
شعر فارسى
از نشناس :

رندان ، گاهى ملك جهان مى بازند

 

گاهى به نگاهى دل به جان مى بازند

 

اين طور قمار را نه چندست و نه چون

 

هر طور برآيد، آنچنان مى بازند

بزرگى گفته است : اميد، رفيقى مونس است . اگر سرانجامى نيز نداشته باشد، ترا سرگرم مى دارد.
تفسير آياتى از قرآن كريم
در يكى از كتابهاى آسمانى آمده است : اى آدمى زاد! اگر همه دنيا را به تو مى دادم ، تو را جز روزى ، از آن بهره اى نبود. حال ، اگر من ، روزى تو مى دادم و حسابش بر ديگرى مى نهادم به تو نيكى كرده بودم ؟ يا نه ؟
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
عارفى گفت : در روز عرفه ، آنگاه كه مردم به دعا مشغول بودند، فضيل را ديدم ، كه همچون زن فرزند مرده مى گريست . چون غروب آفتاب فرا رسيد، دست به ريش گرفت و سر خويش به آسمان برداشته و گفت : واى بر تو! هر چند هم كه آمرزيده شوى . و آنگاه با مردم ، از سرزمين عرفه بيرون رفت .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ابن مسعود گفت : بهشت را هشت در است ، كه همه آنها باز و بسته شود. مگر در توبه كه فرشته اى بر آن گمارده است و هيچگاه بسته نشود.
سخن عارفان و پارسايان
زاهدى را پرسيدند: سبب انزواى تو چيست ؟ گفت : انس به خدا.
سخن عارفان و پارسايان
سفيان بن عيينه گفت : ابراهيم ادهم را به كوه هاى شام ديدم و او را گفتم : اى ابراهيم ! چرا خراسان را ترك گفته اى ؟ گفت : در جايى جز اينجا زندگى گوارا ندارم كه دين خويش بر گرفته و از قله اى به قله اى مى گريزم .
سخن عارفان و پارسايان
غروان قرشى را گفتند: چرا با دوستانت ننشينى ؟ گفت : آرامش دل خويش ‍ را نزد كسى مى يابم ، كه حاجت من نزد اوست .
سخن عارفان و پارسايان
فضيل چون شب فرا مى رسيد، ابراز شادمانى مى كرد و مى گفت : اينك ! با پروردگار خويش خلوتى دارم و چون روز مى شد، به سبب ناخوش ‍ داشتن مردم ، استرجاع مى كرد.
سخن عارفان و پارسايان
مردى به نزد مالك دينار رفت و او را نشسته ديد و سگى خوابيده و سر بر زانوانش نهاده . خواست سگ را براند. مالك گفت : او را به حال خود بگذار! كه نه تو را زيان دارد و نه آسيب رساند و از همنشين بد نيز بهترست .
سخن عارفان و پارسايان
گوشه نشينى را گفتند: چرا گوشه نشينى گزيده اى ؟ گفت : بيم از آن داشتم كه دينم بدزدند - و در اين معنى اشاره دارد به سرقت طبع و گرفتن صفت هاى زشت از همنشينان بد -
ترجمه اشعار عربى
از سروده هاى ابوالسحاق :
هر گاه دو مرد را در صناعتى ديدى و خواستى تا بدانى كدامين را مهارت ، بيشترست . تنها، به روزى شان بنگر! آنجا كه نادانى ست ، روزى گشاده است . و آنجا كه فضلست ، روزى تنگست .
شعر فارسى
از جامى :

مطلوب جامى از طلبم گفته اى كه چيست ؟

 

مطلوب او همين كه دهد جان در اين طلب

سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
اسطرخس صامت را از علت سكوتش پرسيدند. گفت : از آن رو كه هيچگاه ، بر خاموشى خويش پشيمانى نخوردم و چه بسيار كه از سخن گفتن پشيمان شدم .
شعر فارسى
شعر:

مائيم و پير ميكده و ذكر خير او

 

اميد ما بر اوست ، كه داريم غير او؟

نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : جز حسود، ستمگرى را نديدم كه همانند ستمديده باشد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
حارث بن عبدالله ، انفاق مى كرد. او را گفتند: چرا فرزندانت را چيزى ننهى ؟ گفت : از خدا شرم دارم كه آنان را به ديگرى بسپارم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بزرگمهر گفت : بزرگ ترين عيب دنيا آنست كه به اندازه شايستگى ، به كسى نبخشد. يا بيش از حد دهد و يا كمتر. و نظير همين مضمونست شعر خاقانى كه گويد:

هر مائده اى كه دست ساز فلكست

 

يا بى نمكست ، يا سراسر نمكست

سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است كه : اگر شما گناه نورزيد، خدا خلقى آفريند، تا گناه ورزند و آنان را بيامرزد. چه ، او بخشنده و مهربانست .
در حديث آمده است كه : اگر شما گناه نورزيد، به آسان ترين عملى كه بدتر از گناهست ، دست خواهيد زد. پيامبر (ص ) را پرسيدند: اى پيامبر خدا! آن چيست ؟ فرمود: خودپسندى .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
گفته اند: درمانده ترين مردم ، كسى ست كه از يافتن دوست درمانده و درمانده تر از او كسى ست كه به دوست دست يابد، و نتواند كه او را نگاه دارد.
فرازهايى از كتب آسمانى
در كتاب
(رجاء) از احياء (العلوم ) آمده است كه : شبى در طواف ، خويش را تنها ديدم شبى بس تاريك بود. در برابر ملتزم ايستادم و گفتم : پروردگارا: مرا نگاهدار! كه هيچگاه گناه نورزم . ناگاه هاتفى از خانه ندا داد. اى ابراهيم ! از من درخواست بى گناهى دارى و همه بندگان مؤمن من ، همين خواهند و اگر آنان را بى گناه بدارم ، پس بر كه بخشش كنم ؟ و چه كسى را بيامرزم ؟ (مؤلف گويد) مى گويم كه خيّام مضمون رباعى خويش ‍ را از اين مطلب گرفته است :

آباد خرابات ز مى خوردن ماست

 

خون دو هزار توبه در گردن ماست

 

گر من نكنم گناه ، رحمت كه كند؟

 

آرايش رحمت از گنه كردن ماست .

 

تو مگو! ما را بدان شه ، بار نيست

 

با كريمان ، كارها دشوار نيست

نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
حوضى ست كه سه لوله آب رسان دارد. يكى از آن ها، حوض را در يك چهارم روز پر مى كند و ديگرى ، در يك ششم روز و سومى در يك هفتم روز و حوض را زير آبى ست كه آن را در يك هشتم روز خالى مى كند. با باز بودن هر سه ، لوله و فاضلاب ، حوض در چه مدت پر مى شود.
راه حل : آنست كه بدانيم . هر سه لوله ، در يك روز، حوض را چند بار پر مى كند. كه روى هم ، هفده حوض را پر مى كنند، زير آب نيز در يك روز، هشت حوض را خالى مى كند و چون هشت را از هفده كم كنيم . نه باقى مى ماند. پس ، حوض در يك نهم روز پر مى شود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى ديوجانس حكيم را به نسبش طعنه زد. حكيم گفت : به چشم تو، نسب من عيب منست . ليكن در نزد من ، تو عيب نسب خويشى .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
باديه نشينى را پرسيدند: چگونه بر مردم چيره شدى ؟ گفت : از دروغ پرهيز كردم و مردگان را به چشم خويش ديدم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : تلخى زندگى را جز به شيرينى دوستان مطمئن تحمل نتوان كرد. و نيز گفته اند: ديدار ياران ، سختى ها را گشايش مى دهد و دورى آنان دل را مجروح مى سازد.
باديه نشينى را گفتند: چگونه اى ؟ گفت : جامه دينم را به گناهان ، پاره مى كنم و با آمرزش خواهى ، آن را وصله مى دوزم و شاعرى همين مضمون را گفته است :
دنيايمان را با پاره كردن دينمان وصله مى دوزيم و بدين سان ، نه دينمان مى ماند و نه آنچه را دوخته ايم . خوشا به حال آن بنده اى ! كه خدا را برترى دهد و دنيا را فداى آخرت سازد.
ديگرى گفته است : كسى از دودمان تست ، كه ترا در خوشدلى يارى دهد، و عموى تو، آن كسى ست كه بهره خويش را به تو رساند و خويشاوند تو، آن كسى ست كه بهره او به تو نزديك باشد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابن سكّين گفت : شرف و بزرگى ، ريشه در دومان دارد. و شريف ، كسى ست كه پدرانى صاحب شاءن داشته باشد. اما
(حسب ) و (كرم ) را ريشه در خود شخص است . حتى اگر پدرانى اصيل نداشته باشد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عربى را گفتند: لذت دنيا در چيست ؟ گفت : شوخى با معشوق و سخن گفتن با دوست و آرزوهاى كه روزگار را با آن بگذرانى .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : گناهى كه تو را از آن بد آيد، بهتر از كار نيكى ست كه تو را به خودپسندى آرد. و نيز گفته اند: آن كه از نفس خويش غيبت كند، آن را پاكيزه ساخته است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
پروردگار، به يكى از پيامبرانش خطاب كرد كه : در دل ، سر به اطاعت من بگذار! و به نفس ، فروتن باش ! و به چشم گريان . آنگاه ، مرا بخوان . كه به تو نزديكم .
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: آن كه بى ثروت بى نياز باشد و بى دودمان پر پيوند، اوست ، كه از خوارى گناه ، به شرف طاعت رسيده است .
و نيز فرمود: آن كه ميان خود و خداى بزرگ ، سازگارى دهد، پروردگار، ميان او و مردم سازگارى برقرار كند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : فرزندانتان را بخوى هاى خويش مجبور نسازيد. كه آنان براى روزگارى جز روزگار شما آفريده شده اند.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
صابى ، ابواسحاق ، ابراهيم بن هلال ، در بلاغت ، يگانه روزگار خويش بود و در نگارش ، وحيد عصر خود. به نود سالگى رسيد. در خدمت خليفه ها بود و كارهاى بزرگ را به عهده داشت . و ديوان رسايل را سرپرستى مى كرد. او، شيرين و تلخ روزگار چشيد و خوبى و بدى آن را لمس كرد. شاعران عراق ، او را ستودند و شهرت او به آفاق رسيد. خليفه ها به هر حيله او را به اسلام خواندند و نپذيرفت . و در اين راه به هر وسيله اى توسل جستند. و اسلام نياورد. سلطان (عزالدوله ) بختيار، وزارت خويش به او پيشنهاد كرد، بدان شرط كه اسلام بياورد. صابى ، با مسلمانان ، به بهترين وجه معاشرت داشت ، و آنان را در روزه ماه در رمضان يارى مى داد. قرآن را نيز از حفظ داشت و همواره مى خواند. صابى ، به روزگار جوانى ، از آسايش و امنيت بيشترى بهره مند بود، تا روزگار پيرى . و در قصيده اى كه در مدح صاحب بن عباد سروده است به آن اشاره كرده است ... صابى ، در پايان عمر، از كار بر كنار شد و به زندان افتاد.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
صاحب
(حكمة الاشراق ) در ذكر جن و شياطين ، گويد: بسيارى از مردم دربند - از شهرهاى شيروان - (دربند قفقاز) و گروهى از مردم ميانه از شهرهاى آذربايجان - صور جنيان و شياطين را ديده اند. چنان كه مردم شهر، در جايى ، مجمع عظيمى از آنان را مشاهده كرده اند و توان دفعشان را نداشته اند و اين ، يكى و دوبار نبوده . بلكه ، مكرر اتفاق افتاده است و دست مردم نيز به آنان نمى رسيده .
شعر فارسى
از شيخ ابوسعيد ابوالخير:

ما، با مى و مستى ، سر تقوا داريم

 

دنيا طلبيم و ميل عقبا داريم

 

كى دنيى و دين ، هر دو به هم جمع شوند؟

 

اينست كه ما نه دين ، نه دنيا داريم .

شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
در ملل و نحل آمده است كه : سقراط حكيم ، شاگرد فيثاغورث بود و زهد مى ورزيد و به رياضت و پيراستن اخلاق و روى گرداندن از دنيا مشغول بود. در كوهى گوشه نشين شد و در غارى مسكن گزيد و بزرگان روزگارش ‍ را كه به شرك و بت پرستى مشغول بودند، نهى مى كرد. اما، اوباش بر او شوريدند و پادشاه را به قتلش ناگزير كردند و پادشاه ، او را به زندان افكند و سپس ، زهر خوراند.
سقراط گفته است : خاص ترين صفتى كه مى توان خدا را بدان وصف كرد،
(حى ) است و (قيوم ). زيرا علم ، قدرت ، جود و حكمت ، در (حى ) گنجانده شده است و (حيات ) صفت فراگيرى است براى همه . و (بقا) و (جاودانگى ) و (دوام )، در (قيوم ) گنجانده شده است و (قيوميت ) صفت فراگيرى است براى همه .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
سقراط درباره روح گفته است : ارواح انسانى ، پيش از پديد آمدن بدن ها وجود داشته اند و به منظور كامل كردن بدن ، به آن پيوسته اند و هنگامى كه بدن از ميان برود، روح نيز به كليّت اصلى خويش باز مى گردد.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
از
(على بن ابى رافع ) روايت شده است كه گفت : من خزانه دار بيت المال على بن ابى طالب و نويسنده او بودم . و در بيت المال او، گردن بندى بود، كه در جنگ بصره به دست آمده بود. و دختر على (ع ) به نزد من فرستاد و گفت : شنيده ام كه در بيت المال اميرمؤمنان ، گردن بند مرواريدى ست ، كه در اختيار تست و من ، دوست دارم كه آن را به عاريه بستانم ، تا در روز عيد قربان ، خود را بدان بيارايم . و من ، او را پيام دادم كه عاريه اى ضمانت شده كه پس از سه روز، عين آن را باز پس فرستد و او پذيرفت . و من ، آن را به او دادم . اميرالمؤمنين ، آن را به گردن وى ديد و شناخت و گفت : اين گردن بند، از كجا به تو رسيده است ؟ و او گفت : از على بن ابى رافع - گنجينه دار بيت المال اميرالمؤمنين به عاريه گرفته ام ، تا خويش را به روز عيد بدان بيارايم و به وى باز پس دهم .
على بن رافع گفت : اميرالمؤمنين به دنبال من فرستاد و چون به نزد وى رفتم ، گفت : اى پسر ابى رافع ! تو در اموال مسلمانان خيانت مى كنى ؟ گفتم پناه بر خدا! كه من ، مسلمانان را خيانت كنم . و او گفت : چگونه گردن بندى را كه در بيت المال بوده است ، بدون اجازه من و رضايت آنان ، به دخترم به عاريه داده اى ؟ گفتم : اى امير مؤمنان ! او دختر تست و از من خواست تا او را به عاريه دهم و دادم عاريه اى تضمين شده كه آن را باز پس دهد، تا به جايش بگذارم . و على گفت : آن را همين امروز باز پس گير! و بپرهيز از اين كه بار ديگر چنان كنى ! كه مجازات من به تو خواهد رسيد.
آنگاه گفت : واى بر دخترم ! اگر گردن بند را به عاريه تضمين شده اى كه باز گردانده شود نگرفته بود، در آن صورت ، او، نخستين زن هاشمى بود كه دستش به جرم سرقت بريده مى شد. من ، گفتار او را به دخترش رساندم و او گفت : يا اميرالمؤمنين ! من ، دختر تو و پاره تن توام . و چه كسى شايسته تر از منست به استفاده از آن ؟ و على (ع ) او را گفت : اى دختر ابوطالب ! از حق فراتر مرو! آيا هر زن انصار و مهاجر، در اين عيد، با چنين گردن بندى خويش را زينت مى دهد؟ و من ، گردن بند را گرفتم و به جايش ‍ باز نهادم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
ابن عباس گفت : شنيدم كه پيامبر (ص ) گفت : اى مردم ! گسترش آرزوها، مقدم بر رسيدن اجلست . و قيامت جاى عرضه كردارهاست . در آن روز، نيكوكار، به كردار خويش خرسندى ست و گنه كار ماءيوس ، به فرصت از دست داده بر كار نيك ، پشيمان .
اى مردم ! آزمندى : بينوايى ست و ياءس از دنيا: بى نيازى . و قناعت : آسايش . گوشه نشينى : عبادتست و كردار نيك : گنج . و دنيا: معدن . آن چه از آن مانده است ، همانند آنست كه گذشته است . مثل آب ، نسبت به آب و همگى آن ، به نابودى و نيستى نزديكست . پس ، اينك . كه نفسى چند مانده است . آن را دريابيد! و بى ريا باشيد! زيرا، آنگاه كه راه نفستان گيرد، پشيمانى سود ندارد.
سبب به وجود آمدن اندوه ، هجوم آوردن چيزهاى ناخوش آيندى ست كه از مافوق ، بر انسان واقع مى شود. و علت پيدايش خشم ، هجوم چيزهايى ست كه از مادون براى نفس به وجود مى آيد. خشم ، حركت بيرونى ست . و اندوه ، حركت درونى . از خشم ، حمله و انتقام خيزد و از اندوه ، درد و بيمارى پنهانى . و از اين روست كه از اندوه ، مرگ خيزد و از خشم نخيزد.
شعر فارسى
از مثنوى معنوى :

اى عزيز مصر در پيمان درست !

 

يوسف مظلوم ، در زندان تست

 

در خلاص او، يكى خوابى ببين

 

زود، فالله يحب المحسنين

حكاياتى از عارفان و بزرگان
زنون حكيم ، مردى را بر ساحل دريا، اندوهگين ديد كه بر دنيا غم مى خورد. حكيم ، او را گفت : بر دنيا غم مخور! اگر در نهايت توانگرى ، در كشتى بودى و كشتيت در دريا شكسته بود، و در حال غرق بودى ، آيا نهايت آرزوى تو، آن نبود، كه نجات يابى و همه ثروت را از دست بدهى ؟ گفت : اگر بر دنيا فرمانروايى داشتى و همه پيرامونيانت قصد كشتن ترا داشتند، آيا آرزوى تو نجات يافتن از دست آنان نبود؟ حتى به بهاى از دست رفتن هر آن چه دارى ؟ گفت : بلى ! گفت : تو اكنون همان توانگرى و اينك همان پادشاه ! مرد به سخن او آرام شد.


 


Bu blogdaki popüler yayınlar

TWİTTER'DA DEZENFEKTÖR, 'SAHTE HABER' VE ETKİ KAMPANYALARI

Yazının Kaynağı:tıkla   İçindekiler SAHTE HESAPLAR bibliyografya Notlar TWİTTER'DA DEZENFEKTÖR, 'SAHTE HABER' VE ETKİ KAMPANYALARI İçindekiler Seçim Çekirdek Haritası Seçim Çevre Haritası Seçim Sonrası Haritası Rusya'nın En Tanınmış Trol Çiftliğinden Sahte Hesaplar .... 33 Twitter'da Dezenformasyon Kampanyaları: Kronotoplar......... 34 #NODAPL #Wiki Sızıntıları #RuhPişirme #SuriyeAldatmaca #SethZengin YÖNETİCİ ÖZETİ Bu çalışma, 2016 seçim kampanyası sırasında ve sonrasında sahte haberlerin Twitter'da nasıl yayıldığına dair bugüne kadar yapılmış en büyük analizlerden biridir. Bir sosyal medya istihbarat firması olan Graphika'nın araçlarını ve haritalama yöntemlerini kullanarak, 600'den fazla sahte ve komplo haber kaynağına bağlanan 700.000 Twitter hesabından 10 milyondan fazla tweet'i inceliyoruz. En önemlisi, sahte haber ekosisteminin Kasım 2016'dan bu yana nasıl geliştiğini ölçmemize izin vererek, seçimden önce ve sonra sahte ve komplo haberl

FİRARİ GİBİ SEVİYORUM SENİ

  FİRARİ Sana çirkin dediler, düşmanı oldum güzelin,  Sana kâfir dediler, diş biledim Hakk'a bile. Topladın saçtığı altınları yüzlerce elin,  Kahpelendin de garaz bağladın ahlâka bile... Sana çirkin demedim ben, sana kâfir demedim,  Bence dinin gibi küfrün de mukaddesti senin. Yaşadın beş sene kalbimde, misafir demedim,  Bu firar aklına nerden, ne zaman esti senin? Zülfünün yay gibi kuvvetli çelik tellerine  Takılan gönlüm asırlarca peşinden gidecek. Sen bir âhu gibi dağdan dağa kaçsan da yine  Seni aşkım canavarlar gibi takip edecek!.. Faruk Nafiz Çamlıbel SEVİYORUM SENİ  Seviyorum seni ekmeği tuza batırıp yer gibi  geceleyin ateşler içinde uyanarak ağzımı dayayıp musluğa su içer gibi,  ağır posta paketini, neyin nesi belirsiz, telâşlı, sevinçli, kuşkulu açar gibi,  seviyorum seni denizi ilk defa uçakla geçer gibi  İstanbul'da yumuşacık kararırken ortalık,  içimde kımıldanan bir şeyler gibi, seviyorum seni.  'Yaşıyoruz çok şükür' der gibi.  Nazım Hikmet  

YEZİDİLİĞİN YOKEDİLMESİ ÜZERİNE BİLİMSEL SAHTEKÂRLIK

  Yezidiliği yoketmek için yapılan sinsi uygulama… Yezidilik yerine EZİDİLİK kullanılarak,   bir kelime değil br topluluk   yok edilmeye çalışılıyor. Ortadoğuda geneli Şafii Kürtler arasında   Yezidiler   bir ayrıcalık gösterirken adlarının   “Ezidi” olarak değişimi   -mesnetsiz uydurmalar ile-   bir topluluk tarihinden koparılmak isteniyor. Lawrensin “Kürtleri Türklerden   koparmak için bir yüzyıl gerekir dediği gibi.” Yezidiler içinde   bir elli sene yeter gibi. Çünkü Yezidiler kapalı toplumdan yeni yeni açılım gösteriyorlar. En son İŞİD in terör faaliyetleri ile Yezidiler ağır yara aldılar. Birde bu hain plan ile 20 sene sonraki yeni nesil tarihinden kopacak ve istenilen hedef ne ise [?]  o olacaktır.   YÖK tezlerinde bile son yıllarda     Yezidilik, dipnotlarda   varken, temel metinlerde   Ezidilik   olarak yazılması ilmi ve araştırma kurallarına uygun değilken o tezler nasıl ilmi kurullardan geçmiş hayret ediyorum… İlk çıkışında İslami bir yapıya sahip iken, kapalı bir to