Peygamberlerin varisi, velilerin koruyucusu, zahid, , tasavvufi
sırların âlimi, nurları bulan, Salih
imamın Şeyh Ahmed bin Muhammed el-Tusi el-Gazzali bazı şeyhlere yazdığı vasiyetidir.
هو
رساله وصیت
بانضمام
مقاله روح
جامع العلوم و المعارف و مجمع الكرامات و المكاشف
العالم العالی حضرت شیخ احمد غزالی طوسی
هو
بسم
الله الرحمن الرحیم
وصیت
امام عالم عادل، زاهد محقّق مدقّق، عارف الأسرار، كاشف الأنوار، وارث الأنبیاء،
قدوه الأولیا، شیخ احمدبن محمد الطوسی الغزّالی، كه بعضی از مشایخ نوشت.
بسم
الله الرحمن الرحیم
و
به نستعین
الحمدلله
رب العلمین، و صلاته علی سیدالمرسلین محمد و آله الأكرمین.
حجاب حدّثان عدل كار است، اما به حكم كرم ولایت آن حجاب سرا
پردۀ
تمنّی بیش نیست. تا تمنّی می بود، حجاب می بود. «لیسُ الدّین بالتمنّی ».
و نشان ولایت ماندن تمنّی، حساب هستی خود است. و مهر دَیموم وصال قدم، تقدیر عدم است. چون خود را معدوم
تقدیركند، ولایت تمنّی برسد و حُجُب برخیزد، و كشف كرم پیدا شود، و عزل حجب تحقیق
افتد، ولایت فضل بتابد، زوال عدل به حق او لازم شود. و تا در مصالح فكری ثابت یا
التفاتی محكم می بود، هنوز این معانی هیچ چیز نیست، و در ولایت تمنّی است، و باطل
از حق نیست. گرفتاری كه وجود بر عدم نزند، و تقدیر نابود خود نكند، نه گرفتاری
بود. آدمی بیگانه است و گرفتاری و عشق او، خویش كار است. ندیدی كه چه گفت:
با
عشق تو خویش و از تو بیگانه منم.
جان و جهان! هر كه واز گشت از راه، واز گشت. هر كه درآمد در درون، مانع
رجوع در آمدگان آید، چنانكه مانع دخول ناخواندگان آید. رسول می گوید: صلی الله
علیه وسلم ـ «مَن عَرفَ طرَیقاً الَی الله فَسَلَكَهُ، ثُمَ تَركَهُ عَذَّبَهُ
اللهُ عَذاباً لایعَذبَه اَحَداً من العالَمینَ».
مهتر علیه شب معراج فرشتگان را به زاری و دشواری دید.
گفتند: «برآنكس میگرییم كه او را در راه قطعی افتد». و قطع نه آن بود كه خلق
دانند. حاجت به استیناف ذكری
از سرقطع، فكیف كاری دیگر، رخصت خود دادن و تأویل خود كردن دیگر است، و رخصت از
معدن یافتن دیگر. و اینجا هم بیم مكر است، كه رخصت كه او دهد، بیم آن بود كه اذنی
بود از ناخواست، زیرا كه انبساط در آنچه تراست داعیة سیآت و قطع است. انبساط در آن می باید كه برتو است. و
هذا سرُّ الأسرار.
اگر دستوری خواهی در استروح یا در فراق ، لعنت لابدّ بود، خطری
عظیم است. و هر كه آمد، شدنش دشوار است و به خطر. باقی تو دانی.
فصل
اگر
دل، یا وقتی، یا غیبی، یا ذكری، یا از نقدی، در حجاب افتد، سه ورد باید داشت: یكی
آنچه دوست دارد از مأكولات ساختن تا حد چهل بار، و ناخوردن و به خداوندان دل دادن.
دوم: بر دوام بر سر وضو و غسل و سكوت و مراقبه و
تفرید و اعتزال و انزوا بودن.
سیم: هر شب هزار بار «لااله الاالله» به مدّی
تمام، لابد بود كه گم شده را باز یابد به وَعدكریم. و اگر نخواهد یافت، در این شرایط
تقصیری افتاده باشد، میسر نشود بغیر از این. والسلام.
كمال
ذكر قدسی آن بود كه حروف او، ولایت زبان را فرو گیرد، و هیبت او دل را از خواطر
باز دارد، تا چنین نشودـ زبان را
خاموش نباید كرد، كه چون حارس از بام دل فرو آید، دزد در شود، و نقد غارت كند.
اگر وقتی از دل خلوتی یابی، به خود آمیخته مكن،
تو خاموش گرد و متواری و مراقب می باش. اگر غیری تاختن آرد، با سر وقت ذكر رود كه
حد كسب اهل طریقت از این بیشتر نیست.
فصل
شب
آدینه، خواب برخود حرام كردن از حزم كار بود، نقد مرد آنجا پیدا آید. اول شب نماز
تسبیح و چهل وضو. در شب آدینه و غسلی قبل السحر نیكو بود. و به وقت اسحار، انتظار
مواكب دولت بلا تمیز علی به شرط دوام ذكر، لابد كه كاری بنماید. و اگر به یك شب
ننماید، ملال شرط نیست، كه سنگ در ترازو افكندن از بقالان معهود است. و اگر درستی
و صدق طلب از كسی در خواهند، و چندین شب در تعذر باشند و ننمایند، چندین عجب نبود.
«هزار سال به امید تو توانم بود» ـ تسبیح جان سوختگان بود. دوام ذكر باید، و در
این مراقبه ـ شب آدینه طرّفه العینی خواب، نقض وضو بود. و پاس او از روز پنجشنبه
داشتن، و شب آدینه طعام ناخوردن، مُعین بود بر این مقصود و اگر گرسنگی در اول شب
مشغول بكند، باكی نیست، كه گرسنگی را هم گرسنگی بخورد در میانشب. و استعانت به
خیرات از روزه و صدقات و زیارات، همه نافع بود و مُعین بر این مقاصد. ان شاء الله
تعالی.
فصل
هر
كه پای در راه نهد، باید كه فتوای شرع را در وی مقتدا سازند، و هر چه در او رخصتی
شرعی نبود، البته در او هیچ طمع ندارد، و در جوال شیطان نشود، كه استدراج او را
نهایت نیست. و هر چه از ورق اقبال بر دنیا بود به دل اقبال نكند، اّلا چنانكه
بیمار دارو خورد. و اگر در درون خود اقبالی را عیان نبیند، بداند كه سیلاب آمد و
برد و خبر ندارد. و چندان بود كه پای فرا دریا نهاد، و اجل در كمین بود، و اعتبار
به نفس واپسین بود، فَـ:«انَّ الاُمور بخَواتیمها» زینهار كه در جوال شیطان نشوی، زینهار!
اگر
وقتی خاطر موج صدقی بر آرد و علایق بیندازد، البته از روی مصالح بند او نكند، كه
آن نفس الرحمن بود. و بند نجاست راه بود. و چون آلایش به استقبال پاكی بری، راه
بسته شود و دیگر بار دست كرم آن جمیل را جلوه نكند. دانی كه چه می شنوی؟
جنید
را رحمه الله علیه هر روز در ابتدا جام نو در پوشیدندی و سرمایه بدو دادندی و به
دكان بنشاندندی. چون سلطان وقت بتافتی، لباس عاریت چاك كردی و لباس حقیقت تجرد
بیافتی. روزی گدایی درآمد و به اوگفت: تا كی این رعونت؟ این كهنه در پوش كه ترا این كار را می باید بود.
خود
را با علم برگوی كه تقصیر از صدق تست، اگر به كمال بودی، تمامیش مبذول بودی.
اگر
تنبیهی ناگاه در رسد، زینهار كه یك طرفة العین تأخیر نكنی كه هلاك شوی. فرمانی كه به وسایط به
تو رسد دیگر است، آن را وجوب مُوَسَّع خوانند. اما آنچه از جلالت كار بتابد، آن را
حاكمات وقت. اگر چندان تأخیر افتد كه كسی مثلاً «قُل هُوَالله اَحَدّ» برخواند،
بیم هلاك و حرمان و سبب قطعیت و هجران بود. زیرا كه مثال آن فرمان به واسطه،
چنانكه ترا به رسولی بخواند، روا بود كه استعدادی یا مهلتی را در او مجال بود. اما
آنچه سلطان ترا به خودی خود بخواند، اگر در حال، عین امتثال نكردی، هلاك لازم گردد و هجران ابدی و شقاوت
سرمدی. اكنون این بشناس در مراقبه خواطر ، و در اوقات اذكار، و در
روزگارها كه نتوان دانست كه كی بود این دعوت.«اَلوّقتُ سَیفُ» این بود. چون اجابت رود، بلا تأخیر، علایق او به
سیف الوقت پی كنند، و اگر تأخیر كند او را پی كنند. «استَجیبوُ لله» هلاك پائی در پیش نجات دارد، و این روا بود كه
گفتیم: «و للرَّسول» نجات یابی، پای در پیش هلاك دارد. «و ما ارَسَلناكّ الارَحمهُ لِلعالمین» اینجا
صفت ولا ابالی آنجا صفت. آنجا خطر و سود به كمال، و اینجا سود كمتر و خطر دورتر.
ع
از
خواب در آمدی چه هنگامی بود؟
فصل ـ بردوام برذكرباش و برخدا می گوی ثنا. هر
شب بگو: اَللهُم صَلّ علی اُنبیائك والمرسلینَ، و ملائكتك المقربین، و اهل
طاعتك اَجمعین، من اهل السّموات و اَهل الاَرضین، وَاخصُص من بینهم محمداً بافَضل
الصلوه و اَجزل التّسلیم، یا ارحم اّلراحمین. پس به رسول ما ـ صلی الله علیه و علی
آله ـ، صد بار صلوات ده و بگو: اّللهمَّ صل عَّلی محمد عبدك و نبیك و حبیبكَ.
نفَعَك اللهُ به، والسلام.
هو
این
وصیتی است كه خواجه احمدبن محمدبن محمد الغزالی یكی از دوستان خود را خاصه فرموده
است اگرچه فایدة او عام است.
بسم
الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، «و العاقبه للمتقین »
«و لاعدوان الا علی الظالمین» . و صلواته علی نبیه محمد و آله
الاكرمین. «و ما امروا الا لیعبدوالله مخلصین له الدین».
و بعد: خلق را از برای بندگی آوردهاند نه برای
دنیا پرستی. فرمان نیست كه جز به بندگی مشغول باشند. اگر رخصتی بود یك لحظه به
كاری دیگر مشغول بودن، آن به قدر حاجت و ضرورت بود، پیشه نشاید گرفتن. رخصتی كه
خلق خود را از مفتی هوی ستانند دیگر است، رخصتی كه دین متین دهد دیگر.
خلق در آنچه می باید راه نمی برند، راه به خدای
تعالی می باید رفت، و تا نروی نرسی، و اگر نرسی الی الأبد حسرت بر حسرت بود. «فمن
شاع اتّخَذَ الی ربه سبیلاً». آدم صفی صلی الله علیه راه به هزار سال رفت، ترا
بدین عمر كوتاه می باید رفت، و تو چنین غافل و به اغیار مشغول.
ای عزیز من! به جان و دل شنو و از فرق تا قدم
همه سمع گرد كه بس عزیز سخنی است نصیب تو از قسمت ازل. این قدر عمر است زیاده
نخواهد شد، و چون فرا گذرد رجعتی نتواند بود. اكنون تو مخیری، به هرچه خواهی صرف
كن كه حق است بر او كه بی واسطه این سوال نكنند كه: «عمرك فیم اَفْنَیتَ» ؟
در خبر است كه رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ فرموده: «لابد للعاقل من اربع ساعات:
ساعه یناجی فیها ربه، و ساعه یحاسب فیها نفسه، و ساعه یدبر فیها معیشته، و ساعه
یتمتع فی غیر مُحَرَّم».
ای عزیز من! چنانكه در درون آدمی چیزی است كه
زنده به نان و آب بود، و چیزی است كه هم زنده به ذكر خدای ـ عالی ـبود، ارت می
درباید «اَنْتُم الفُقَراء الی الله» و همین حقیقت بود كه به داود ـ علی
نبینا و علیه السلام گفت: «اَنَا بُدّك اَلازم فَالزْم بُدّك» چاره بیچارگی تو
منم، ترا از چه چیزی گزیر است الا از من.
ای عزیز من! مرگ چون بیاید. ترا با خود هیچ چیزی
نیاورد، و به تو هیچ ندهد، از تو خواهد و از تو ستاند. هر جان كه در روزگار دراز
به جمال ذكر منور شده باشد و از آفات علایق مخلص شده بود، چون طبل باز «ارجعی» فرو
كوبند، و به دست ملك الموت در قفس بركشند ـ او مرغ شده است، پر و بال بزند و به
افق غیب فرو شود و خلاص از زندان و قفص غنیمت شمرد. اما هر جان كه او اسیر شهوات و
بستة آمال و امانی و بندة حب الدنیا بود، او خر لنگ است نه مرغ پرواز، و بدانكه
چهار دیوار اصطبل بر بهیمه افتد، او نه مرغ شود و نه پر یابد.
ای عزیز من! این مرغ جان عجب مرغیست، او را بی
پر آوردند. پر و بال در دام ذكر و حضور خواهد یافت. چون به قوادم و خوافی مستظهر
گشت، به قفص متبرم شود و خلاص را مغتنم شود، چنانكه در خبر است: «الموت غنیمه لكل
مؤمن».
ای عزیز من! پندار كه همه جهان آن تست و هر كه
در وجود است ترا سجود می كنند و هزار سال عمرت بود، آنگه چه و آخر چه؟ نوح ـ علی
نبینا و علیه السلام هزار سال كم پنجاه سال خلق را دعوت كرد، چندین هزار سال است
تا بمرد و در زیر خاك شد. سید الاولین و الآخرین محمد رسول الله صلی الله علیه و
آله قرآن قدم و از او می گوید: افان مِتَّ فَهُمُ الخالدون، كل نفس ذائقه
الموت»
اگر آن سری كه «لعمرك» تاج او است در زیر خاك
كنیم، دیگری را بر روی زمین چون بگذاریم؟ «سبحان من تعزر بالقدره و قهر العباد
بالموت» حق است، چون مرگ لابد است، استعداد ضروری بود.
ای عزیز من! رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ گفته
است: «ان الملائكه لتضع اجنحتها لطالب العلم رضا بما یصنع».
استاد ابوعلی دقّاق ـ رضی الله عنه ـ گفته است:
«چون طالب علم را پر گسترند، طالب معلوم را چون خدمت كنند» ؟
خاصیت آدمی طالب خدای ـ تعالی ـ است و بافت او،
دیگر هیچ چیز خاصیت او نیست. «فطره الله» است. احیاء الموتی معجزة عیسی است بر
كافران، و عصای موسی معجزة او است بر بنی اسرائیل، و انشقاق القمر معجزة محمد است
ـ علیه الصلاه و السلام ـ بر كافران. اما آدمی معجز و برهان ربوبیت است بر ملاء
اعلی، زیرا كه چون این ندا در داد كه: «انــی جاعل فی الارض خلیفه »، و
ایشان گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء »؟ پس كنایة
ربوبیت از كمال عنایت كه در حق بود این بود كه: «انی اعلم مالاتعلمون ».
پس آدم غریب آوردة عنایت بود بر علم اسرافیل و میكائیل.
ای عزیز من! آنچه خلق از آدم می دانند، ابلیس
خود پوستین او بر آن كرد: «و خلقته من طین». از دل آدمی كه خبر دارد و از جانش كه خبر
دارد؟ امانت غیب غیب است، اما این متاع البیت در راه هر مجاهده و سلوك به تو
نمایند كه این همه نه در كلان غیره اند. جمال به هر كس ننمایند و تا از آفاق وا
نپردازد به این نرسد. «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم ». اول
عنایت ربوبیه جلال اشراق را در این پرده كه: «و اشرقت الارض بنور ربها »
به دیدة آن گدا فرستد تا در آن تاوش دیده بیاود كه: «ا المؤمن ینظر الله» پس
بمن بمن مشاطه وار آیات بر او عرض كردن گیرد. و آیات در عالم فصل ارائت بود نه در
عالم عدل رؤیت، و این سرّی بزرگ داشت.
چون از آفاق وا پردازد«و فی انفسهم»، متاع البیت
او بر او عرض كند، در مبادی آن عرض، اگر«كل لسانه» میزبانی نكند، هم «انا
الحق» گوید و «سبحانی». زیرا كه آن انوار غیب است، و نه از جنس آن متاع است كه
او دیده است.
ای عزیز من! دریغی بود كه روزگار عزیز در سر
كاری كنی كه آن بنماند، و چنین عجایبی كه ترا نهاده اند از تو فوت شود. «فلا
تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین». اگر آنچه برای دوستان نهاده اند بر تو
بیان شود، هرگز فراغت نان و آب نیابی. ای جوانمرد! نزلی كه: «یصبهم و یحبونه» را
افكنده است در ازل آزال، كم از مراقه ابد نبود تا استیفا به كمال بود. كس از عزت
وقت بر سر نیست، به غیری چون مشغول توان بود؟ هر درونی كه از خطر كار خبری ندارد،
بیم بود كه آن نه درون آدمی است كه «الحزم سوء الظن». آن ایمان و یقین هرجا
كه بود خود كار خود كند، اما خلق را از ایمان خبری نیست. شنیده اند، ندیده اند و
نچشیده اند. اما مجرد تجویز و احتمال و امكان كفایت بود عاقل را تا راه احتیاط
رود. اما آن قدر خود هم نیست این خلق را، چنانكه آنچه می باید گم كرده اند، گم
كردن را هم گم كرده اند، و تا آن همه و از یابندكار هست. «نسوا الله فنسیهم».
ای عزیز من! به دوام ذكر مشغول باش كه همة سعادتها
آنجا یافته اند انبیاء و اولیاء علیهم السلام، تا تو نیز گم كردن را واز یابی
. پس گم كرده را و ازیابی. پس طلب را بیابی، و السلام.
ابوبكر كتّانی حضرت رسول را ـ صلی الله علیه و
آله ـ بخواب دید. گفتا: چه كنم تا دلم به نمیرد؟ گفت: هر روز صدر بار بگوی: «یا
حی یا قیوم یا لا اله الا انت» تا آن روز كه دلها بمیرد و دل تو به نمیرد. هر
روز در این تقصیر مكن.
و معروف كرخی گفته است: هر كه هر روز هفت بار
بگوید: «فان تولوا فقل حسبی الله، لا اله الا هو، علیه توكلت، و هو رب العرش
العظیم»، خدای عالی او را از جملة اولیاء
بنویسد.
ای عزیز من! كم از آن نبود كه در شبانه روزی یك
ساعت بدو مشغول باشی، اگر همگی روزگار خود فراكار ندهی، باری در صلح گشاده داشتن
شرط كار است.
ایزد تعالی دل آن عزیز را مهبط انوار و منزل
اسرار گرداناد، و از آفات روزگار و غفلات دور دارد، تا جلیه الحق به عین الیقین
ببیند و به نهایت كار رسد بمنه وجوده.
مقاله
روح
حضرت امام احمد غزّالي فرمايد كه روح هست
نيست نمايست، هر كسي بدو راه نبرد. و سلطان قاهر و متصرف وي است، و قالب بيچارة وي
است. هرچه بيند از قالب بيند و قالب از او بي خبر. عالم با قيوم همين مثل است و
همين مقصود. كه قيوم عالم ، هست نيست نمايست در حق اكثر خلق عالم، كه هيچ ذره را
از ذرات عالم، قوام وجود نيست به خود، بل به قيوم وي است، و قيوم هر چيزي به ضرورت
با وي باشد، و حقيقت وجود وي را باشد. مقوم از وي بر سبيل: «و هو معكم اينما
كنتم» اين بود، ليكن هر كسي معيّت را نداند الا جسم با جسم، يا معيت عرض با
عرض. و اين هر سه در حق قيوم محال بود و اين معيت فهم نتواند كرد. و معيت قيوم،
معيت قسم رابع است، بلكه معيت به حقيقت اين است، و اين هست نيست نمايست كه اين
معيت نشناسد قيوم را مي جويند و باز نمي يابند. و ماهي كه در دريا غرق آب است، آب
را مي جويد ولي نمي يابد. و كساني كه اين معيت را بشناختند، خود را مي جويند و باز
نمي يابند كه همه خلق را مي بينند و مي گويند نر في الوجود الاالقيوم . پس ما
كيستيم و كجائيم؟ و بسيار فرق بود ميان كساني كه وي را جويند و نيابند، و ميان
كساني كه خود را جويند و نيابند. بلكه عين وي هستي به حقيقت مي طلبد و نمي يابد. و
الله اعلم بالصواب.