Ana içeriğe atla

  
 
Print Friendly and PDF

Keşkül İki...Şeyh Bahâi

 

 

هو


كشكول

 بهاءالدين محمد بن حسين عاملي

شيخ بهائي

دفتر دوم


نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
گفته مى شود، كه جمع قرآن را نبايد
(تصنيف ) خواند. زيرا، تصنيف : آنست كه مصنف ، آن را فرا آورده باشد. پاسخ اينست كه : اگر جمع قرآن (تصنيف ) نيست جمع حديث نيز (تصنيف ) نيست . در حالى كه كاربرد كلمه (تصنيف ) در مورد جمع حديث رواج دارد.
معارف اسلامى
از خطبه روز غدير: و بدانيد! كه اين روز، روزى ست كه پروردگار آن را گرامى داشته و پايگاه آن را بزرگ دانسته . و آن را در
(كتاب عزيزى ) بيان كرده است . كه فرمود: (در اين روز، دين شما را كمال بخشيدم و نعمت خويش را بر شما تمام كردم ، و دين اسلام برايتان پسنديدم ) امروز، روز كامل كردن دين است . روز تمام كردن نعمت بر جهانيان است . روز آشكار شدن حق و يقين است . روزخوار ساختن دشمنان و دورويان است . امروز، روز غدير است . روز اظهار حقيقت در دل نهفته است . روز بالا رفتن پردهاست . روز آشكار شدن رازهاست . روز ارشاد بندگان است . روز اقرار حسودان است . روز سرور اوصياست . روز فرشتگان آسمانست . روز خبر بزرگ است . روز راه راست است . روز كشف و بيان است . روز دليل و برهانست . روز (كلام روشن معتبر) است . روزيست كه دشمنان گويند: آفرين بر تو يا على ! امروز، (روز اين كلام است كه ): (آنكه من مولايش بودم ، اينك ! على مولاى اوست .) امروز (روز اين سخن است كه ): (پروردگارا دوستدار او را دوست بدار و با دشمنش ‍ دشمنى كن !) امروز، روز روشنگرى است . امروز، روز زبان آورى ست . روز پيمان هاست . روز گواه شدنست . روز شناخت است . امروز، روز يقين كردنست . امروز، روز راهنمايى به راه راست است . امروز، روز وصيت است . روز حكم به حق است .امروز، روز پيمانست . امروز، روز (تنصيص ) و (تخصيص ) است . امروز، روز (شيعه )ى اميرمؤمنانست . امروز روز حجت بر همه خلايق است .

شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
(ابن براج ) بيست ، يا سى سال سمت داورى (طرابلس ) را عهده دار بود. (شيخ جعفر توسى ) آنگاه كه نزد (سيد مرتضى ) درس ‍ مى خواند، دوازده دينار ماهانه داشت . و (ابن براج ) ماهانه هشت دينار دريافت مى كرد.
سيد مرتضى كه - روحش قدسى باد! - به شاگردانش ماهيانه مى داد و دانش هاى بسيارى را تدريس مى كرد. در يكى از سال ها، قحطى شديدى به مردم روى آورد و مردى يهودى براى به دست آوردن غذاى روزانه حيله اى انديشيد. چنين كه روزى به مجلس درس سيد آمد و از او اجازه خواست ، تا نزدش نجوم بخواند. سيد نيز او را اجازه داد و دستور داد، تا جيره او را روزانه دهند. مرد، چندى نزد او درس خواند و به دست او اسلام آورد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
سيد مرتضى كه - روحش قدسى باد! - لاغر اندام بود و به كودكى ، با برادرش - سيد رضى نزد
(ابن نباته ) - صاحب خطب - درس ‍ مى خواند.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
روزى
(شيخ مفيد) به مجلس درس سيد آمد. سيد برخاست و شيخ را به جاى خويش نشاند و خود روبروى او نشست شيخ ، اشارت كرد تا سيد در حضور وى به تدريس بپردازد، چه ، از فصاحت گفتار او به شگفت مى آمد. سيد، روستايى را وقف كرده بود كه درآمد آن ، صرف كاغذ فقيهان مى شد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
داستان اين كه شيخ مفيد فاطمه (ع ) را به خواب ديد، كه دو فرزند خود
(حسن ) و (حسين ) را به نزد او آورد و گفت : به دو فرزند من دانش ‍ بياموز! و روز ديگر (فاطمه ) - دختر (الناصر) - فرزندان خويش ‍ (رضى ) و (مرتضى ) را آورد و گفت : اين دو را علم بياموز! مشهور است .
شعر فارسى
از نشناس :

كسى باشد به گيتى مرد اين كار

 

كه از گيتى همينش كار باشد.

شعر فارسى
از نشناس :

در هر چه مى كنم نظر از چشم عبرتى

 

در وى مشرح است زتوحيد صد دليل

 

بگذر تو از دليل و به مدلول راه بر!

 

او را از او شناس ! نه از بحث و قال و قيل

شعر فارسى
از مولوى معنوى :

از پدر آموز، اى روشن جبين !

 

(ربنا) گفت و(ظلمنا) پيش از اين

 

نه چو ابليسى ، كه بحث آغاز كرد

 

كه بدم من سرخ رو، كرديم زرد

 

رنگ ، رنگ تست و صبا غم تويى

 

اصل جرم و آفت داغم تويى

 

همين ! بخوان : رب بما اغويتنى

 

تا نگردى جبرى و گردم تنى

 

بر درخت جبر، تا كى بر جهى ؟

 

اختيار خويش را يك سو نهى

 

همچو آن ابليس و ذريات او

 

با خدا در جنگ و اندر گفتگو

 

داند او كاو نيكبخت و محرومست

 

زيركى زابليس و عشق از آدمست

 

زيركى بفروش ! و حيرانى بخر!

 

زيركى : كورى ست ، حيرانى : بصر

 

عقل قربان كن به قول مصطفى

 

حسبى الله گو! كه الله كفى

 

همچو كنعان ، سر زكشتى وامكش !

 

كه غرورش داد نفس زيركش

 

كاشكى او آشنا ناموختى !

 

تا طمع در نوح و كشتى دوختى

 

رستگى زين ابلهى دارى هوس

 

خويش را ابله كن ! و مى رو به پس !

 

اكثر اهل الجنة البله اى پسر!

 

بهر اين گفتست سلطان البشر

 

ابلهى نه كاو به مسخرگى دو توست

 

ابلهى كاو واله ، و حيران اوست

 

ابلهانند آن زنان دست بر

 

از كف ابله ، وز رخ يوسف نذر

 

عقل را قربان كن اندر راه دوست !

 

عقلهات آيد از آن سويى كه اوست

 

زين سر از حيرت اگر عقلت رود

 

هر سر مويت سر عقلى شود

 

غير اين عقل تو، حق را عقل هاست

 

كه بدان تدبير اسباب شماست

 

غير از اين عقل تو، حق را عقل هاست

 

كه بدان تدبير اسباب شماست

 

غير ازين معقول ها، معقول ها

 

يا بى اندر عشق با عزوبها

 

عشر امسالت دهد تا هفتصد

 

چون ببازى عقل در عشق صمد

حكايات تاريخى ، پادشاهان
حجاج روزى خطبه مى خواند، و گفت : پروردگار فرمان داده است ، تا در ساختن توشه آخرت باشيم ، كه خود توشه دنيامان كفايت كند. و ايكاش ‍ كه او توشه آخرتمان مى ساخت ! كه ما به توشه دنيا مى پرداختيم . حسن بصرى اين سخن شنيد و گفت : سخن گمشده مؤمنى ست كه از دل منافقى سر بر كرده است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان حكيمان : نيكوترين كار، آنست كه : به مال خود، پاس آبروى خويش بدارى . و چون با فروتر از خويش نشينى ، پاس آبروى خويش ‍ بدار! و به نيك ، يا بد، پند از برادر خويش دريغ مدار! و از بيقدران بپرهيز! تا شكوهت پايدار ماند و آن كه به ناچيزى ، به خشم آيد، به ناچيزى خرسند شود. پاسخ به نادان ، خاموشى ست . فرومايه را فروتنى مكن ! كه فرمانبرى نخواهد كرد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سفيان ثورى روايت شده است ، كه گفت : از امام صادق (ع ) شنيدم كه مى گفت ! سلامتى چنان كمياب است كه نمى دانى كجايش بيابى . و اگر در چيزى يافت شود، شايد كه در
(گمنامى ) باشد. و اگر گمنامى نيافتى ، شايد در (تنهايى )باشد. - هر چند كه تنهايى همانند گمنامى نيست - و اگر در تنهايى نبود، شايد كه در (سكوت ) باشد. - گرچه سكوت ، چون تنهايى نيست - و اگر در سكوت يافت نشد، شايد كه در سخنان پيشينيان نيكوكار يافت شود. و نيكبخت آن كه در وجود خود، تنهايى را بيابد.
سخن عارفان و پارسايان
رابعه عدويه را گفتند: چه هنگام بنده از خدا خشنودست ؟ گفت : هرگاه خوشى او در سختى ، همچون خوشى او در نعمت باشد. و روزى او را گفتند: اشتياق تو به بهشت چگونه است ؟ گفت : همسايه بيش از خانه . و از سخنان اوست : هر شايسته اى كه از من سر زند، آن را ناچيز شمردم .
سخن عارفان و پارسايان
زاهدى گفته است : دنيا را به چشم اهانت بنگريد! چه ، گوارنده ترين چيزى كه شما را دهد، آسان ترين چيزيست كه به زبان شما انجامد.
ترجمه اشعار عربى
- خداش خير دهاد!- كه چه نيكو گفته است !: لذت بخش تر از زيبارويى بى نياز از آرايه ، كه در جامه هاى ابريشمين مى آيد، آن به خدا باز گشته ايست ، كه خانمان و دارايى رها كرده ، از جاى به جاى مى رود، تا در گمنامى و تنهايى ، عبادت را امانى بيابد. به هر جا كه رو كند، لذت او تلاوت قرآنست و ذكر دل و زبان .
ترجمه اشعار عربى
(مؤلف گويد): از ديگريست و به گمنام از امام شافعى :
پروردگار، بندگان زيرك دارد، آنان ، دنيا را طلاق گفته و از آسيب هاى آن ترسيده اند. به دنيا نگريستند، و چون دانستند كه آن ، در خور زندگى انسان نيست . دنيا را همچون دريايى فرض كردند، كه كشتى هاى آن ، كارهاى نيك است .
تفسير آياتى از قرآن كريم
مفسرى در ذيل آيه شريفه كه مى گويد:
(و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم من العذب ) هنگام مشاهده سختى هاى قيامت ، كار نيك به صاحبش ‍ مى گويد بر پشت من نشين ! و چه بسا كه در دنيا بر تو سوار شدم . آنگاه نيكوكار بر پشت عمل نيك خود مى نشيند و از سختى هاى قيامت مى گذرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
نامورى گفته است : بنده بزرگوار، مگر اين كه يكى از دو صفت را داشته باشد. يا مردم را از چشم بيفكند و در دنيا، جز آفريدگار نبيند. و بداند كه جز او، هيچكس نمى تواند او را سودى يا زيانى برساند و يا مردم را از دل بيفكند و به هر حال كه مردم او را بينند، باك ندارد.
شعر فارسى
عارفى گفته است :

ما را خواهى ، جمله حديث ما كن :

 

خوبا ما كن ! زديگران خو واكن !

 

ما زيبائيم ، ياد ما زيبا كن !

 

با ما، تو دو دل مباش ، دل يكتا كن !

ترجمه اشعار عربى
يكى از فرزندان پيامبر (ص ) گفته است :
ما محنت رسيدگان ، فرزندان پيامبريم ! كه در زندگى ، جام محنت را نوشيده ايم . محنت ما، دير پاى است . نخستين و آخرين ما بدان مبتلا بوده است . مردم به عيد، شادمانى مى كنند و عيد ما، ماتم ماست . مردم ، در امن و شادى زيست مى كنند. و ما، در همه زندگى خود، بيمناكيم .
تفسير آياتى از قرآن كريم
خدا به
(عزيز) (ع ) وحى كرد كه : اگر نخواهى ترا بر سر زبان هاى مردم پست بيندازم كه تو به بدى ياد كنند، ترا در پيشگاه خود از فروتنان قلمداد مى كنم .
از سخنان اميرالمؤمنين (ع ): سه كار، از همه سخت تر است : در همه حال به ياد خدا بودن برادران را به اموال خويش يارى دادن داد مردم را از خويش دادن .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
بزرگى گفته است : شايسته آنست كه از جهت لغزش دوستت ، هفتاد عذر بياورى و اگر دلت بدان آرام نگرفت . به دل بگو:
چه سخت هستى برادرت هفتاد عذر آورد، و عذرش نپذيرفتى ؟ پس ، تو نكوهشگرى ، نه او.
شعر فارسى
از ابوسعيد ابوالخير:

دل ، از نظر تو جاودانى گردد

 

غم ، يا الم تو شادمانى گردد.

 

گر باد به دوزخ برد از كوى تو خاك

 

آتش ، همه آب زندگانى گردد.

شعر فارسى

اى نه دله ده دله ! هر ده يله كن !

 

صراف وجود باش و خود را چله كن !

 

يك صبح ، يه اخلاص بيا بر در دوست

 

گر كام تو برنيارد، آن گه گله كن !

ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است :
چون در دوستى كسى به شك ماندى ، و خواهى كه تلخيش از شيرينيش ‍ بازشناسى ، نهانى دل او را از دل خويش پرس ! ضمير تو از ضمير او آگاهت مى كنند.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
پدرم كه - روحش قدسى كناد! - به خط خويش نوشته است . قطعه زمينى ست كه در آن ، درختى بلند هست . كه ارتفاع آن دانسته نيست . در نيمروزى كه خورشيد در اول درجه جدى بود، در شهرى كه در بيست و يك درجه عرض جغرافيايى قرار دارد، گنجشكى از سر آن درخت ، به سوى زمين به حركت آمد و در نقطه اى از سايه آن درخت ، نشست .
صاحب زمين ، از بيخ درخت تا نقطه فرود گنجشك را به
(زيد) فروخت . و از آن نقطه تا پايان سايه را به (عمرو)، و از كنار سايه تا برابر سايه ارتفاع درخت را به (بكر) و آن ، پايان نقطه اى بود كه از آن زمين به او تعلق داشت .
اما، درخت از بين رفت و مقدار سايه و محل فرود گنجشك بر ما پوشيده ماند. حال ، مى خواهيم بدانيم كه سهم هر يك ، از آن زمين چه قدر است ، تا به آن ها بدهيم . و مهم آنست كه طول درخت و سايه و فاصله بيخ درخت را تا نقطه اى كه گنجشك در آن نشسته بود، بدانيم و هيچيك را نمى دانيم . جز فاصله پرواز گنجشك را كه 5 ذرع است . و نيز مى دانيم كه ذرع هاى مجهول ، عدد صحيح بوده و كسرى نداشته . و منظور ما، استخراج اين مجهولات است بدون رجوع به قواعد حساب و جبر و مقابله و
(خطاءين ) (دو خطا) راه حل آن ، چيست ؟
مى گويم : اين مساله را به خط پدرم كه - خدا روحش را قدسى كناد!- يافتم و به نظر مى رسد كه سؤال را نيز خود ايشان طرح كرده باشد. اينك ! پاسخ آن سؤ ال : چون مسافت پرواز گنجشك ، وتر مثلث قائم الزاويه است . و مربع آن (25) بنا به قضيه
(عروس ) (قضيه اقليدوس ) برابر با مجموع مربعات دو ضلع ديگرست . اگر دو مربع صحيح تقسيم شود، يكى از آن ها 16 و ديگرى 9 است و خلاصه ، يكى از دو ضلع محيط به قاعده ، 4 و ديگرى 3 و طول سايه درخت 4 متر است . چون ارتفاع خورشيد، در آن زمان و مكان 45 بوده ، و اين عدد، باقى تمام عرض است كه 69 متر است ، چون 24 يعنى - ميل كلى - از آن كسر شود.
در جاى خود نيز ثابت شده است كه سايه ارتفاع ، 45 متر است - مساوى شاخص - و آشكار مى شود كه سهم زيد از آن زمين ، سه ذرع است و بخش عمرو يك ذرع و از آن بكر چهار ذرع . و منظور ما اينست .
پوشيده نماند، كه در احتساب سايه ارتفاع به 45 ذرع ، براى شاخص ، نوعى مسامحه اعمال شده است و ما، در يكى از حواشى خود بر رساله اسطرلاب ، آورده ايم . اما، تفاوت ، چندان اندك است ، كه اصلا محسوس ‍ نيست .
در
(كافى ) به طريق حسن از امام صادق (ع ) نقل شده است كه فرمود: قرآن ، عهدنامه خداست با خلق و سزاوار است كه مسلمان به عهدنامه اش ‍ بنگرد. و در هر روز، پنجاه آيه از آن را بخواند و نيز از زين العابدين (ع ) روايت شده است كه گفت : آيه هاى قرآن ، خزائن اند. هر خزينه اى كه گشوده مى شود، شايسته است كه در آن بنگرى .
خدا بر موسى كه - بر پيامبر ما و او درود باد! - وحى كرد كه : اى موسى با جامه كهنه و دل تازه باش ! بر زمينيان ناشناس باش ! و در آسمان شناسا!
نديم پادشاه ، حكيمى را در صحرا ديد، كه علف مى چيد و مى خورد. نديم او را گفت : اگر پادشاهان را خدمت مى كردى ، به خوردن علف نيازمند نبودى . و حكيم گفت : اگر علف مى خوردى ، محتاج خدمت پادشاهان نبودى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان افلاطون :
پادشاه ، ترا به خدمت نمى گيرد، مگر آن كه افزونى اند در تو احساس ‍ مى كند و تو را به جاى انبرى به كار مى گيرد، تا آتشى را كه به انگشت نمى توان برداشت ، بردارد. پس ، در موردى كه ترا به كار مى گيرد، به قدر آن افزونى بكوش !. و نيز گفته است : آن كه در مقام خرسندى ، تو را به صفتى بستايد، كه در تو نيست ، به هنگام ناخرسندى ، به صفتى نكوهش كند، كه در تو نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بطلميوس گفته است : خردمندى را سزاوار است كه چون انديشه اش در غير طاعت خدا به درازا انجامد، از پروردگار خويش شرم دارد. و نيز گفت خدا (بنده را) به هنگام گشايش ، نعمت بخشش ارزانى دارد و در سختى ، نعمت آزمون و ثواب .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در
(كافى ) به طريق حسن از امام باقر (ع ) روايت شده است كه فرمود: بهترين اعمال در نزد خدا، آنست كه بنده آن را دوام دهد. هر چند كه اندك باشد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
يكى از بزرگان بصره خانه اى ساخت و در كنار آن كوخى از آن پير زنى بود كه به بيست دينار مى ارزيد. آن كس ، خانه پير زن به دويست دينار مى خريد تا خانه خويش مربع سازد و پير زن نداد. پير زن را گفتند. بدين سبب كه دويست دينار تباه كردى ، قاضى به صفاهت تو حكم خواهد كرد. و او گفت : قاضى چرا به سفاهت آن كه ملكى كه بيست دينار ارزد و به دويست دينار خرد، حكم نكند؟ قاضى و پيرامونيانش در جواب فرو ماندند و خانه از آن پير زن ماند، تا در گذشت .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
در بغداد، عبادت پيشه اى
(رويم ) نام بود. كه منصب قضا بدو عرضه كردند و پذيرفت جنيد روزى او را ملاقات كرد و گفت : آن كه خواهد رازش به كسى سپارد و آشكار نشود، به رويم سپارد. چه ، چهل سال ، دوستى دنيا داشت و كس ندانست ، تا بدان دست يافت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود كه : پيامبر (ص ) گفته است : قرآن به اندوه فرود آمد، آن را با اندوه بخوانيد!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از امام صادق (ع ) روايت شده است كه گفت كه پيامبر خدا (ص ) فرمود: قرآن را به لحن و صوت عرب بخوانيد و از نواهاى فاسقان و بدكاران بپرهيزيد! و بزودى پس از من ، گروهى خواهند آمد، كه قرآن را به نواى آوازخوانى و نوحه سرايى و ديرنشينى خواهد خواند، كه از گردنشان نگذرد و به دل هاشان ننشيند. دلهاشان واژگون است و آن دل ها كه ايشان را بپسندند نيز.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از امام صادق (ع ) روايت شده است كه فرمود: سوره
(ملك ) مانع از عذاب قبر است و من ، پس از نماز عشا، همچنان كه نشسته ام ، مى خوانم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از كتاب
(من لا يحضره الفقه ): امام صادق (ع ) فرمود. يارى خدا بر مؤمن همين بس ، كه دشمن خود را به معصيت پروردگار مشغول مى بيند.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در
(كافى ) از امام صادق (ع ) روايت شده است ، كه شكر صدقه مى داد. ايشان را گفتند: شكر به صدقه مى دهيد؟ گفت : آرى ! هيچ چيز بر من شيرين تر از آن نيست و دوست دارم تا، به آن چه كه بيش از همه دوست دارم ، صدقه دهم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در اواخر كتاب
(من لا يحضره الفقه ) حسن بن محبوب ، از (هيثم بن واقد) نقل كرده است كه از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: آن كس را كه خدا از خوارى گناه ، به شرف پرهيزگارى رساند، بى مال او را بى نياز كرده و بى دودمان ، او را عزت بخشيده و بى همدم ، انسش داده است و آن كه از خداى عزوجل بترسد، پروردگار هر چيز را از او مى ترساند و آن كه از خدا نترسد خداوند، او را از هر چيز مى ترساند و آنكه به كمترين روزى از خدا خشنود باشد، پروردگار به كمترين عمل از او خشنود شود. و آن كه در طلب روزى حلال شرمسارى نبرد، سبكبار شود و خانواده اش نعمت يابند و آن كه بدنيا پرهيزگارى كند، خدا حكمت در دلش پايدار كند و زبانش را بدان گشايد و چشم او را بر دنيا و دردها و درمان هاى آن بگشايد. و او را به سلامت ، از دنيا به بهشت برد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در كتاب
(روضه ) از (كافى ) به طريق حسن از امام صادق (ع ) روايت شده است كه : اگر انسان آنچه را كه ناخوش دارد، به خواب بيند، بايد از آن دست كه خوابيده است ، به دست ديگر بخوابد و بگويد: (انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا و ليس بضارهم شيئا الا عباده الصالحون من شر الشيطان الرجيم ).
حكاياتى از عارفان و بزرگان
ابراهيم ادهم به راهى مى رفت و شنيد كه مردى اين بيت مى خواند:
هر گناهى از تو آمرزيده خواهد شد. مگر، روى گرداندن از من . ابراهيم بيهوش شد و افتاد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
شبلى شنيد كه مردى مى خواند:
شما را نياميخته مى خواستيم . اكنون كه آميخته ايد، دور شويد! و هلاك آييد! كه بيقدريد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
نامورى گفته است : واى بر آن كس ! كه آخرت خود، به صلاح دنياى خويش ويران كند. ساخته خويش بگذارد و بگذرد و به ويرانى روى كند و جاويد بماند.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف در
(سوانح سفر حجاز) گفته است :

صمت عادت شو! كه از يك گفتنك

 

مى شود زنار، اين تحت الحنك

 

گوش بگشا! لب فرو بند از مقال !

 

هفته هفته ، ماه ماه و سال سال

 

خامشى را آن قدر كن ورد جان !

 

كه فراموشت شود لفظ زبان

 

رنج راحت دان ! چو شد مطلب بزرگ

 

گرد گله توتياى چشم گرگ

سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بطلميوس گفته است : امنيت ، وحشت تنهايى ببرد. چنان كه ترس ، انس از جمعيت براند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ابوالحسن على بن عيساوى وزير، دوست مى داشت كه فضل خويش را به رخ اين و آن بكشد. وقتى ، به روزگار وزارتش ، قاضى
(ابو عمرو) به نزدش آمد و پيراهن ابريشمين نوى گرانبهايى به تن داشت . و وزير خواست ، تا او را شرمسارى دهد. پس ، گفت : اى ابو عمرو! اين جامه را به چند خريده اى ؟ گفت : به يكصد دينار. وزير گفت : من پيراهنم را به بيست دينار خريده ام . ابو عمر گفت : - خدا وزير را عزت دهاد! - او جامه را مى آرايد، از اين رو نيازى به تجمل در آن ندارد. و ما، زيبايى خود را از جامه مى جوييم . از اين رو، به زياده روى در آن نيازمنديم . زيرا، ما با عوام مردم نشست و برخاست مى كنيم ، آن كه هيبت خواهد، جامه اش از اين گونه است . و وزير را خواص قوم بيشتر خدمت مى كنند، تا عوام . مى دانند كه رها كردن آرايش ظاهرى ، نشانه توانمندى اوست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
خليفه اى ، شخصى را بى گناه به زندان افكند، كه سال ها ماند و چون مرگ خويش نزديك ديد، نامه اى نوشت و زندانبان را گفت : چون مردم ، آن را به خليفه برسان ! چون مرد زندانبان ، نامه به خليفه رساند، كه در آن نوشته بود: اى غافل ! دشمن ، در رفتن به دادگاه بر تو پيشى گرفت . و تو از پى مى آيى . منادى جبرئيل است و قاضى به دليل نيازى ندارد.
شعر فارسى
از مثنوى معنوى :

اوست ديوانه ، كه ديوانه نشد

 

اين عسس را ديد و در خانه نشد

 

عقل من گنجست و من ويرانه ام

 

گنج اگر ظاهر كنم ، ديوانه ام

 

كان قند و نيستان شكرم

 

بر زمين مى رويم و خود مى خورم

 

علم گفتارى ، كه آن بى جان بود

 

عاشق روى خريداران بود.

 

علم گفتارى و تقليديست آن

 

كز براى مشترى دارد فغان

 

مشترى من خدايست و مرا

 

مى كشد بالا، كه الله اشترى

 

رو! خريداران مفلس را بهل !

 

چه خريدارى كند يك مشت گل ؟

 

يارب ! اين بخشش ، نه حد كار ماست

 

لطف تو بايد، كه گردد كار، راست

 

باز خر ما را ازين نفس پليد!

 

كاردش تا استخوان ما رسيد

شعر فارسى
از خواجه حافظ:

گفتم : از گوى فلك صورت حالى پرسم

 

گفت : آن مى كشم اندر خم چوگان ، كه مپرس !

شعر فارسى
از هلالى (جغتايى - كشته شده به سال 939 ه‍):

لذت ديوانگى در سنگ طفلان خوردنست

 

حيف از آن اوقات ، مجنون را كه در هامون گذشت !

شعر فارسى
از شيخ رضى الدين على لالاى غزنوى (در گذشت به سال 642 ه‍):

هم جان به هزار دل ، گرفتار تو است

 

هم دل به هزار جان ، خريدار تو است

 

اندر طلب نه خواب يابد، نه قرار

 

هر كس كه در آرزوى ديدار تو است

معارف اسلامى
در اوايل يك سوم پايانى نفحات (الانس ) آمده است كه شيخ رضى الدين به هند رفت و با
(ابا الرضا رتن ) همنشين شده و (رتن ) شانه اى به او داد، كه گمان مى كرد شانه پيامبر (ص ) است و نيز در نفحات (الانس ) آمده است كه اين شانه ، نزد علاء الدوله سمنانى بود كه گويا از اين شيخ به وى رسيده است . علاءالدوله ، شانه را در خرقه اى نهاده و خرقه را در كاغذى گذارده و بر آن نوشته است : (شانه اى است از شانه هاى پيامبر خدا (ص ) و اين خرقه از (ابى الرضا رتن ) به اين ضعيف رسيده است . و نيز گفته اند كه : علاءالدوله به خط خويش نوشته بود كه : آن شانه ، امامت خداست ، كه بايد به شيخ رضى الدين لالا برسد. - پايان سخن نفحات (الانس ). مؤلف گويد: در اين نظرى ست و بحثى طولانى ست و كسى كه اظهارات (فيروزآبادى ) را در (قابوس )، در لفظ (رتن ) ببيند، مورد نظر را مى فهمد. در لفظ (رتن ) رمزيست و آنان كه اهل اين معانى ، به حل آن آگاهند و تو نيز در صورتى كه به حل آن ، آگاه هستى ، به حلش ‍ بپرداز!
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان عارف ربانى - خواجه عبدالله انصارى -: فرياد از معرفت رسمى ، و حكمت تجربتى و محبت عاريتى و عبادت عادتى !

صدف وار، بايد زبان در كشيدن

 

كه وقتى كه حاجت بود، در چكانى .

زنان دام هاى شيطان اند.#نظربازى زناى چشم است . صدقه بر خويشان هم صدقه است و هم بخشش . ايمان دو بخش دارد: نيمى شكر است و نيمى بردبارى .
شعر فارسى
از مصيبت نامه عطار:

اصمعى مى رفت در راهى سوار

 

ديد كناسى شده مشغول كار

 

نفس را مى گفت : اى نفس نفيس !

 

كردمت آزاد از كارى خسيس

 

هم ترا دايم گرامى داشتم

 

هم براى نيكنامى داشتم

 

اصمعى گفتش كه : بارى ، اين مگو!

 

اين سخن با وى اى مسكين مگو!

 

چون تو هستى در نجاست كارگر

 

هين ! چه باشد در جهان زين خوارتر؟

 

گفت : آن كاو خلق را خدمت كند

 

كار من صد ره ازو بهتر بود.

حكاياتى كوتاه و خواندنى
پادشاهى بر يكى از پيررامونيان خويش خشم گرفت . وزير، نامش از دفتر بخشش ها انداخت . پادشاه گفت : به همان رسم بمان ! كه خشمم همتم را فرود نيارد.
سخن عارفان و پارسايان
صوفيى را گفتند: چرا پروردگار را
(بهترين روزى دهندگان ) خوانند؟ گفت : چون اگر كسى كفر ورزد، روزى اش نبرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
كسى به دوستى از آن خويش نامه نوشت و از او مالى خواست . و او در پاسخ نوشت : به سبب تنگدستى ، به دانگى قادر نيستم . آن كس بر پشت نامه نوشت : اگر راست گويى خداوند ترا (به بى نيازى ) دروغگو سازد! و اگر دروغ گفته اى (به نادارى ) ترا راستگو كند.
شعر فارسى
از مثنوى معنوى :

گر ترا از غيب چشمى باز شد

 

با تو ذرات جهان همراز شد

 

نطق خاك و نطق آب و نطق گل

 

هست محسوس هواس اهل دل

 

هر جمادى با تو مى گويد سخن

 

كو ترا آن گوش و چشم ؟ اى بوالحسن !

 

گر نبودى واقف از حق ، جان باد

 

فرق كى كردى ميان قوم عاد؟

 

جمله ذرات در عالم نهان

 

با تو مى گويند روزان و شبان

 

ما سميعيم و بصير و باهشيم

 

با شما نامحرمان ، ما خاموشيم

 

از جمادى ، سوى جان جان شويد

 

غلغل اجزاى عالم بشنويد!

 

فاش ، تسبيح جمادات آيدت

 

وسوسه تاءويلها بفزايدت

 

چون ندارد جان تو قنديلها

 

بهر بينش كرده اى تاءويلها

شعر فارسى
از سعدى :

برو! دامن از گرد عصيان بشوى !

 

گر ناگه ز بالا ببندند جوى

 

گر آينه از گرد گردد سياه

 

شود روشن آيينه دل ز آه

 

هنوز از سر صلح دارى ، چه بيم ؟

 

در عذر خواهان نبندد كريم

شعر فارسى
از خسرو:

آه ! كه فرصت همه بر باد رفت

 

عمر، نه بر قائده داد رفت

 

باغ جهان ، بوى وفايى نداشت

 

سبزه او، مهر گياهى نداشت

 

چرخ ستمگر، ز ستم بس نكرد

 

عمر، چنان رفت ، كه رو پس نكرد

شعر فارسى
از ولى (دشت بياضى ):

از يار، دلا! بسى ستم خواهى ديد

 

خوارى بسيار و لطف كم خواهى ديد

 

هر كس كه رخش بديد، جز خون نگريست

 

چشمى دارى ، ولى ! تو هم خواهى ديد

سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
عالم ، با همه اجزايش سخن مى گويد:
(و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم )
اما، سخن برخى ، شنيده مى شود و فهميده نيز مى شود، همچون سخن دو تن كه به يك زبان با هم سخن مى گويند، كه هر يك ، صداى ديگرى را مى شنود و مى فهمد. اما، برخى ، سخن مى گويند كه شنيده مى شود، اما فهميده نمى شود. همچون دو نفر به زبانهاى مختلف سخن مى گويند. يا، همانند صداى حيوانات كه به گوش مى رسد، يا صداى ما كه به گوش آنان مى رسد. اما سخنى است كه نه شنيده مى شود و نه فهميده مى شود. و جز آن . و اين ، منسوب به محجوبان است . و گرنه ديگران ، كلام هر چيز مى شنوند.
شعر فارسى
از مولوى معنوى :

چون بت رخ تست ، بت پرستى بهتر

 

چون باده ز جام تست ، مستى بهتر

 

از هستى عشق تو چنان نيست شدم

 

كان نيستى از هزار هستى بهتر

سخن عارفان و پارسايان
رويم را پرسيدند: صوفى كيست ؟ گفت : كسى است كه نه مالك چيزى است و نه چيزى مالك اوست . و نيز گفت : تصوف آن است كه ميان دو چيز برترى در نظر نداشته باشد.
سخن عارفان و پارسايان
سمنون محب گفته است : آغاز وصال بنده به حق ، دورى اوست از نفسش ‍ و آغاز هجران او از حق ، پيوند وى با نفس است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
پيامبر (ص ) فرمود: برادرت را چه ستمگر باشد، و چه ستمديده ، يارى كن ! پرسيدند: ستمگر را چگونه يارى كنند؟ فرمود: او را از ستم بازدار! و نيز فرمود: از مرگ ، زياد ياد كنيد. و نيز: سستى در كار، نشانه كمى شناخت در آن كار است .
ترجمه اشعار عربى
گفته اند:
(ابن فارض ) روزى بر ساحل دجله ، شاخى به دست داشت و بر ران خود مى كوفت تا مجروح شد و خود نمى فهميد. و شعرى بدين مضمون مى خواند:
دلى داشتم كه بدان مى زيستم . در حوادث ، آن را از دست دادم . خدايا! آن را به من بازگردان ! كه دلم در جستجوى آن تنگ شده است . اى فرياد رسنده دادخواهان ! تا آخرين رمق ، دادخواهى مى كنم .
شعر فارسى
از درويش دهكى :

مرا چه حد سخن پيش آن جمال و قداست ؟

 

كه صدهزار صفت گر كنم ، يكى ز صد است

 

بد است خوى تو اى جان ! كه بد همى گويند

 

رخت كه هست نكو، گفت هيچ كس كه بد است ؟

 

گفته اى : درويش جان ده ! در طريق عاشقى

 

كار دشوارى بفرما! اين ، خود آسان منست

شعر فارسى

از غم صورت شيرين ، به قيامت فرهاد

 

صد قيامت كند آن دم كه رود كوه به باد

 

مى كند پروانه ترك جان و مى سوزد روان

 

تا نبيند شمع خود را مجلس آراى كسان

 

اگر ز من طلبى جان ، چنان بيفشانم

 

كه آب در دهن حاضران بگردانم

 

مرا زعشق ، نه عقل و نه دين و نه دنياست

 

چه زندگى ست كه من دارم ؟ اين چه رسوايى ست ؟

 

حديث شوق همين بس ! كه سوختم بى دوست

 

سخن يكى ست ، دگرها عبارت آرايى ست .

شعر فارسى
از حسن (دهلوى - 649 - 737):

در عرصات هم چنان روى گشاده اندرآ!

 

تا به دعا بدل شود دعوى دادخواه تو

 

هر گنهى كه مى كنى ، عذر كه مى كند طلب ؟

 

اينهمه طاعت حسن ، گرد سر گناه تو!

شعر فارسى
از مهرى :

حل هر نكته كه بر پير خرد مشكل بود

 

آزموديم ، به يك جرعه مى حاصل بود

 

گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت مى

 

در هر كس كه زدم ، بيخود و لا يعقل بود

 

خواستم : سوز دل خويش بگويم با شمع

 

بود او را به زبان چه مرا در دل بود

 

دولتى بود زوصل تو شبى مهرى را

 

حيف و صد حيف ! كه بس دولت مستعجل بود

شعر فارسى
از ابوسعيد ابوالخير:

آن يار كه عهد دوستدارى بشكست

 

مى رفت و منش گرفته دامن در دست

 

مى گفت : دگر باره به خوابم بينى

 

پنداشت كه بعد ازو مرا خوابى هست

شعر فارسى
از خان احمد (گيلانى ):

از گردش چرخ واژگون مى گريم

 

وز جور زمانه ، بين ! كه چون مى گريم !

 

با قد خميده چون صراحى ، شب روز

 

در قهقهه ام ، وليك خون مى گريم

شعر فارسى
از نشناس :

آفاق به پاى آه ما فرسنگى ست

 

وز ناله ما سپهر، دود آهنگى ست

 

در پاى اميد ماست ، هر جا خارى ست

 

بر شيشه عمر ماست هر جا سنگى ست

شعر فارسى
از معلم ثانى (فارابى 259 - 339):

اسرار وجود، خام و ناپخته بماند

 

و آن گوهر بس شريف ، ناسفته بماند

 

هر كس ز سر قياس چيزى گفتند

 

و آن نكته كه اصل بود، ناگفته بماند

شعر فارسى
از جامى :

حسن خويش از روى خوبان آشكارا كرده اى

 

پس به چشم عاشقان خود را تماشا كرده اى

 

ز آب و گل ، عكس جمال خويشتن بنموده اى

 

شمع گلرخسار و ماه سروبالا كرده اى

 

جرعه اى از جام عشق خود، به خاك افكنده اى

 

ذوفنون عقل را مجنون و شيدا كرده اى

 

گر چه معشوقى ، لباس عاشقى پوشيده اى

 

آن گه از خود جلوه اى بر خود تمنا كرده اى

 

بررخ از مشك سيه ، مشكين سلاسل بسته اى

 

عالمى را بسته زنجير سودا كرده اى

 

موكب حسنت نگنجد در زمين و آسمان

 

در درون سينه حيرانم كه چون جا كرده اى ؟

 

مى كنى جامى كم اندر عشق اسم و رسم خويش

 

آفرين بادا بر اين رسمى كه پيدا كرده اى !

شعر فارسى
از بيكسى :

گفت : ديروز طبيبى كه : تب يار شكست

 

لله الحمد! كه امروز به صحت پيوست

ترجمه اشعار عربى
از صنوبرى :
بجان تو. كه موى سپيد خويش را به اميد دوام جوانى خضاب نكرده ام . بلكه ، از آن ترسيده ام ، كه خرد پيران را از من خواهند و نياورم .
ترجمه اشعار عربى
و ديگرى گفته است :
معشوق ، چون ديد كه موى سپيد خويش را به خضاب از او پنهان داشته ام . گفت : حق را به باطل از من پنهان داشته اى ؟ و به تابش سراب ، مرا به گمان آب افكنده اى ؟ گفتم : از سرزنش بس كن ! كه جامه اى ست كه در سوگ جوانى از دست رفته پوشيده ام .
ترجمه اشعار عربى
از حاجزى :
برق يمانى درخشيدن گرفت و چنان كه خواست ، مرا غمگين ساخت . ياد روزگاران
(حمى ) را زنده كرد. چه روزگارانى بود اى لمحه برق آيا روزگار وصال باز مى گردد؟ و آيا باز جمع خواهيم شد؟ و من ، سعادتمندانه به آرزوهايم مى رسم ؟ هجر، كدام تير را در كمان نهاد؟ و مرا به آن بر دوخت . در هجر ياران ، ديدم آن چه ديدم . ياران ! به نيكبختى نرسيدم و به پيرى رسيدم . اين ها، ويرانه هاى (سعدى ) و (حمى ) و (علمان )اند روزگاران كودكى و دوران جوانى كو؟ آن شادمانى ها، همانند زيبارويان رفتند. چه كسى به يارى اسير گريانى خواهد آمد؟ آن كس كه چون گفتى بلايى از او گذشت ، بلاى ديگرى بر او فرود آيد.
شعر فارسى
از خسرو:

لبت به خنده مرا مى كشد، چه بدبختم !

 

كه داده خوى اجل بخت من مسيحا را!

حكاياتى از عارفان و بزرگان
عارفى به دولتمندى گفت : در طلب دنيا چگونه اى ؟ گفت : به سختى مى كوشم . پرسيد: آيا به خواسته خويش رسيده اى ؟ گفت : نه ! گفت : اين ، دنيايى ست كه عمر خويش در طلب خواسته هايش صرف كرده و بدان نرسيده اى . پس ، چگونه خواهى بود در باره ناخواسته هايش ؟
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف گويد: اين داستان را در كتاب
(سوانح سفر حجاز) به نظم آورده ام :

عارفى از منعمى كرد اين سؤال

 

كاى ترا دل ، در پى مال و منال !

 

سعى تو از بهر دنياى دنى

 

تا چه مقدارست ؟ اى مرد غنى !

 

گفت : افزونست از عدو شمار

 

كار من آنست در ليل و نهار

 

عارفش گفت : اين كه بهرش در تكى

 

حاصلت زان چيست ؟ گفتا: اندكى

 

آن چه مقصودست ، اى روشن ضمير

 

بر نيامد زان مگر عشر عشير

 

گفت عارف : اين كه هستى روز و شب

 

از پى تحصيل آن در تاب و تب

 

شغل آن را قبله خود ساختى

 

عمر خود از بهر آن درباختى

 

آن چه زان مى خواستى ، واصل نشد

 

مدعاى تو از آن ، حاصل نشد

 

دار عقبا، كاوز دنيا برترست

 

وز پى آن ، سعى خواجه كمترست

 

چون شود چيزى ترا حاصل ازو؟

 

خود بگو! اى مرد دانا! خود بگو!

حكاياتى از عارفان و بزرگان
سلمان فارسى ، به هنگام مرگ ، حسرت زده بود، او را گفتند: اى اباعبدالله ! بر چه دريغ مى خورى ؟ گفت : بر دنيا دريغ نمى خورم . وليكن ، با رسول خدا پيمان كرديم و او گفت : وسايل زيست شما، همچون زاد راه يك سوار باشد. و اكنون ، بر آن مى ترسم ، كه بدين چيزها كه پيرامون خويش ‍ دارم ، از آن فراتر رفته باشم . آنگاه به آن چه پيرامون خويش داشت اشاره كرد. كه شمشيرى بود و بالشى و كاسه اى چوبين .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
بدان هنگام كه
(بلال ) از حبشه . نزد پيامبر (ص ) آمد، اين بيت به زبان حبشى خواند:

اره بره كنكره

 

كرا كرى مندره .

پيامبر (حسان ) را گفت : معنايش به عربى باز گوى و او گفت : چون در ديار ما از خوى هاى پسنديده سخن گويند، ما ترا شاهد مثال مى آوريم .
تفسير آياتى از قرآن كريم
عارفى در تفسير آيه
(وجعلنا من بين ايديهم سدا) گفت : آن سد، درازى آرزوها و آزمندى ، در بيش زيستن است و در شرح (من خلفهم سدا) گفت : بى خبرى از گناهان پيشين و پشيمانى نخوردن بر آن ها و آمرزش نخواستن است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
كسى مى گفت : زاهدان از دنيا و راغبان به آخرت كجايند؟ زاهدى شنيد و گفت : سخن خويش دگرگون كن . و بر هر كه خواهى دست بنه ! يعنى : زاهدان از آخرت و راغبان به دنيا.
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
از مؤلف :
فرداى قيامت را به بخشش خداوند اميدوارم . و هر چند كه خويش را گناهكار مى دانم محبت خويش را در حق پيامبر و دودمانش خالص ‍ كرده ام . و اين اخلاص براى رهايى من در قيامت كافى ست .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
شاگردان افلاطون ، سه گروه بودند: اشراقى ها، رواقى ها و مشائى ها. و اما اشراقى ها كسانى بودند، كه لوح خردشان از نقش عالم هستى پاك بود، و انوار حكمت از خاطر افلاطون بى وسيله عبارات و خالى از اشارات مى تابيد. و رواقيان ، آن كسان بودند كه در رواق خانه استاد مى نشستند و دانش را از عبارت و اشارات او مى گرفتند و مشائيان ، كسانى بودند، كه در ركاب استاد خويش مى رفتند و در آن حالت ، گوهرهاى حكمت را از او دريافت مى كردند.
و ارسطو از اين دسته بود. و برخى گفته اند كه
(مشائيان )، در ركاب ارسطو مى رفتند و نه افلاطون .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
در حديث آمده است كه : پيامبر (ص ) مردم را از قيل و قال نهى فرموده است .
(از مخشرى ) در
(فايق ) گفته است : از گفتار بيهوده كه مردم بدان مشغول مى شوند، نهى فرمود.
از قبيل :
(قيل كذا) و (قال فلان كذا) و بناى آن ها بر دو فعل است كه حاكى از چنين و چنان است . و اعراب اسمى بدآنها داده شده و خالى از ضميراند و گفته اند: (انما الدنيا قيل و قال ) و گاه ، حرف تعريف بر سر آنها مى آيد.
معارف اسلامى
از شرح ديوان : شمس الدين شهرزورى در تاريخ الحكما. گويد: وبايى در زمان افلاطون پيدا شد و مردم را مذبحى بود به شكل مكعب . وحى آمد به يكى از انبياى بنى اسرائيل كه تضعيف آن مذبح كنند، تا وبا مرتفع شود. ايشان در پهلوى آن مذبح ، مثل آن ، بساختند و وبا زياده شد. صورت حال ، با آن نبى گفتند. وحى آمد كه ايشان ، مثل آن مذبح ، در پهلوى آن ، ساخته اند و آن تضعيف مكعب نيست . پس ، استغاثه به افلاطون كردند.
گفت : شما را نفرت از هندسه بود. حق تعالى شما را به اين صورت ، تنبيه فرمود. هر گاه ، كه استخراج خطين ، بر نسبت واحد توانيد كرد، مقصود، حاصل گردد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
از شرح ديوان : قاضى عضد گفته است كه : قاضى عبدالجبار - كه از معتزله است - در خانه صاحب بن عباد. شيخ ابواسحاق اسفرايتى را ديد و بر سبيل تعريض گفت : سبحان الله ! عن تنزه من الفحشاء. شيخ در حال فرمود: سبحان الله من لايجرى فى الملك الا ما يشاء.

فرازهايى از كتب آسمانى
از شرح ديوان : حكما گويند! هر چه موجود است ، خير است ، خير محض ‍ است . يا خير او غالبست بر شر او، و ترك خير كثير، براى شر قليل ، شر كثير است . گاه باشد كه انگشت مار گزيده بايد بريد، تا باقى اعضا سالم ماند، و در اين صورت ، سلامت ، مراد است و مرضى و قطع انگشت مراد است و غير مرضى و اگر گوييم شر قليل ، براى خير كثير، خير كثيرست هم راست باشد.

در طريقت هر چه پيش سالك آيد، خير اوست

 

بر صراط المستقيم ، اى دل ! كسى گمراه نيست

و تحقيق مقام آن كه خداى حكيم است ، پس مى داند كه احسن نظام و اصلح اوضاع ، در آفريدن عالم چيست . و قادرست ، پس ، مى تواند كه بر طبق علم خود، عالم را خلق كند، فياض مطلق است و هيچ بخل در او نيست . پس ، آن چه داند و تواند، به جاى آورد.
اكنون ، ميسر نيست كه جزء از اجزاى عالم در حد ذات خود، بر احسن اوضاع ، باشد. و ملاحظه كل انسب است از ملاحظه جزء بنابراين ، كل ، به احسن اوضاع مخلوق شده و نزد ايشان قضا و عنايت ، علم حق است به احسن اوضاع كل . و اگر چنين نمايد كه وضع جزوى از اجزاء، بهترين از آن هست ، مى تواند بود، نه محل مناقشه است و خواجه نصيرالدين گويد:

بر حق ، حكمى كه ملك را شايد، نيست

 

حكمى كه ز حكم او فزون آيد، نيست

 

هر چيز كه هست ، آن چنان مى بايد

 

آن چيز كه آن چنان نمى بايد، نيست

معمار كه طرح خانه مى كند، شايد كه بعضى اجزاء را بهتر از آن كه هست ، طرح تواند. اما طرح كل ، مقتضى آن باشد، كه جز بر آن طرح واقع نشود، كه هست .

احمقى ديد كافرى قتال

 

كرد از خير او ز پير سؤال

 

گفت : هست اندر آن دو چيز نشان

 

كه : نبى و ولى ندارد آن

 

قاتلش غازى است در ره دين

 

باز مقتول او شهيد گزين

شعر فارسى
يكى از دانشمندان :

از قول حكيمان ، به جهان در، سمرست

 

نير كه بود به طالع اندر، ضررست

 

اين كار جهان ، از آن ، چنين با خطرست

 

كاندر درج طالع هر روزه خورست

شعر فارسى
از غزالى ، نظم به فارسى اتفاق افتاده است . اين رباعى ، از آن جمله است :

اى عين بقا! در چه بقايى كه نيى ؟

 

در جاى نيى ، كدام جايى كه نيى ؟

 

اى ذات تو از جا و جهت ، مستغنى

 

آخر تو كجائى و كجائى كه نيى ؟

فرازهايى از كتب آسمانى
امام فخر رازى در آغاز كتاب
(سر المكتوم ) گفته است : كه ثابت بن قره ، درباره سرمه و ارزش آن ، مى نويسد كه يكى از حكما، از سرمه اى ياد كرده است ، كه چشم را چنان تقويت مى كند، كه چيز دور را چنان نزديك مى كند، كه گويى در برابر بيننده قرار دارد.
همان حكيم گفته است كه : يكى از مردم بابل ، آن سرمه را به چشم كشيد و گفت كه همه ثوابت و سيارات را در جاى خود مى بيند و بينش او، در اجسام فشرده نيز نفوذ مى كرده است . و ماوراى آنها را نيز مى ديده .
(او مى گويد): من و
(قسطابن لوقا) آن سرمه را آزموديم . بدين ترتيب كه درون خانه اى رفتيم و به نوشتن نامه اى پرداختيم . او، بر ما مى خواند و آغاز و پايان هر سطر را چنان مى گفت ، كه گويى او با ماست . ما كاغذى مى ستانديم ، و مى نوشتيم و در حالى كه در ميان ما، ديوارى محكم بود. او كاغذ گرفت و آنچه ما نوشتيم ، نوشت . چنان كه گويى آن چه ما نوشته ايم ، مى بيند. گفته اند كه : (زرقاء اليمامه ) سوارى را از فاصله سه روز راه مى ديد. و پرنده اى را كه در فضاى بسيار دور آسمان پرواز مى كرد، مى ديد و مى شناخت ، كه چه نوع پرنده ايست . و بارى ، شمار ماهيان افتاده در تور صياد را گفت و چون شمردند، همان شصت و شش عددى بود كه او گفته بود.
فرازهايى از كتب آسمانى
امام فخر رازى ، در بعضى اعتقادات خود، موافقت معتزله نموده . چنان كه در كتاب
(معالم ) مى گويد: عندى ان الملك افضل من البشر. و بر اين طلب ، وجهى ذكر مى كند. آن كه سماوات نسبت به ملائك ، چون بدن اند و كواكب ، چون قلب و نسبت بدن ، به بدن ، چون نسبت روح به روح است . چون اجسام سماوى اشرف اند از اجسام عنصرى و ابدان بشرى ، ارواح سماوى كه ملائك باشند، اشرف است از نفوس انسانى .
و فاضل مذكور، در اين كتاب ، اجراى برهانى بر نبوت رسول ، نزديك به مذاق حكماء فلاسفه نموده است . به اين عبارت : انسان ، يا ناقص است كه پايين ترين مراتب است . و يا در حد ذات خويش كامل است . اما، قدرت تكميل ديگرى را ندارد، مانند اولياء و يا در حد ذات خود كامل است و قادر به تكميل ديگرانست و آنان پيمبرانند كه در مرتبه اى عالى قرار دارند.
از سوى ديگر
(كامل بودن ) و (به كمال رساندن )، داراى دو پايه (نظرى ) و (عملى ) است . و بالاترين درجه كمال قابل تصور در پايه نظرى ، شناخت خداوند است . و بالاترين كمال قابل تصور در پايه عملى ، طاعت پروردگار است . حال ، هر آن كس كه در درجات كمالش در اين دو پايه ، عالى تر است ، درجات ولايت او كامل تر است . و هر آن كس كه به كمال رساندن ديگران را در اين دو پايه ، بهتر دارا باشد. درجات نبوتش ‍ كامل تر است .
با توجه به اين موارد، دانستنى است كه به هنگام تولد محمد (ص )، جهان پر از كفر و شرك و بدكارى بود. يهوديان ، راه بطلان مى پيمودند و در
(تشبيه ) و دروغ بستن به پيامبران و تحريف توراة ، به نهايت رسيده بودند. عيسويان نيز در اثبات (تثليث ) و تحريف انجيل ، راه مبالغه مى پيمودند. پيروان مذهب زرتشت نيز سرگرم اثبات دو خدا و جدال دائمى آن دو شده ، در ازدواج محارم به نهايت رسيده بودند. اما، عربان ، بت مى پرسيدند و در نهب و غارت ، به مرحله كمال بودند. و خلاصه اين كه : دنيا پر از كارهاى باطل بود.
هنگامى كه محمد (ص ) به پيامبرى برانگيخته شد و به دعوت مردم به دين حق در ايستاد، دنيا از باطل به حق روى آورد و از دروغ به راستى ، و از ستم به نور و اين مظاهر كفر، باطل شد و بساط اين نادانى ها از بيشتر مناطق جهان برچيده شد. زبانها به يگانگى خدا باز شد و خردها به شناخت خدا نورانى شد و مردم ، تا حد ممكن ، از دوستى دنيا به دوستى مولا بازگشت داده شدند.
اگر وظيفه پيامبرى ، جز به كمال رساندن ناقصان در پايه هاى عملى و نظرى نباشد، و ديديم كه اين اثر، با آمدن محمد به ظهور پيوست و اثر آن ، كامل تر از ظهور موسى و عيسى بود، مى دانيم كه او، سرور پيامبران و پيشواى برگزيده گانست .
شعر فارسى
از جامى :

گل گر چه كشد سرزنش از خار درشت

 

رو با تو و بر درخت خود دارد پشت

 

با قد تو شاخ گل مگر دعوى كرد؟

 

كش گل به تپانچه مى زند، غنچه به مشت !

شعر فارسى
از امير خسرو:

به محشر گر بپرسندت كه : خسرو را چرا كشتى ؟

 

سرت گردم چه خواهى گفت ؟ تا من هم همان گويم .

لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
برده دارى را برده اى بود، كه خود خوراك پست مى خورد و برده را پست تر مى خوراند. برده از اين حال ، سر، باز زد و از صاحب خويش ‍ خواست ، تا او را بفروشد. و فروخت . و ديگرى او را خريد كه خود سبوس مى خورد و او را نيز مى خوراند. برده از او نيز خواست تا وى را بفروشد و فروخت و ديگرى خريد كه خود سبوس مى خورد و او را نمى خوراند. از او نيز خواست تا بفروشد و چنين شد. مالك تازه ، خود چيزى نمى خورد و سر او را تراشيد و شب او را مى نشاند و چراغ بر فرقش مى گذاشت و از وى به جاى چراغدان استفاده مى كرد. اما، اين بار برده ماند و تقاضاى فروش نكرد. تا برده فروشى او را گفت چه چيز تو را به ماندن نزد اين مالك واداشته است ؟ گفت : از آن مى ترسم كه ديگرى مرا بخرد و فتيله در چشمم كند و به جاى چراغ به كار گيرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
از نوادر انديشه : مردى كه فريفته زنى بود، به او نوشت : خيالت را بفرست تا بر من بگذرد و او به پاسخ نوشت : دو دينار بفرست تا به بيدارى به نزدت آيم
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
اشعب - طماع معروف عرب - به گروهى كودكان برخورد و او را به بازى گرفتند. اشعب گفت : واى بر شما! سالم بن عبدالله از خرماهاى وقفى عمر بخش مى كند. كودكان به سوى خانه سالم بن عبدالله رفتند و اشعب نيز به دنبال آنان رفت . و گفت : نمى دانم شايد راست باشد!
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
كفتارى آهويى را بر خرى سوار ديد. و گفت : مرا نيز بر خر خود بنشان ! چون نشست گفت : خر تو، چه زرنگ و شادست ! چون اندكى رفتند، گفت : خر ما چه زرنگ و شاد است ! آهو گفت : فرود آى ! پيش از آن كه گويى : خرم چه زرنگ و شاد است ! و من آزمندتر از تو نديدم .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
گفته اند: بينوايى ، نزد خياطى رفت ، تا چاك پيراهنش را بدوزد. بينوا ايستاده ، تا خياط از كار فارغ شود. خياط چون جامه دوخت ، آن را تا كرد و بر رويش نشست .
و به كار ديگر پرداخت . شاگردى كه نزد او كار مى كرد، گفت : چرا جامه اش را نمى دهى ؟ گفت : خاموش ! شايد فراموش كند و به كار خود رود.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
مردى هشام بن عبدالملك را مدح گفت : هشام گفت : اى فلان ! ندانى كه مدح ديگران پيش رويشان نهى شده است ؟ گفت : ترا مدح نكردم . بلكه نعمتهاى خدا را بر تو شمردم تا سپاسگزار باشى . هشام گفت : اين ، از ستايشت نيكوتر بود. و او را صله داد و گرامى داشت .
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
شاعرى گفته است : ايرانيان مهمان را از آن رو مهمان گويند، كه هر كه باشد، او را پذيرايى كنند
(مه ) بزرگ ايشانست و (مان ) خانه شان و (مهمان ) سرورشانست . تا آنگاه كه در خانه شان به سر برد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
محمد بن سليمان طغاوى گفت : پدرم از جدم نقل كرد كه چون
(نوار) همسر فرزدق در گذشت ، حسن بصرى بر جنازه او حاضر بود. حسن بصرى فرزدق را گفت : اى ابا فراس ! براى اين خوابگاه چه حاضر كرده اى ؟ گفت : هشتاد سال شهادت (ان لا اله الا الله ).
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
احنيف بن قيس گفت : سينه مرد، به رازش تنگى مى كند و چون خواهد از آن پرده بردارد، گويد: مرا بپوش ! و آنگاه خواند: چون مرد، راز خويش بر ديگرى آشكار كند، و كسى او را به سرزنش گيرد، احمقى بيش نبوده است . چرا كه چون آدمى از نگه دارى راز خويش دلتنگ شود، آن كه راز بر او بسپرند، دلتنگ تر است .
و ديگرى ، خلاف اين معنى گفته است : رازها را نمى پوشم ، بلكه فاششان مى كنم . و هرگز نگذارم كه رازها بر دلم انباشته شود. چه كم خرد است ! آن كه شبى را بخوابد و رازها او را ازين پهلو، به آن پهلو كنند.
ترجمه اشعار عربى
از ارجانى :
در مشورت ، راى خويش با راى ديگرى قرين كن . كه حق بر دو كس پنهان نماند. مگر نه اين است كه مرد، چهره خويش به آينه اى مى بيند و پشت سر خويش به دو آينه ؟
شعر فارسى
از امير خسرو:

سرورى چو تو در (اوچه ) و در (تته ) نباشد

 

گل همچو رخ خوب تو البته نباشد

 

دوزيم زبهر تو قبا از گل سورى

 

تا خلعت زيباى تو از لته نباشد

 

در جنت فردوس ، سرى را نگذارند

 

كز داغ غلامى تواش پته نباشد

 

اين شكل و شمايل كه تو كافر بچه دارى

 

در چين و ختاوختن وچته نباشد

 

چوى موى شده ست از غم تو خسرو مسكين

 

تا همچو رقيب خنك و كته نباشد

شعر فارسى
بزرگى گفته است : بزرگوارى ، به همت والاست نه استخوان هاى پوسيده دروغگو متهم است ، هر چند كه دليل روشن ، و بيانى راستگو داشته باشد. لغزش آدمى در پراكندگى گام اوست . چه بسيار كه كور به مقصود مى رسد و بينا از هدف باز مى ماند. با كسى دشمنى مكن ! چه ، تو نيز از دشمنى دانا و نادان بركنار نيستى . از مكر دانا و نادانى نادان بپرهيز! از نكوهش كسى بپرهيز! كه اگر حضور داشت ، او را بسيار مى ستودى ، و نيز از ستايش كسى بپرهيز! كه اگر غايب بود، او را نكوهش ‍ بسيار مى كردى .
شعر فارسى
فصلى در مثل هاى عرب :
همرزم تو آن است كه همدوش تو مى رزمد، و كسى ست كه به پاس سود تو، به خويش زيان مى رساند. اگر شاخ زنى ، با شاخداران شاخى زنى كن ! بپرهيز! تا زبانت گردنت نزند. بسا كه خوردنى ، اتو را از خوردن ها باز دارد بسا تيرى كه از غير تيرانداز به هدف خورد بسا برادرانى كه از مادر تو زاده نشده اند. چه بسا كه پاسخ سخنى ، خاموشى ست . بسا سرزنش شده اى كه در خور ملامت نيست . گاه ، نگاه بيانگر زبانست . ابرهاى تابستان ، بزودى پراكنده مى شوند. چشم جوانمرد، گوياى ايمان اوست . هر صبح بزرگواران را مى ستايند چشم چون بيند، حقيقت را در يابد با توكل زانوى اشتر ببند! آدمى ، به آزمون ، گرامى ، يا خوار داشته مى شود. هر سگى بر در خانه خويش بانگ مى كند سرزنش زياد موجب كينه وريست . زن و پاسخ مردانه ؟! هر چه بكارى مى دروى . سگ دوره گرد، بهتر از شير خوابيده است . چه بيچاره است . آن كه روباهان بر او بشاشند! هر تيغى كند مى شود، و هر اسبى سكندرى مى خورد. بسا معذورى كه سرزنش مى شود. زبانى نرم و مشتى محكم .# زبانى چون نرم رطب و دستى همچون چوب خشك . (در موردى كه از كسى بوى فايده اى نمى آيد) ناله زن فرزند مرده ، همانند نوحه گر نيست هيچ چيز، همانند ناخنت ، پشت تو را نمى خارد. نكوهش دوستان ، بهتر از نبودن آنانست . مردم را مى پوشاند و شرمگاهى برهنه است . دست تو، از تست ، حتى اگر فلج باشد.
شعر فارسى
از سلطان الغ بيگ گوركانى :

بينى تو بغاملك مغير گشته

 

در وقت غلط، زير و زبر تر گشته

 

در سال غلب اگر بمانى ، بينى

 

ملك و ملل و مذهب و دين برگشته

شعر فارسى
از محقق توسى :

در الف و ثلثين دو قران مى بينم

 

وز مهدى و دجال ، نشان مى بينم

 

يا ملك شود خراب ، يا گردد دين

 

سريست نهان و من عيان مى بينم

شعر فارسى
فصلى در مثل هاى عاميانه :
مارگير از ماران نجات نيابد. گوسفند سر بريده را از پوست كندن درد نيابد غايب ، دليل خويش را به همراه دارد زناشويى ، عشق را تباه مى كند نصيحتگرى موجب جدايى ست آزاده ، آزاده است گرچه به زيان گرفتار آيد كار از آن زرنيخ است و نام از آن نوره همچون برادران بياميزيد! و همچون بيگانگان داد و ستد كنيد# قول و بولش يكيست روزهاى ماهى را كه در آن روزى ندارى ، مشمار! زير عبا طبل زدن لغزش هاى زبان و رنگ هاى رخسار، ناپاكى دل را آشكار مى كند از مرگ گريخت و در مرگ افتاد# دل ذكر مى گويد و قلب مى كشد. فلان كس همچون كعبه است كه زيارتش مى كنند و كسى را زيارت نمى كند همچون سوزن ديگران را مى پوشاند و خود برهنه است . هر بار كه پريد، بالش را چيدند آن كه به بزرگى پدران خويش ببالد، عقيم ماند از نيكبختى آدمى ست كه دشمنش خردمند باشد#
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
عربى ، بر گروهى مى گذشت . به يكى از آنان گفت : نامت چيست ؟ گفت :
(منيع ) از ديگرى پرسيد و گفت : (وثيق ) آن ديگرى را پرسيد و گفت : (شديد) و سرانجام چهارمين گفت : (ثابت ) عرب گفت . پندارم كه افعال را از نام هاى شما گرفته اند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
از عربى نامش پرسيدند: گفت : بحر، پرسيدند: فرزند كى ؟ گفت : ابن فياض . از كنيه اش پرسيدند. گفت :
(ابو الندى ) (يعنى پدر نم ) گفتند: پس جز با قايق نمى توان ترا ملاقات كرد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
يكى از فضلا، كتابى در مناظره گل سرخ و نرگس نوشته است . چنان كه مناظراتى نظير شمشير و قلم و بخل و كرم و مصر و شام و شرق و غرب و نثر و نظم و كنيز و غلام و نظاير آن ها نوشته اند. اما، مناظره
(مشك ) و (زباد) را از نظر عقلى نمى توان وجهى نهاد. با اينهمه ، جا حظ در اين زمينه رساله خوبى تاءليف كرده است .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
از كتاب
(مزار) درباره صبر: بيهقى ، از (ذوالنون مصرى روايت كرد، كه گفت : در طواف بودم كه دو زن را ديدم و يكى از آن دو، مى گفت : بر مصيبت هايى صبر كردم كه اگر برخى از آن ها بر كوه هاى (حنين ) فرود مى آمدند، از هم مى پاشيدند. اشك خويش نگه داشتم . سپس آن را به چشم باز گرداندم تا آن را به دل بريزد) گفتمش : غمت از چيست ؟ گفت : به مصيبتى دچار آمده ام كه هيچگاه كسى دچار نشده است . گفتم : آن چيست ؟ گفت : دو پسر داشتم كه با هم بازى مى كردند. و پدرشان گوسفندى قربانى كرده بود. كه يكى از آن دو، به ديگرى گفت : برادر! بگذار تا به تو نشان دهم كه پدرمان چگونه گوسفند را قربانى كرد. و برخاست و كاردى آورد و او را كشت و گريخت . آنگاه ، پدرشان از در آمد و به او گفتم : فرزندت برادرش را كشت و گريخت . پدر بيرون رفت و او را گرفت و همانند درنده اى او را از هم دريد و باز گشت و از تشنگى و گرسنگى در راه مرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
حجاج روزى به گردش بيرون رفت و چون از تفريح فراغت يافت . يارانش را باز گرداند و تنها ماند در گذر، به پيرى از قبيله
(بنى عجل ) برخورد، و او را پرسيد: اى پير! از كجايى ؟ گفت : ازين روستا. پرسيد: كار گزاران ده ، چگونه اند؟ گفت : بدترين كارگزاران ، كه به مردم ستم مى كنند و اموال آنان را بر خويش حلال مى شمارند. پرسيد: راى تو در باره حجاج چيست ؟ گفت : كسى زشت تر و بدتر از او بر عراق فرمان نرانده است . كه خداوند روى او و اميرش را سياه گرداناد! حجاج پرسيد: مى دانى كه من كيستم ؟ گفت : نه گفت : من حجاجم . پير گفت : و تو مى دانى كه من كيستم ؟ گفت نه . گفت : من ديوانه قبيله (بنى عجل )م كه در هر روز، دوبار به سرسام دچار مى آيم . حجاج خنديد و او را صله داد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
روزى معاويه به يكى از يمنى ها گفت : از شما نادان تر نبوده است . زيرا زنى بر آنان فرمانروايى داشته است . و او، به پاسخ گفت : نادان تر از قبيله من ، دودمان تواند كه چون پيامبر خدا (ص ) آنان را فرا خواند، گفتند: پروردگارا! اگر اين بر حق است ، از آسمان بر ما سنگ ببار! و نگفتند كه : پروردگارا اگر اين بر حق است ، ما را به سوى او هدايت كن !
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
روزى معاويه احتجاج كرد كه پروردگار مى فرمايد:
(و ان من شى الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) از چه رو، مرا نكوهش مى كنند؟ احنف گفت : من ، تو را به سبب آن چه در خزاين خداوندى ست نكوهش ‍ نمى كنم . وليكن بر اين نكوهش مى كنم كه هر آن چه را كه خداوند، از خزائنش فرو فرستاده است ، در خزائن خويش نهاده و بين ما و او حايل شده اى .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
(شريك اعور) بر معاويه وارد شد. و او زشت روى بود. معاويه وى را گفت : تو زشت رويى . و زيباروى از زشت روى بهتر است . و تو (شريك ) هستى و خداوند را شريكى نيست و پدرت يك چشم بوده است و سالم بهتر از يك چشم است و چگونه بر قبيله ات سرورى يافتى ؟ و شريك او را گفت : تو (معاويه اى ) و (معاويه ) جز سگى نيست كه با عوعوى خود سگان را به خود مى خواند و تو فرزند (صخر) هستى و دشت بهتر از سنگ است و تو فرزند (جنگ ) هستى . و صلح از جنگ بهتر است . و تو فرزند (اميه ) هستى و آن ، مصغر (امه ) (يعنى كنيز) است و چگونه پيشواى مؤمنان شده اى .
آنگاه از پيش او رفت در حالى كه اين شعر مى خواند: معاويه بن حرب ، مرا سرزنش مى كند؟ در حالى كه شمشير تيز و زبانم با من است . در حالى كه پسر عموهايم همچون شير پيرامون منند و به ناسزاگو حمله مى برند.
ترجمه اشعار عربى
خدا گوينده اش را جزاى نيك دهاد!:
كهكشان جويبار است و آسمان ريحان . ستارگان نرگسند و خورشيد، گل سرخ . رعد همچون تار مى نوازد و ابر همانند جام است . برق : شرابست و مه : بخور عود.
ترجمه اشعار عربى
آنچه از مقامات صوفيان نقل شده است :
اگر مرا پرسند از آرزو چه خواهى ؟ گويم : آرزويم تقرب به يارانست .
هر بلايى كه در رضاى آنان مرا رسد غنيمت است و هر عذابى در راه محبت آنان گواراست .
ترجمه اشعار عربى
و نيز
اى كه اشتياق خويش را به زبان مى آورى ، نپندارم كه ادعايت راست باشد. اگر دعوى تو حقيقتى داشت . قادر به چشم به هم نهادن نبودى .
ترجمه اشعار عربى
و نيز:
چه بسيار عاشقان كه از درياى ديدار، جامى نوشيده اند. و من ، از وصال ليلى جامى ننوشيده ام . بالاترين چيزى كه در وصال او دريافته ام ، آرزوهايى ست كه همچون برق نپائيده اند.
ترجمه اشعار عربى
و نيز:
شبم به ديدار تو پرفروغ شد و سياهى شب ، بر مردم گسترد. آنان ، در حجاب تيرگى فرو رفتند و ما در روشنايى روزيم .
ترجمه اشعار عربى
و نيز:
دل را گفتم : اگر خواهى بازگردى ، پيش از آن كه راه بر تو بسته شود بازگرد.
ترجمه اشعار عربى
و نيز:
دوست ، دوست را به انگيزه لطف سخن و لذت همنشينى ديدار مى كرد. و اينك ! ديدار مى كند تا غم خويش را آشكار سازد و شكايت روزگار را باز گويد.
ترجمه اشعار عربى
خدا گوينده اش را پاداش نيك دهاد!:
اگر آدمى به داشته خود خرسند نباشد، و كار خويش را نيز بهبود نبخشد، او را رها كن ! كه تدبيرش تباه است . روزى مى خندد و سالى مى گريد.
ترجمه اشعار عربى
از ديگرى :
اگر انسان پس از دشمنش تنها يك روز بماند، بسيار زيسته است .
ترجمه اشعار عربى
متنبى چه نيكو سروده است :
چون بزرگوارى را گرامى دارى ، بر او سرورى يابى و چون فرومايه اى را اكرام كنى ، به سركشى در ايستد. بخشش را به جاى تيغ نهادن ، همچنانست كه شمشير را به جاى بخشش به كارگيرى .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
چون
(ابوالعيناء) از تاءخير ارزاق خود به عبيدالله بن سليمان شكايت برد، عبيدالله گفت : مگر، ما به (ابن مدبر) ننوشتيم ؟ پس ، او در كار تو چه كرد؟ گفت ؟ مرا جيره از خار تاءخير داد. و ميوه وعده را نيز بر من حرام كرد. گفت : تو خود او را انتخاب كردى . گفت : من در اين كوتاهى نكردم . موسى نيز هفتاد مرد را برگزيد كه از ميان آنان يك تن در راه رشد و هدايت گام برنداشتند. و به عذاب گرفتار آمدند. پيامبر (ص ) نيز (ابن ابى السرح ) را به نويسندگى برگزيد و مرتد شد و به كافران پيوست . على بن ابى طالب نيز ابوموسى اشعرى را به حكميت برگزيد و عليه او حكم داد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
گفته اند: بليغ كسى ست كه وسعت سخن را چنان كه خواهد گيرد. و الفاظ را به اندازه معانى بدوزد و سخن بليغ ، سخنى ست كه لفظ آن برجسته و معانى آن ، تازه باشد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
عربى را گفتند: بليغ ‌ترين مردم كى ست ؟ گفت : آن كه كمتر لفظ به كار گيرد، و حاضر جواب تر باشد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
امام فخر رازى گفت : بلاغت آنست كه شخص ، به عبارتى كه ادا مى كند، به كنه خواسته قلبى خود برسد و از ايجاز مخل و اطناب ممل بپرهيزد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
فيلسوفى گفت : آنچنان كه درستى يا نادرستى ظرفى را به صدايش ‍ مى آزمايند،احوال انسان را نيز به سخنش مى شناسند.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
گفته اند: ماءمون درباره چيزى از يحيى بن اكثم پرسيد و او گفت : لا و ايد الله الامير (نه و خدا امير را يارى دهد) ماءمون گفت : اين
(واو) چه ظريف و در جاى خود به كار رفت !
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
صاحب بن عباد گفته است : اين واو، از موهايى كه كنار گوش به شكل واو قرار مى گيرد، زيباتر است .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
حكايت كرده اند كه مردى شاعر، دشمنى داشت و در يكى از روزها در سفر بود، كه دشمن خويش ، در كنار خود يافت .
شاعر دانست كه كشته خواهد شد. از اين رو، دشمن را گفت : اى فلان ! دانم كه مرگ من فرا رسيده است . اما از تو مى خواهم كه چون مرا بكشى ، به در خانه من روى ، و دو دختر مرا گويى :
(اى دختران ! پدرتان ) و دختران چون سخن مرد شنيدند مصراع ديگر را بدان افزود و خواندند كه :

الا ايها البنتان ان ابا كما

 

قتيل خذ بالثار ممن اتا كما

سپس ، در مرد آويختند و او را به نزد قاضى بردند. حاكم از او باز پرسيد تا اعتراف كرد و به ازاى قتل آن مرد بكشتندش .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
معاويه ،
(جارية بن قدامه ) را گفت : خانواده ات ، چه خوارى بزرگى بر تو روا داشته اند، كه ترا (جارية ) ناميده اند. و جاريه گفت : خاندان تو چه بسيار خوارى بر تو رانده اند كه ترا (معاويه ) ناميده اند و آن ، به معنى : (سگ ماده ) است گفت : اى بى مادر! خاموش باش ! جاريه گفت : مادرى مرا زاييده است . اما در سينه ما دل هايى ست كه كينه تو را مى ورزند و در دست هاى ما شمشيرهايى ست كه بدان ها با تو جنگيده ايم . و تو را نيرويى نيست كه ما را به قهر هلاك كنى كه خويش به عهد و پيمان از تو فرمان مى بريم . و اگر با ما وفا كنى ، با تو وفا خواهيم كرد. و اگر نكنى ، در پشت سر خود، مردانى سخت و نيزه هايى تيز داريم . معاويه گفت : اى جاريه ! خدا امثال ترا زياد نكناد! جاريه گفت : به نيكى سخن بگو! كه دعاى بد، به گوينده آن باز مى گردد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
روزى عبدالملك بن مروان با خواص و قصه گويان خويش نشسته بود و گفت : چه كسى مى تواند به ترتيب حروف الفبا، اعضاى بدن انسان را بر شمرد؟ سويد بن غفله گفت : من و پس گفت : انف ، بطن ، ترقوه ، ثغر، جمجمه ، حلق ، دماغ ، ذكر، رقبه ، زند، ساق ، شفه ، صدر، ضلع ، طحال ، ظهر، عين ، غبغبه ، فم ، قفا، كف ، لسان ، منخر، نغنوع ، وجه ، هامة ، يد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
مردى صاحب خانه خود را گفت : چوب هاى اين سقف را اصلاح كن كه صدا مى دهد. صاحب خانه گفت : نترس كه تسبيح مى گويد. مستاءجر گفت : از آن مى ترسم كه او را رقت قلب دست دهد و به سجده افتد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
پادشاهى ، وزير خويش را گفت : از آن ها كه خدا روزى بنده كرده است ، كدام بهتر است ؟ گفت : خردى كه با آن زيست كند. گفت : اگر نبود؟ گفت : مالى كه عيوبش را بپوشاند. گفت : اگر نبود؟ گفت : صاعقه اى كه او را بسوزاند و مردم را از او برهاند.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
ابو ايوب مرزبانى وزير منصور بود، هرگاه كه خليفه او را فرا مى خواند. رنگش به زردى مى گراييد و مى لرزيد و چون از پيش خليفه مى آمد، رنگش به حال خود مى آمد. او را گفتند: با آن كه با خليفه ماءنوس هستى و نزد او آمد و شد زياد دارى ، چرا چون به نزد او مى روى ، دگرگون مى شوى ؟ گفت :
مثل من و شما، مثل باز و خروس است ، كه مناظره مى كردند. باز به خروس گفت : نسبت به ياران ، بى وفاتر از تو نديده ام . گفت : چگونه ؟ گفت تو را از تخم مرغى مى گيرند، و نگهدارى مى كنند. از دستهايشان بيرون مى آيى . با دست هاى خود به تو خوراك مى دهند تا بزرگ مى شوى . آنگاه . چون كسى به تو نزديك مى شود، از اينجا به آنجا مى پرى و اگر به ديوار خانه اى كه سال ها در آن زيسته اى ، بالا روى ، از آنجا به جاى ديگر مى پرى . اما، در ميانسالى مرا از كوهستان مى گيرند و چشمم را بر مى بندند و خوراكم مى دهند، بيخوابى مى كشم ، و مرا از خواب باز مى دارند و يك يا دو روز مرا از ياد مى برند. سپس تنها، به دنبال شكار مى فرستند. به سوى آن پرواز مى كنم و آن را مى گيرم و به سوى صاحبم باز مى گردم . پس ، خروس به باز گفت : دليلت از دست رفت . تو هم اگر يك بار بازى را بر سيخ و بر روى آتش مى ديدى ، ديگر باز نمى گشتى . و من ، به هر وقت ، سيخ ‌هاى پر شده از (گوشت ) خروس ها را مى بينم . ابو ايوب ، آنگاه گفت : بر خشم ديگرى بردبار مباش ! و شما نيز اگر آن چه از منصور مى دانم ، مى دانستيد، چون شما را مى خواست ، حالتان از من بدتر مى بود.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حسان گفته است : اگر دنيا بر مردم دنيا پايدار مى ماند، پيامبر در آن جاويد بود. و ديگرى گفته است : اگر دنيا يكى از بزرگواران روزگار را جاويد مى كرد جوانمردى او دنيا را ضيافتگاه مى كرد.
معارف اسلامى
مفسران در مدت باردارى مريم به اختلاف سخن گفته اند. ابن عباس ، آن را نه ماه دانسته است - مانند زنان ديگر -
(عطا) و (ابو العامه ) و (ضحاك ) هفت ماه گفته اند. بعضى ديگر، گفته اند هشت ماه - و هيچ نوزاد هشت ماهه اى جز عيسى زنده نمانده است - برخى ديگر شش ماه گفته اند و كسانى هم : سه ساعت . ساعتى حمل گرفتن و ساعتى شكل گرفتن و يك ساعت ديگر به زمين نهادن . روايتى ديگر از ابن عباس هست كه آن را يك ساعت گفته است .
ترجمه اشعار عربى
يكى از شاعران گفته است :
به هنگام آسودگى ، بسيار كسان دعوى برادرى دارند ليكن ، به هنگام سختى ، برادران باز شناخته مى شوند.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
مسعودى ، در
(شرح مقامات ) حكايت كرده است كه چون مهدى - خليفه عباسى - به بصره وارد شد، (اياس بن معاويه ) را ديد و در حال او كودكى بيش نبود و چهار صد تن از دانشمندان و سالخوردگان به دنبالش مى رفتند. مهدى ، كارگزار خويش را گفت : در ميان اينان جز اين نوجوان ، سالخورده اى نيست كه پيشاپيش آنان حركت كند؟ سپس ‍ مهدى ، رو به (اياس ) كرد و گفت : جوان چند سال دارى ؟ و او گفت : خدا زندگى امير را طولانى كناد! همسن (اسامة بن زيد بن حارثه )ام كه پيامبر (ص ) او را به اميرى سپاه برگزيد و ابوبكر و عمر نيز در ميان آنان بودند. مهدى گفت : پيش آى ! - خداوند ترا بركت دهاد!
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
گفته اند: اياس بن معاويه سه زن را نگريست كه از چيزى ترسيدند. اياس ‍ گفت : از اين سه ، يكى باردار است و ديگرى شيرده است و آن ديگرى باكره . از آنان پرسيدند و زنان گفتند: چنين است . اياس را پرسيدند: از كجا دانستى ؟ گفت : چون ترسيدند، يكى دست بر شكم نهاده ، و آن ديگرى بر سينه و سديگر بر شرمگاه .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
اياس بن معاويه مردى را ديد، كه هيچگاه او را نديده بود و گفت : اين مرد غريب است ، اهل واسط است ، معلم كودكانست و از او غلامى سياه گريخته است . مرد نيز جريان امر را چنان كه او گفته بود، پذيرفت . اياس را گفتند: از كجا اين ها دانستى ؟ گفت : چون ديدم به هنگام راه رفتن به هر سو مى نگرد، دانستم كه غريب است . بر جامعه اش نيز سرخى خاك واسط را ديدم . و ديدم كه چون بر كودكان مى گذرد، آنان را سلام مى گويد و به مردهاى بزرگ نمى نگرد و چون به صاحب شكوهى مى گذرد، به او توجهى ندارد. اما اگر به سياه پوستى برخورد، به او نزديك مى شود و تيز مى نگرد.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
مولانا شيرين محمد - مشهور به مغربى - مريد شيخ اسماعيل سيسحا است ، كه وى ، از اصحاب شيخ نورالدين عبدالرحمان اسفراينى است . گويند: در يكى از سفرها، به ديار مغرب رفته و در آنجا، صحبت يكى از مشايخ را كه نسبت وى به شيخ بزرگوار شيخ محيى الدين بن العربى مى رسد، دريافته است و خرقه پوشيده و نيز با شيخ كمال خجندى معاصر بوده و صحبت مى داشته . گويند: در آن وقت كه شيخ (كمال ) اين مطلع گفته بوده است :

چشم اگر اينست و ابرو اين و ناز و عشوه اين

 

الوداع اى زهد و تقوا! الفراق اى عقل و دين

چون به مولانا (مغربى ) رسيده مولانا، گفته است : شيخ بسيار بزرگست ، چرا شعرى بايد گفت ، كه جز معنى مجازى ، محملى نداشته باشد. شيخ ، آن را شنيده ، از روى استدعاى صحبت كرده ، خود، به طبخ قيام نمود و مولانا در آن خدمت موافقت كرده ، در آن اثنا، شيخ آن مطلع را خواند و فرمود كه : چشم : عين است . پس مى شايد كه به لسان اشارت ، از عين قديم كه ذاتست به آن تعبير كند و ابرو: حاجب است مى تواند بود كه آن را اشارت به صفات ، كه حاجب ذاتست داند و خدمت مولانا تواضع نموده است و انصاف داده - من تذكرة الاولياء جامى .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
صفدى گفته است : مترجمان در ترجمه ، دو شيوه دارند. يكى ، شيوه
(يوحنا پسر بطريق ) و (ابن نا عمه حمصى ) و ديگرانست . و چنين است كه به همه كلمات مفرد يونانى مى نگرند، تا چه معنايى براى آن ها هست . و براى هر كلمه مفرد عربى معادل همان معنى مى آورند و مى نويسند و به كلمه ديگر مى پردازند، تا جمله مورد نظر به عربى برگردد.
اما، اين شيوه ، به دو دليل مطرود است . يكى اين كه همه كلمات عربى ، معادل يونانى ندارند و بدين سبب ، در اين ترجمه ، بسيارى از كلمات يونانى به حال خود باقى مى مانند. از سوى ديگر سازمان جمله بندى يك زبان ، با زبان ديگر مطابق نيست . و نيز از حيث بكارگيرى
(مجاز) كه در همه زبان ها هست ، نابسامانى هايى باقى مى ماند.
شيوه دوم ، شيوه
(حنين بن اسحاق ) و (جوهرى ) و ديگرانست و آن ، چنين است كه معناى جمله اى را به ذهن مى آورند و به جمله ديگر كه با آن مطابق است ترجمه مى كنند، بى توجه به اين كه واژه هاى دو جمله يكى است يا نه . و اين شيوه ، بهتر است و بدين لحاظ است كه كتاب هاى (حنين بن اسحاق ) جز آن ها كه در علوم رياضى ست نياز به ويرايش ‍ ندارد. كه اين دسته از كتابهايش ارزشى ندارند، برخلاف آن چه كه در پزشكى و منطق و طبيعى و الهيات دارد، كه نيازى به اصلاح ندارد. از اين روست كه كتاب اقليدس و مجسطى و فاصله آن دو را (ثابت بن قره ) حرانى ويرايش كرده است .
شعر فارسى
از سنايى :

گر امروز آتش شهوت بكشتى ، بى گمان رستى

 

و گرنه ، تف اين آتش ، ترا هيزم كند فردا

 

چو علم آموختى ، از حرص آنگه ترس ! كاندر شب

 

چو دزدى با چراغ آيد، گزيده تر برد كالا

 

سخن كز روى دين گويى ، چه عبرانى ، چه سريانى

 

مكان كز بهر حق جويى ، چه جا بلقا، چه جا بلسا

 

شهادت گفتش آن باشد، كه هم زاول در آشامى

 

همه درياى هستى را بدان حرف نهنگ آسا

 

نبينى خار و خاشاكى در اين ره ، چون به فراشى

 

كمر بست و به فرق استاد در حرف شهادت لا

 

عروس حضرت قرآن ، نقاب آنگه براندازد

 

كه داراالملك ايمان را مجرد بينداز غوغا

 

عجب نبود گر از قرآن نصيبت نيست جز نقشى

 

كه از خورشيد، جز گرمى نيابد چشم نابينا

 

نبينى طبع را طبعى ، چو كرد انصاف رخ پنهان

 

نيابى ديو را ديوى ، چو كرد اخلاص رو پيدا

 

چو علمت هست ، خدمت كن چو دانايان ! كه زشت آمد

 

گرفته چينيان احرام و مكى خفته در بطحا

شعر فارسى
از انورى

هست در ديده من ، خوب تر از روى سفيد

 

روى حرفى كه به نوك قلمت گشته سياه

 

عزم من بنده چنانست كه : تا آخر عمر

 

دارم از بهر شرف ، خط شريف تو نگاه

ديوان انورى - چاپ مدرس رضوى - ج 2 - ص 712
فرازهايى از كتب آسمانى
صاحب
(ريحان و ريعان ) گويد: (حب ) آغازش (هوى ) است . بعد، (علاقه ) پس از آن (خويشتن دارى )، سپس (وجد)، آنگاه (عشق ) - و عشق نامى ست براى مرحله افزون بر (حب ). - و پس ، (شغف ) (يعنى دلباختگى ) و آن : سوزش دلست از فرط محبت ، همراه بالذت حاصل از آن - و همچنين است : (لوعه ) و (لاعج ) و غرام . - سپس (جوى ) است . و آن ، عشق باطنى ست . و (تيتيم ) و (سبل ) و (هيام ) كه شبيه به ديوانگى ست و پزشكان ، عشق را از گونه هاى ماليخوليا دانسته اند.
ترجمه اشعار عربى
از ابى الحسين جزاز در ترغيب به بخشش :
اگر ثروتى داشته باشم . از چه رو نگه دارم ؟ بخيل را مباد به دنيا سرورى يابد!
آن كه روزى در گشايش مال ست . بجان خودم شايسته است كه بخشش ‍ كند.
از ابوتمام : آروزهايشان چنان بر آنان گواراست ، كه اگر كشته شوند نيز از دنيا بى اميد نشوند.
ترجمه اشعار عربى
از خفاجى حلبى :
كسوف ، نمى تواند ديدار خورشيد را بپوشاند و اين گمان در چشم ماست .
ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است :
سليمى آرزو دارد كه در عشقش بميريم و اين ، كم بهاترين چيزى است كه آرزو دارد.
شعر فارسى
از شيخ بلند پايه نظامى :

بسا منكر كه آمد تيغ در مشت !

 

مرا زد تيغ و شمع خويش را كشت

 

بسا دانا كه از من گشت خاموش !

 

درازيش از زبان آمد سوى گوش

 

من از دامن چو دريا ريخته در

 

گريبانم ز سنگ طفلها پر

سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام على (ع ) گفت : روز مظلوم بر ظالم ، سخت تر از روز ظالم بر مظلومست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
يكى از پادشاهان گفت : من شرم دارم تا به كسى ستم كنم كه ياورى جز خدا نمى يابد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
صوفيى به مردى گذشت كه حجاج او را بردار كرده بود. و گفت : پروردگارا شكيبايى تو بر ستمگران ، ستمديدگان را بيشتر زيان دارد. شب به خواب ديد كه رستاخيز شده است و او به بهشت راه يافته و آن به دار كشيده را در اعلى عليين ديد به ناگه منادى ندا داد: بردباريم بر ستمگران ، ستمديدگان را به اعلى عليين مى رساند.
سخن عارفان و پارسايان
ابراهيم خواص گفت : پنج چيز دواى دل است : قرآن را به تاءمل خواندن شكم خالى داشتن . نماز شب سحرگاهان به درگاه خدا ناليدن همنشينى با نيكوكاران
فرازهايى از كتب آسمانى
شيخ
(نورى ) در كتاب (اذكار) گفته است : پيشينيان در (ختم قرآن ) شيوه هاى گوناگون داشته اند. گروهى ، هر ده شب يك ختم مى خواندند و گروهى ديگر در هر سه شب . گروهى در هر شبانه روزى يك ختم و جمعى در هر شبانه روزى دو ختم . برخى در هر شبانه روز هشت ختم . - چهار در روز و چهار در شب - و روايت شده است كه محمد (ص )، در ماه رمضان ميان مغرب و عشا يك ختم مى كرد و اما كه آنان كه قرآن را در دو ركعت مى خواندند، زيادند و از آنهاست عثمان بن عفان و تميم دارى و سعيدبن جبير.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : ستم در فطرت آدمى ست . و يكى از دو علت ، آن را مانع مى آيد. يا علت دينى است . مثل : ترس از رستاخيز، و يا سياسى ست مثل ترس از شمشير. ابوالطيب آن را در شعر به كار گرفته است : ستم ، خوى آدمى ست و اگر كسى را بيابى كه ستم نكند، علتى دارد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
مثل : فلانى بازگشت ، همچون بازگشت مال باخته به دفترهاى ميراثى .
ترجمه اشعار عربى
از ابونواس :
از تكبر ابليس در شگفتم ! كه چه در باطن دارد؟ در سجده بردن بر آدم غرور ورزيد و براى فرزندانش
(دلال محبت ) مى شود.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام على (ع ) گفت : فرزند آدم ، آغاز و انجامش پليدى است و ميان اين دو، حمل پليدى مى كند. و شاعرى ، آن را به نظم آورده است :
در شگفتم از خود بزرگ بينى كه پيش ازين ، نطفه اى پليد بود، و در آينده ، چون زيبائيش پايان پذيرد، مردارى خواهد بود، دستخوش خود پسندى و غرورست و حال آن كه ميان اين آغاز و انجام ، نجاست حمل مى كند.
و ديگرى گفته است :
مى بينم كه لذات ، دنياوى فرزندان آدم را فريفته است . از چه رو مغرورند؟ كه در آغاز،
(منى ) بوده اند و از چه روى مى بالند، كه پايانشان مرگست .
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل ...
از رساله مشهور: سرور ما و معتمد ما و پير ما مولانا صفى الحق و الحقيقة و الدين عبدالرحمان كه - پروردگار سايه او را بر ما و ديگر اهل ايمان پايدار كناد! - گفت : شيخ برهان الدين موصلى كه مردى عالم بود و - خدا بر او ببخشايد! - مرا گفت : ما، از مصر به مكه روى آورديم به قصد حج در اثناى راه بوديم كه به منزلى فرود آمديم و مارى به قصد ما بيرون آمد و مردم به كشتن او در ايستادند. و پسر عموى من ، بر آنان سبقت گرفت و آن را كشت . او پسر عمويم را چسبيد و رها نكرد و ما مى نگريستيم و تقلاى آن را مى ديديم اما جن را نمى ديديم . و مردم به اسب توسل جستند و او را پى گرفتند ولى قادر نشدند و او همچنان دوان رفت تا از چشم افتاد و اين رويداد، بر ما سخت و سنگين شد و سرانجام در پايان روز، او را ديديم كه سخت و سنگين مى آيد. او را ملاقات كرديم و پرسيدم كه : بر تو چه گذشت ؟ و او گفت چيزى نبود، جز اين كه آن مار را كشتم كه ديديد و او با من چنان كرد و ناگهان خود را در ميان گروهى جن ديدم كه يكى مى گفت : پدرم را كشت ، ديگرى گفت پسر عمويم را كشت و آنان دم به دم در پيرامون من فزونى مى گرفتند و ناگاه مردى را ديدم كه مرا گرفت و گفت : بگو: من ، خداپرست و بر دين محمد هستم سپس به من و آن گروه اشاره كرد كه : به داورى برويم ! و ما رفتيم ، تا به پيرى بزرگ رسيديم كه بر سكويى نشسته بود و چون به حضور او رسيديم ، گفت : رهايش كيند! و دعويتان را بگوييد!
فرزندان گفتند: دعوى ما آنست كه كشنده پدر مانست من گفتم : پناه بر خدا! ما، راهيان زيارت خانه خدا بوديم ، كه به اين منزل فرود آمديم و مارى به قصد ما بيرون آمد و مردم به كشتن او در ايستادند و من نيز از آنان بودم و آن مار را زدم ، تا كشته شد.
پير چون گفتار مرا شنيد، گفت : رهايش كنيد! من بر درخت خرمايى بودم كه پيامبر(ص ) مى گفت : آن كه به سرو وضعى جز سرو وضع اصلى خود در آيد، و كشته شود، نه ديه بر قاتل است و نه قصاص او را به منزلگاهش ‍ بازگردانيد! سپس ، آنان پيش آمدند و مرا از جايگاه خود، به كاروان رساندند سر گذشت من ، اين بود و سپاس خدا را.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
شيخ الرئيس (بوعلى سينا) در رساله عشق مى نويسد: عشق ، در همه موجودات از مجردات و فلكيات و عنصريات و معدنيات و جانوران وجود دارد. حتى رياضى دانان معتقدند كه در اعداد هم حقيقت عشق وجود دارد و در اعداد متحاب نيز نمونه اى از عشق مشاهده مى شود.
به همين مناسبت ، بر اقليدس اعتراض كرده اند كه وى به حقيقت اين گونه از اعداد پى نبرده است .

شعر فارسى
از محمود غزنوى :

زنخت گر گرفتم اندر دست

 

خون من ريختى و عذرم هست

 

زان كه هنگام رگ زدن ، شرطست

 

گوى سيمين گرفتن اندر دست

سخن عارفان و پارسايان
جنيد گفت : عشق ، الفتى ست الهى و الهامى ست اشتياق آميز، كه پروردگار، آن را بر هر موجودى زنده اى واجب داشته است ، تا لذتهاى بزرگى را درك كند، كه جز به وسيله آن ، الفت دست نمى دهد. و آن ، فطرى ست . و ارباب معرفت از وجود آن آگاهند. پس ، هر كسى به قدر استعدادش عاشق است .
از اين رو، بالاترين مرتبه دنيوى ، از آن پارسايانست كه از دنيا روى بر تافته اند، با آن كه ظواهر دنيا را با چشم مى بينند و به آخرت روى آورده اند، با آن كه تنها، خبرى از آن شنيده اند.
شمار حروف و كلماتى كه در قرآن آمده است :
كلمات 766440 ص 1284
حروف 722332 ض 1200
الف 40792 ط 840
ب 1140 ظ 9320
ت 1299 ع 1020
ث 1291 غ 7499
ج 3293 ف 2500
ح 1179 ق 5240
خ 2419 ك 22000
د 4398 ل 26591
ذ 4840 م 20560
ر 10903 ن 2036
ز 9583 و 13700
س 4591 ه‍ 700
ش 25133 ى 502
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
حكايت كرده اند كه : پزشكى ، در خدمت پادشاهى بود. و به هنگام پيروزى ، نويسنده اى حضور نداشت ، تا فتحنامه نويسد. از اين رو، از پزشك خواستند تا به وزير نامه بنويسد و خبر پيروزى برساند. و پزشك نوشت : اما بعد، ما با دشمن ، در حقله اى چون دايره بيمارستان روياروى بوديم . چنان كه اگر آب دهان پرت مى كردى ، به بالا نمى افتاد.
و گفته مى شود: كه به فرصت يكى دو جنبش نبض ، دشمن به بحرانى سخت دچار آمد و اى معتدل مزاج ! همه شان به نيكبختى تو، هلاك شدند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
و شبيه به اين مضمون ، گفته رياضى دانى ست كه به هنگام مرگ گفت : پروردگار! اى آن كه قطره دايره و پايان اعداد و جذر اصم را مى دانى ، مرا به زوايه قائمه به پيشگاه خود بر! و به خط مستقيم ، محشور بدار.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
دنيا را از جهت تعلق به خودش و از حيث تعلق آن ، به ديگرى ،
(دخترك ) و (پيرزن ) گفته اند و حقيقت آن اين است كه از آغاز زندگى آدمى ، تا روزگار ابراهيم (ع ) دنيا را (دخترك ) ناميده اند و از آن به بعد، تا روزگار پيامبر(ص ) آن را ميانسال گفته اند و از آن وقت تا پايان كار جهان ، دنيا را پيرزن خوانده اند.
اما، از جهت ديگر، كه مفهوم آن ، مجازيست ، به نسبت آغاز كار هر ملتى دخترك است و به نسبت پايان آن ، پيرزن . و به مناسبت آغاز زندگى هر كس ، مى توان آن را دخترك ناميد و به نسبت پايان آن ، پيرزن .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
گمان مردم بر اينست كه
(صولى ) واضع شطرنج بوده است - و او، ابوبكر محمدبن يحيى بن صول نگين كاتب است - زيرا در مهارت در شطرنج به او مثل زده اند و حقيقت آنست كه واضع شطرنج (صصه بن داهر) هندى ست .
ترجمه اشعار عربى
از جميل :
خواهم كه او را از ياد برم . اما گويى ليلى در هر گذر بر من پديدارست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
گفته اند روزى
(كثير) - شاعر به نزد (فرزدق ) آمد و فرزدق او را گفت : ابوصخر! تو، قوى ترين شاعر عرب هستى ، آنجا كه گفته اى : خواهم كه او را از ياد برم . اما گويى ليلى در هرگذر بر من پديدارست . و كثير گفت تو سزاوارترين شاعر عرب به نازشى . كه گفته اى : چون به راه افتيم ، بينى كه مردمان نيز به دنبال ما به راه افتند و چون اشارت كنيم ، بازايستند. و اين هر دو بيت از (جميل ) است كه يكى را كثير دزديده است و ديگرى را فرزدق
عاشقى را پرسيدند: چه آرزودارى ؟ گفت : چشم رقيبان و دندان سخن چينان و جگر حسودان
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
عاشقى را پرسيدند: لذات دنيا در چيست ؟ گفت : شوخى با معشوق و زشت ياد رقيب
فرازهايى از كتب آسمانى
پژوهنده اى گفته است : روح ، گوهرى روحانى ست كه جسمانى نيست و درون بدن و بيرون آن نيز نيست . اما رابطه آن با جسم ، همچون رابطه عاشق و معشوقست . و اين نظر را غزالى نيز در يكى از كتابهايش آورده است .
امام على (ع ) فرمود: روح در جسم همچون معنى در لفظ است . و صفدى گفته است : مثالى از اين زيباتر نديده ام .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
متكلمى را از
(روح ) و (نفس ) پرسيدند. گفت : روح ، همان (ريح ) است و (نفس )، همان (نفس ). پرسنده گفت : بنابراين ، انسان چون نفس كشد، نفسش بيرون آيد و چون ضرطه زند، روحش . و حاضران خنديدند.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
گفته اند: فضايل هنديان سه است : كليله و دمنه و بازى شطرنج و اعداد نه گانه حساب .
ابوالفرج معافى در كتاب
(جليس و انيس ) آورده است كه چهارشنبه اى ، ابواسحاق مزيد به خانه نشسته بود كه ياران به ديدنش ‍ آمدند و به او گفتند: خواهى كه تا به (عقيق ) و (قبا) و ناحيه اى از گورهاى شهيدان رويم . كه چنان كه مى بينى ، روزى خوش است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابواسحاق گفت : امروز چهارشنبه است و من ، از خانه بيرون نيايم . گفتند: از روز چهارشنبه چه ناخوش داشته اى ؟ چه ، امروز، روزى است كه يونس ‍ بن متى ، در آن ، به دنيا آمد. گفت : پدر و مادرم فدايش ! و درود خدا بر او! و به همين سبب بود، كه نهنگ او را بلعيد. گفتند: روزى ست كه پيامبر (ص ) در جنگ احزاب پيروز شد. گفت : آرى ! اما، با چشم هاى از حدقه بيرون جسته و جان هاى به گلو رسيده .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
عربى دانان بين
(رؤ يا) و (رؤ يت ) فرق نهاده اند. چه (رؤ يا)، مصدر (به خواب ديدن ) است و (رؤ يت ) مصدر (به چشم ديدن ). و ابوطيب اشتباه كرده است كه گفته است : (رؤ ياى تو در چشم ، شيرين تر از چشم بستن است ).
ترجمه اشعار عربى
از ابن معتز:
مگر نمى بينى كه ستاره طلوع كرده ، به حال عاشقان سودمنداست ؟ شايد ما را كه وسيله اى براى گردهم آمدن نيست در ديدن آن ستاره ، نگاهمان به هم افتد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
گفته اند: مطربى در نزد يكى از اميران غير عرب خواند، و امير را خوش ‍ آمد و غلام خويش را گفت : او را جامه اى بياور! و مطرب ندانست كه امير، چه مى گويد، بر خاست و به آبشتنگاه رفت . در غيبت او، غلام جامه آورد، اما، خنياگر را نيافت . در اين ميان ، در مجلس ، هياهو شد و امير فرمان داد، تا همه را از آنجا برانند. در بين راه ، حاضران به خنياگر گفتند: برايت جامه آوردند و ترا نيافتند. روزى چند گذشت و امير بار ديگر آواز خوان را خواست و او ضمن آواز خويش اين مضمون خواند كه :
(چون نيكبختى به تو روى آورد، ادرار مكن !). حاضران ناخوش داشتند و آوازخوان گفت : در آن روز كه بخت به من روى آورد، ادرار كردم و از دست رفت . ديگران به امير گفتند و او را خوش آمد و دستور داد، تا خلعتش دهند.
شعر فارسى
از سنايى :

ديد وقتى يكى پراكنده

 

زنده اى زير جامه ژنده .

 

گفتش : اين جامه ، سخت خلقانست

 

گفت : هست آن من چنين زانست

 

هست پاك و حلال و ننگين روى

 

نه حرام و پليد و رنگين روى

 

چون نجويم حرام و ندهم دين

 

جامه لابد نباشدم به ازين

فرازهايى از كتب آسمانى
كلينى در حديثى طويل از ابو جعفر (ع ) روايت كرده است كه كسى پرسيد: اى پسر رسول خدا چگونه دانند كه شب قدرى در هر سال هست ؟ فرمود: چون ماه رمضان فرا رسد، در هر شب ، صدبار سوره دخان بر خوان ! چون شب بيست و سوم فرا رسد، آن چه پرسيدى ، خواهى ديد.
ترجمه اشعار عربى
از مؤ يدالدين طغرايى :
چرا در زوراء اقامت كنم ؟ كه در آنجا مسكنى ندارم و شتر نر و ماده اى از من آنجا نيست .


 


Bu blogdaki popüler yayınlar

TWİTTER'DA DEZENFEKTÖR, 'SAHTE HABER' VE ETKİ KAMPANYALARI

Yazının Kaynağı:tıkla   İçindekiler SAHTE HESAPLAR bibliyografya Notlar TWİTTER'DA DEZENFEKTÖR, 'SAHTE HABER' VE ETKİ KAMPANYALARI İçindekiler Seçim Çekirdek Haritası Seçim Çevre Haritası Seçim Sonrası Haritası Rusya'nın En Tanınmış Trol Çiftliğinden Sahte Hesaplar .... 33 Twitter'da Dezenformasyon Kampanyaları: Kronotoplar......... 34 #NODAPL #Wiki Sızıntıları #RuhPişirme #SuriyeAldatmaca #SethZengin YÖNETİCİ ÖZETİ Bu çalışma, 2016 seçim kampanyası sırasında ve sonrasında sahte haberlerin Twitter'da nasıl yayıldığına dair bugüne kadar yapılmış en büyük analizlerden biridir. Bir sosyal medya istihbarat firması olan Graphika'nın araçlarını ve haritalama yöntemlerini kullanarak, 600'den fazla sahte ve komplo haber kaynağına bağlanan 700.000 Twitter hesabından 10 milyondan fazla tweet'i inceliyoruz. En önemlisi, sahte haber ekosisteminin Kasım 2016'dan bu yana nasıl geliştiğini ölçmemize izin vererek, seçimden önce ve sonra sahte ve komplo haberl

FİRARİ GİBİ SEVİYORUM SENİ

  FİRARİ Sana çirkin dediler, düşmanı oldum güzelin,  Sana kâfir dediler, diş biledim Hakk'a bile. Topladın saçtığı altınları yüzlerce elin,  Kahpelendin de garaz bağladın ahlâka bile... Sana çirkin demedim ben, sana kâfir demedim,  Bence dinin gibi küfrün de mukaddesti senin. Yaşadın beş sene kalbimde, misafir demedim,  Bu firar aklına nerden, ne zaman esti senin? Zülfünün yay gibi kuvvetli çelik tellerine  Takılan gönlüm asırlarca peşinden gidecek. Sen bir âhu gibi dağdan dağa kaçsan da yine  Seni aşkım canavarlar gibi takip edecek!.. Faruk Nafiz Çamlıbel SEVİYORUM SENİ  Seviyorum seni ekmeği tuza batırıp yer gibi  geceleyin ateşler içinde uyanarak ağzımı dayayıp musluğa su içer gibi,  ağır posta paketini, neyin nesi belirsiz, telâşlı, sevinçli, kuşkulu açar gibi,  seviyorum seni denizi ilk defa uçakla geçer gibi  İstanbul'da yumuşacık kararırken ortalık,  içimde kımıldanan bir şeyler gibi, seviyorum seni.  'Yaşıyoruz çok şükür' der gibi.  Nazım Hikmet  

YEZİDİLİĞİN YOKEDİLMESİ ÜZERİNE BİLİMSEL SAHTEKÂRLIK

  Yezidiliği yoketmek için yapılan sinsi uygulama… Yezidilik yerine EZİDİLİK kullanılarak,   bir kelime değil br topluluk   yok edilmeye çalışılıyor. Ortadoğuda geneli Şafii Kürtler arasında   Yezidiler   bir ayrıcalık gösterirken adlarının   “Ezidi” olarak değişimi   -mesnetsiz uydurmalar ile-   bir topluluk tarihinden koparılmak isteniyor. Lawrensin “Kürtleri Türklerden   koparmak için bir yüzyıl gerekir dediği gibi.” Yezidiler içinde   bir elli sene yeter gibi. Çünkü Yezidiler kapalı toplumdan yeni yeni açılım gösteriyorlar. En son İŞİD in terör faaliyetleri ile Yezidiler ağır yara aldılar. Birde bu hain plan ile 20 sene sonraki yeni nesil tarihinden kopacak ve istenilen hedef ne ise [?]  o olacaktır.   YÖK tezlerinde bile son yıllarda     Yezidilik, dipnotlarda   varken, temel metinlerde   Ezidilik   olarak yazılması ilmi ve araştırma kurallarına uygun değilken o tezler nasıl ilmi kurullardan geçmiş hayret ediyorum… İlk çıkışında İslami bir yapıya sahip iken, kapalı bir to